سرمقاله (شماره هشتم، آبان و آذر 92)
25 نوامبر مصادف با 5 آذر در بیشتر کشورهای جهان، روز مبارزه علیه خشونت زنان نامگذاری شده است. جدا از علتهای سیاسی و فرهنگی که برای نامگذاری و انتخاب این روز برای زنان وجود دارد، توجه به این نکته ضرورت دارد که آیا وجود یک روز و نامگذاری آن کمکی به زنان میکند و مانع از خشونت و تبعیض میشود؟
وقتی صحبت از خشونت علیه زنان و در کل حقوق زن میشود ذهن ما، ممکن است مردانی متعصب و خشن را تصور کند که انتظارشان از زن و زنانگی همان تصور چوپان از گوسفند است. اما حقیقت این است که افراد زنستیز را فقط مردان تشکیل نمیدهند. زنانی هستند که با وجود زن بودن و آگاهی بیشتر از احساسات زنان و مشکلاتشان چنان در راه پایین کشیدن ارزش و جایگاه زن در جامعه خود اشتیاق به خرج میدهند که به اصطلاح دست مردها را از پشت بستهاند.
اما آیا زنستیز بودن فقط به نوع نگاه افراد و برخورد آنها با زنان به عنوان موجوداتی جدا از آدمیت ربط دارد؟ آیا تنها آزار زن آزار جسمانی یا روحی است؟ به نظر شما همین که زنی با وجود داشتن قابلیت و توانایی در کمک به دیگر زنان از این توانایی خودش استفاده نمیکند زنستیز نیست؟
آیا هرکدام از زنان، قبل از زن بودن، انسان نیستند؟ اگر هر کدام از زنان در زندگی روزمره خود در برابر برخورد و رفتار زنستیزانه بیاستند جامعهای بهتر نخواهیم داشت؟ مثال روشن تاثیر داشتن این نظریه را در دو شهر ایران جستجو کنیم شهر «الف» که شهری صنعتیست و در آن زنان بسیاری شاغلند. سالهای قبل در این شهر مزاحمت جسمانی و کلامی برای زنان در حال افزایش بود که با برخورد شدید خود زنان با افراد مزاحم این موج زنستیزی سرکوب و تا حدودی برطرف شد زنان این شهر از ابتدا دریافتند که نباید خود را مقصر قربانی مزاحمتها بدانند و سکوت راه چاره نیست اما در شهر «ب» که اتفاقا شهری سنتیتر نسبت به شهر «الف» میباشد و طبق پیشداوری ذهنی مردمش باید بیشتر پایبند اصول باشند، چنان ناامنی بیداد میکند که هر مردی در خوشبینانهترین حالت ممکن این اجازه را به خودش میدهد تا زنان را از راه نگاه و رفتار آزار دهد. تفاوت این دو شهر در چیست؟ به جز برخورد خود زنان آن و احترامی که زنان هر شهر برای خودشان قائل هستند؟ قطعا هنوز در شهر الف زنان روزانه مورد آزار از راههای گوناگون جسمی و روحی قرار میگیرند اما شدت این آزار بسیار کمتر از شهر «ب» میباشد.
تنها زمانیکه زنان سرانجام یاد بگیرند جنسیت خود را لگدمال نکنند و اول از همه خودشان به خودشان احترام بگذارند، زمانیکه هر زن در هر جا برای کمک به زن دیگر وارد عمل شود دیگر نیازی به نامگذاری روزها و سالها نیست. این کمک حتما نباید حرکتی انقلابی باشد، کمک میتواند به زن جوانی که آشکارا در خیابان مورد آزار کلامی قرار گرفته، باشد؛ کمک میتواند آموزش صحیح به دختران و پسرانمان باشد و یا به افرادی که با آنها در ارتباط هستیم، کمک میتواند اعتراضی باشد به تبعیض در میان صف نان!
زنان از نظر قدرت اجتماعی در جامعه اقلیت هستند و زنان لزبین، اقلیتی در اقلیتاند. تا زمانی که زنان لزبین تصمیم به حرکت و نشان دادن حضورشان در جامعه اقلیتهای جنسی نگیرند هر روز بیشتر از قبل به فراموشی سپرده میشوند. هر روز زنان بیشتری متوجه گرایشهای جنسی خود میشوند افراد نسل جدید نسبت به نسلهای گذشته آگاهی بیشتری نسبت به نیازها و خواستههایشان دارند و زنان بیشتری در سایتها و موتورهای جستجو به دنبال علت تفاوتشان با دیگر هم نوعانشان میگردند. جامعه اقلیتهای جنسی چه دارد تا به این زنان عرضه کند؟ جامعه لزبین ایرانی چگونه میتواند به این زنان کمک کند در حالیکه خودش در سکوت و خاموشی قرار دارد. سکوتی که مقصری جز خود همجنسگرایان زن ندارد و اینجاست که باید گفت: از ماست که برماست.
تصور این است که همجنسگرایان زن قبل از همجنسگرا بودن خود زنانی هستند تربیتیافته و بزرگ شده در این جامعه مردسالار که حتی زنان در آن طرفداری از برتری مردان به زنان میکنند. در این جامعه که همواره دوستدار و حمایتگر بیفعالیتی زنان در تمام عرصهها به جز عرصه آشپزی و زایندگی و خدمت کردن به دیگران است. اکثر زنان یاد گرفتهاند که به اصطلاح سرشان توی لاک خودشان باشد. کاری به اقتصاد و سیاست و فرهنگ نداشته باشند و اگر هم دارند همیشه پشت خطهای قرمز تعیین شده توسط جامعه بیاستند. از ابتدا به آنها طوری القا شده که جز «نمیتوانم» چهارچوب ذهنشان به چیز دیگری عادت ندارد.
زنان همجنسگرایی که با این پیشزمینه بزرگ شدهاند حتی زمانی که یکی از بزرگترین تابوهای اجتماعی خود را میشکنند و به عنوان همجنسخواه خودشان را میپذیرند باز هم نه از روی قصد و غرض بلکه کاملا ناخودآگاهانه همان دستورالعملهایی که جامعه به آنها القا کرده را در بعد گرایش جنسی خود اجرا میکنند؛ منفعل میشوند و سعی در شناخت خود یا کمک به دیگر همجنسخواهان نمیکنند.
از حضور فعال همچون همجنسگرایان مرد در دنیای دگرباش جنسی دوری میکنند. حتی مانند زنان استریت بزرگترین ظلم را خودشان در حق خود میکنند و آن هم محیا نکردن منابعی جهت آگاهی دیگر همجنسگرایان زن نسبت به خود و گرایششان است. درست است چه زن، چه مرد؛ همه در دگرباش بودن مشترک هستیم اما آیا روابط، مشکلات روحی و چالشهایی که یک لزبین با آن روبهرو است تماما با مرد دگرباش جنسی یکی است؟ چه کسی جز خود زنان همجنسگرا میتواند این حفرهی خالی در دنیای دگرباش جنسی را پر کند؟ مطمئنا زمان آن رسیده که به عنوان زنانی باشهامت، خود را و گرایش خود را همانگونه که هست پذیرفت و پیه همه چیز را به تن مالید. آنقدر هم باید شهامت و جسارت داشت تا با حضور خود در هر زمینهای که میشود نشان داد که زنان لزبین هم حضور دارند و زنان هم پا به پای هم حسهای مرد خود با هموفوبیای جامعه، روزانه دستوپنجه نرم میکنند.
برای انجام رسیدن این امر چه جایی بهتر از مجلاتی مخصوص خودمان و یا سایتها و گروههای مخصوص دگرباشان جنسی که مطمئنا روزانه افراد زیادی چه به جهت یافتن اطلاعات چه از روی کنجکاوی به آن سر میزنند؟ هر لزبین با پرداختن به چالشها و مشکلاتی که فکر میکند لازم است در مورد آن سخن گفته شود و یا حتی نوشتن از خود و درددل کردن میتواند کمکی به پر کردن این حفره کند. شاید زنی در دورافتادهترین جای ممکن با خواندن مطلبی از درد و دلهای یک لزبین دیگر بفهمد واقعا تنها نیست.
گروه سردبیری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر