آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ فروردین ۱۱, یکشنبه

آدام لمبرت؛ همجنسگرا و Bi-Curious

راز اقلیت، من جود دارم (شماره دوم، آبان و آذر91) 

یکی از مسایل مهم زندگی همجنسگرایان (و دوجنسگرایان) و شاید بزرگترین مشکل آنها، موضوع مخفی کردن گرایش جنسی خود از دیگران است. اصولا در جامعه های امروزی بخصوص جامعه هایی با ضعف های فرهنگی بیشتر موضوع همجنسگرایان نه تنها حل نشده بلکه گاها این افراد از حقوق اولیه ی خود نیز محروم هستند. البته نه اینکه در کشور های پیشرفته این مشکلات برای این افراد وجود ندارد، اما قطعا میزان آن قابل مقایسه نیست.
برای افراد همجنسگرا، آشکار سازی گرایش جنسی خود، معمولا یکی از سخت ترین تصمیمات و اهداف زندگیشان است که متاسفانه برخی از آن ها از ترس طرد شدن توسط اجتماع و حتی خانواده ی خود، هرگز تلاشی برای رسیدن به این هدف نمی کنند و تمامی عمر خود را با این ترس سپری می کنند و حتی برای جلوگیری از آن، به اجبار دست به ازدواج می زنند؛ ازدواج هایی که عملا و در تمامی مورادی که تا کنون شنیده و دیده شده، ناموفق بوده و حتی در مواردی که به طلاق کشیده نشده، رابطه، فاقد عشق و علاقه و معمولا با رابطه های پنهانی با همجنس خود همراه بوده است. ترس از ایجاد نفرت نسبت به خود، ترس از حمله های فیزیکی و لفظی، ترس از تمسخر، ترس از طرد شدن و... از علت های اصلی این پنهان کاری است.
در مجموعه های «من وجود دارم» قصد داریم شما را با دگرباشانی که گرایش جنسی خود را آشکارا اعلام کرده و به آن افتخار کرده اند آشنا کنیم. افرادی که با وجود امکان در خطر افتادن آینده ی شغلی و طرد شدنشان، بیان حقیقت و مبارزه با هوموفوبیا (Homophobia) را به آن ترجیح دادند. این شخصیت ها معمولا شخصیت ها معروف، محبوب و شناخته شده ای هستند که آشکار کردن گرایش آنها، تاثیرات مهم و عمیقی بر درک و پذیرفته شدن همجنسگرایی در جامعه می گذارد.

«آشکار سازی، خیلی بامزه و خنده دار است، چرا که من هیچ وقت پنهان نشده بودم!»
آدام لمبرت؛ همجنسگرا و Bi-Curious (کنجکاو درباره‌ی دگرجنسگرایی)
29ژانویه 1982 (9بهمن 1360) یک روز نسبتا سرد زمستانی در ایالت ایندیانا (Indiana) آمریکا، آدام به دنیا آمد.
آدام در سن‌دیگو (San Diego) بزرگ شد زندگی هنری‌اش با تئاترهای آماتور در دوران کودکی آغاز شد، آغازی که در دوران جوانی او را تبدیل به تهیه کننده‌ای معروف در آمریکا و خارج از آن شد.
آدام پسری که علاقه ای به جنس مخالف خود نداشت، دوران نوجوانی و مدرسه‌ی خود را با سختی‌های خاص خود گذراند:
«وقتی شما یک دختر یا پسر جوان باشید و گرایش جنسیتون رو بخواید پنهان کنید، نمی‌تونید تجربیاتی که هم سالانتون تجربه می‌کنند رو تجربه کنید. دبیرستان جاییه که شما اولین قرارتون رو میذارید، اولین عشقتون رو پیدا می کنید و اولین بوسه تون رو تجربه می‌کنید، من هیچ کدوم از این ها رو نداشتم...»
آدام یکی از شرکت کنندگان فصل هشتم از مسابقات مشهور American Idol بود و توانست با کنار زدن همه حریفانش به سادگی و با قدرت تا مرحله‌ی فینال پیش برود، مرحله‌ای که در آن با اختلاف کمی رغیب خودش، دوم شد.
اما در همان شور و هیجان مسابقات بود که حرف‌هایی درباره‌ی جهت گیری جنسی آدام مطرح شد، حرف‌هایی که با بی‌جواب گذاشته شدن توسط آدام به آن ها دامن زده شد. وی بعد ها در این خصوص که چرا در جریان مسابقه جواب این شبهات را نداد، گفت: «این گرایشی است که همیشه با من بوده است. تا قبل از پایان این شوی تلویزیونی نمی‌خواستم در پشت صحنه، همجنسگرا باشم. می‌خواستم که تمام توجه بر روی توانایی هام به عنوان یک خواننده باشه، نه بر زندگی شخصی من، بنابراین سعی کردم سوال‌هایی از این قبیل را به نوعی بی‌پاسخ بگذارم تا رای گیری به اتمام برسه».
اولین بار، گرایش جنسی آدام در عکس روی جلد مجله Rolling Stone، چند هفته بعد از فینال مسابقه ی تلویزیونی American Idol آشکار شد و وی را اولین همجنسگرای مردی کرد که در این سری از مسابقات شرکت کرده است.
«فکر نمی کنم برای کسی موضوع غیر منتظره ای باشه که بفهمه همجنسگرا هستم، من هشت ساله که در لس آنجلس به عنوان یک مرد همجنسگرا زندگی می‌کنم»
این خواننده جذاب و مورد توجه همچنین درباره اینکه چطور تولید کنندگان این برنامه‌ی تلویزیونی بر خلاف معمول از این موضوع حرفی به میان نیاورده‌اند گفت: «آنها 100درصد از من حمایت کردند، پرسیدن: چی کار می‌خوای بکنی؟ می‌خوای راجع به این موضوع صحبت بکنی؟ نه...؟. آنها به تصمیم من احترام گذاشتن.»

 کریس آلن رقیب آدام در مرحله نهایی 

آدام در مورد رقیب نهایی خودش (Kris Allen) در مسابقه‌ی American Idol گفت: آن ها من رو در گروهی گذاشتند که یک پسر جذاب در اون بود! تنها پسر جذابی که من در کل گروه این مسابقه دیدم. مودب، آروم، خوشگل و به طور کامل تایپ من، به جز این که اون زن داشت! منظورم اینه که اون روشن فکر بود اما کاملا 100 استریت (دگر جنسگرا)
در مصاحبه ی تلویزیونی (20/20)، ادام برای اولین بار درباره‌ی گرایش جنسی خودش، آشکارا گفتگو کرد:
«من همجنسگرا هستم و هیچ مشکلی با این موضوع ندارم.»
در ادامه ی گفتگویی که با شبکه ی خبری ABC داشت گفت: «آشکار سازی خیلی بامزه و خنده دار است، چرا که من هیچ وقت پنهان نشده بودم، من همیشه آشکار بودم فقط ترجیح می دادم که از آن دوری کنم. احساس نمی کنم که مستور (محصور) هستم. هر کسی که با من کار کرده درباره ی زندگی شخصی من می دانسته است.»
آدام در ادامه درباره ی کنجکاوی ای که در خصوص رابطه داشتن (رابطه ی دوستانه) با جنس مخالف خودش ادامه داد:
من همیشه در ذهن خودم نوعی Bi بودم، البته من هیچوقت به خودم برچسب bisexual (دو جنسگرا) نمی زنم اما Bi-Curious، چرا! با دختر ها بیرون می رم، نوشیدنی می خوریم، می دونید، منظورم وقت گذرونی برای تفریحه و شاید بعد ها کمی هم جلو تر برم، نمی‌دونم.
اما صراحتا خود را همجنسگرایی نامید که نسبت به جنس مخالف خود کنجکاو است.

آشکار سازی آدام
« یک روز که از مدرسه در حال رفتن به خونه بودیم، مادرم در حین رانندگی از من پرسید:
-خب... تو دوست دختر داری؟ 
-نه.
-می خوای داشته باشی؟!
-نه!
-خب... تو می خوای دوست پسر داشته باشی؟!
-خب این می تونه خوب باشه...
مادر آدام (Leila Lambert) در این رابطه می‌گوید: و اینجا بود که انگار یک دریچه باز شد و سیل سوالات شروع شد. از کی می‌دونی؟! چند ساله بودم؟! چطور فهمیدی؟! و منم پرسیدم چرا زودتر بهم نگفتی؟! من تو رو وادار به کاری نمی کردم... ما اون شب تا 3 صبح راجع به این موضوع صحبت کردیم و خندیدیم و خیلی خوب بود، چراکه دیگه حصاری وجود نداشت.
مادر آدام ادامه می دهد: من نمی خواستم بهش فشاری وارد بکنم. مدت ها بود که می دونستم و فقط وانمود می کردم که نمی دونم. من می دونستم که اون کیه، کی بوده و ... من راحت با این موضوع کنار اومدم.
آدام در یکی از اجرا های خودش، در میان چندین رقصنده ی دختر، بوسه ای شبیه به یک رابطه ی دهانی (Oral sex) از لبان یکی از رقصنده های پسر گرفت. که واکنش های بسیاری را در پی داشت. وی بعد ها در این رابطه به خبرگذاری ها و نشریه ها چنین عنوان کرد:
اگر مردم از این عمل من ناراحت شده باشند نشان از تبعیض قایل شدن آن ها دارد و این خیلی جای تاسف دارد. بار ها در برنامه های بسیار، این بوسه ها را (بر لبان جنس مخالف) دیده اید.
او در American Music Awards بار دیگر یک مرد دیگر را بوسید و اعتقاد خود را اینگونه بیان کرد: این یک نوع تبعیض، و این استاندارد ها دوگانه است.
آدام فعالیت های مفید و دفاعیاتی هم در خصوص حقوق LGBT (دگر باشان) دارد که برای این فعالیت ها جوایزی مانند GLAAD Media Award ، Equality California Los Angeles annual Equality Awards نیز دریافت کرده است.



وی در حال حاضر در رابطه با یک پسر فنلاندی به نامSauliKoskinen است و بر روی آلبوم جدید خود کار می کند.
به نظر می رسد آدام طرفدار های دو آتشه ی خود (که متشکل از هزاران دختری که از گرایش جنسی مطلعند نیز هست!) را زیاد منتظر نخواهد گذاشت.
پرهاما

۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

زایمان خویش

راز اقلیت (شماره دوم، آبان و آذر91)

Coming out اصطلاحی است برای اقلیت‌های جنسی که از گنجه بیرون می‌آیند. گنجه، سینه‌ی یک همجنسگرا، دوجنسگرا و دوجنسگونه‌ای است که درون خود درد را میریزد. درد خود بودن. خودی که ناخواسته خاص است، تک افتاده و مورد ظلم قرار می‌گیرد، زیرا اقلیت است. اقلیتی از دسته جنسی. او درون خود رازی را به امانت گرفته که بیان آن برایش در محیط ناسالم و بیمار گونه هزینه‌های سنگینی در بر دارد. 
ما آدم‌ها هیچ کداممان شبیه دیگری نیستیم. گروهی درون‌گرا هستند و گروهی دیگر برون‌گرا. میزان درون‌گرایی و برون‌گرایی هر فرد هرگز مطلق نیست. بسیاری از افراد درون‌گرا هستند که اسرار بزرگی را سال‌ها در دل خود نگه داشته‌اند و هنوز هیچ چیز از آن را نگفته‌اند. اما این افراد به اطرافیان خود درباره گرایششان حرف زده‌اند. چه می‌شود که یک فرد هرچقدر هم درون‌گرا، تصمیم به گفتن این موضع، که از تبار اقلیت است می‌گیرد؟ گرایش جنسی موضوع شخصی است. اما چرا اکثر اقلیتی‌ها تصمیم به بیان یکی از شخصی ترین موضوعات زندگی خود می‌گیرند؟ 
در کشور ما افراد هوموفوب، بای‌فوب و ترنس‌فوب تمام دستگاه‌های فرهنگ سازی را در اختیار دارند تا عقاید بیمار گونه خود را منتشر کنند. فوبیا، این ترس بیمار گونه از دگرباشان مانع از شنیدن قضاوت علمی درباره‌ی همجنسگرایان شده است. کمتر کسی است که در ایران بخواهد نظر پزشکان را درباره همجنسگرایی بداند و یا در توضیح نظر علمی درباره این گرایش جنسی از دیدگاه غیرعلمی و ناآگاهانه خود کوتاه بیاید. شاید ما بتوانیم خودمان را با این شرایط تطبیق بدهیم اما اگر فوبیا را در نزدیک‌ترین افراد به خود بینیم، احساس تنهایی، عدم درک، طرد شدن و... را خواهیم داشت. از سوی کسانی که تبار ما را نمی‌خواهند و نسبت به آن بد رفتار و پرخاشگر‌ند و از طرف دیگر عزیزان ما هستند و به یکدیگر دل بستگی داریم. 



احساس بیان اقلیت بودن شاید شبیه بیان «بارداری» از سوی یک مادر است. مادری که تازه متوجه وجود یک فرزند درون میشود و امانت‌دار یک زندگی تازه و جدید است. او همه را خبر می کند تا از احساس زیبایی که دارند با خبر شود. همان حس زیبا را یک دگرباش نیز دارد. او دنیا را متفاوت می بیند، احساسات پررنگی دارد و نسبت به دیگران خودش را متفاوت دیده است. این ها همه باعث افزایش میل یک اقلیت جنسی می‌شود تا از آن چیزی که دیگران درباره او نمی‌دانند بگوید و دیگران او را کشف کنند. 
از طرف دیگر دگرباشانی که اطراف آنها جامعه دگرباش هراس وجود دارد مجبور به دروغ گفتن از خود می‌شوند و در نقش گرایش اکثریت یعنی دگرجنسگرایان فرو می‌روند. به قول آن ضرب المثل معروف برای رسوا نشدن، همرنگ جماعتی می شوند که هرگز آن رنگ نیستند. تضاد این رفتار های دروغین با خود حقیقی فرد نارضایتی‌ای از زندگی به وجود می آورد. نارضایتی که باعث ایجاد فشار بر روی فرد میشود. فشار دروغ زندگی کردن به گناه نکرده و اتفاق ناخواسته. 
همچنین اقلیت‌های جنسی نیز درون خود رازی متعالی و حقیقتی سنگین حس می‌کنند که پس از شناختن آن می‌خواهند به همه‌ی دنیا بگوند این گونه‌اند. همیشه به درستی تاکید میشود گرایش جنسی یک موضوع شخصی است اما این چه ماجرای شخصی است که بعضی از ما دوست داریم همه در باره آن بدانند؟ چرا از این احساس، حس غرور داریم و به خودمان افتخار می کنیم؟ من دلیلش را راز یک زندگی زیبا در درون انسان اقلیت شده‌ی جنسی می‌دانم. انسانی که نخواسته اما همجنسگرا، دوجنسگرا و یا دوجنسگونه شده است و پس از شناختن خودش این تقدیر ناخواسته را می‌پذیرد. 
هر انسانی نیاز به گفتن دردهای دلش دارد. درد دل کردن برای یک فرد دگرباش سخت است. اول باید رازش را بگوید، بعد طرف او را درک کند و متوجه حقیقت ماجرا بشود و آنگاه بیاید و از مشکلاتی که به خاطر اقلیت بودن داشته برای آن گوش توضیح بدهد. اما این احساس که دیگران تو را درک کنند آنقدر آرامش بخش است که بسیاری از افراد محافظه‌کار هم دست به چنین ریسکی می‌زنند. 
فرد حالا به هر دلیلی می‌خواهد خود درونش را بگوید. اگر این برون‌آیی، آشکار سازی، کامینگ اوت یا هرچه که آن را بنامیم به شکل نادرست صورت بگیرد، مانند فرزندی ناقص و یا حتی مرده است که به دنیا آمده. همه و مخصوصا مادر از چنین تولد مرگ آوری ناراحت و غمگین خواهند بود. اما اگر به درستی آشکارسازی کنیم و به اصطلاح از کمد یا گنجه بیرون بیاییم، فرزند سالم و رشیدی را به دنیا هدیه کرده‌ایم. فرزندی که همه به خصوص مادر او، تولدش را جنش می‌گیرند. 
برای آشکارسازی نیاز به شنیدن تجربه‌ها و آموختن روش‌های درست هستیم. این آموزش‌ها و تجربه‌ها جسته و گریخته در مجلات، سایت ها و وبلاگ‌هایی پیدا می‌شوند. در این پرونده برای آشنایی با نحوه صحیح آشکارسازی و اتفاقاتی که ممکن است با آن رو به رو شد دو مصاحبه انجام داده‌ام که در ادامه می‌خوانید. همچنین با کمک یک روان شناس بالینی آموزه‌های درست برای یک آشکارسازی اصولی به صورت برنامه ‌ریزی شده یک جا در اختیار شما قرار خواهد گرفت. از این رو با شنیدن تجربیات شما از آشکارسازی در شماره‌های آینده راه درست بیرون آمدن را با هم پیدا خواهیم کرد. 
شایان.میم

۱۳۹۲ فروردین ۹, جمعه

گفتگویی صمیمی با نیما

راز اقلیت (شماره دوم، آبان و آذر91)

نوروز امسال منزل یکی از دوستان مهمان بودم. دوستی به جمع ما اضافه شد که خیلی نگران و مضطرب بود. نگرانی او به خاطر آشکارسازی ناگهانی دوست پسرش در روز سال تحویل بود. از همان جا دوست داشتم با آن پسر گفتگو کنم تا ببینم چه چیزی باعث شده او دقیقا در روز تحویل سال و در آستانه کنکور سراسری که داشته اقدام به آشکار سازی کند. 

قبلا که با هم حرف زده بودیم گفتی هنوز نمی دونی بایسکشوال هستی یا همجنسگرا. بیشترتوضیح میدی؟
خب من تا حالا با دختری رابطه جنسی کامل نداشتم. این که بعضیا میگن چون آدما با جنس مخالفشون در ارتباط نیستن به رابطه با جنس موافق رو میارن کاملا غلطه. من از بچگی دور و برم دخترهای زیادی بودن. با دخترا بزرگ شدم. حتی الان هم که به این سن رسیدم بهترین دوستام دختر هستن.‬ 
از بچگی به پسرها علاقه داشتم. اولین بارهایی که فیلم دیدم اواخر دوران دبستان بدن پسرِ توی فیلم برام جذابتر بود‬‬‬
توی دوران مدرسه مثل خیلی‌های دیگه با دوستام شیطنت‌هایی میکردیم. الان که از اونا خبر دارم میدونم که کاملا استریت هستن.اگه میتونست ربط به اینم داشته باشه الان اونا هم مثل من بودن.ولی خب نیستن.‬‬‬‬

پس تو خودت رو همجنسگرا می‌دونی اما درباره بایسکشوال بودنت چه چیزهایی باعث شده تا شک کنی؟
من نمیخوام هنوز روی خودم برچسبی بزنم. چند بار هم پیش اومده که به دختری نزدیک شدم. بعضی‌هاش از نظر عاطفی و بعضی‌هاش از نظر جسمی و احساس کردم که دوست دارم تجربش کنم و بعد نظر بدم.‬‬‬

پس می‌تونیم بگیم تو هنوز به طور کامل خودت رو کشف نکردی. چرا با این وجود تصمیم گرفتی برای خانواده آشکارسازی کنی؟
وقتی آشکارسازی کردم توی یه دوران سخت از زندگیم بودم. یه رابطه‌ی جدی داشتم با یه پسر که این اولین رابطم هم بود. در عین حال سال کنکورم هم بود که برام خیلی مهم بود. از چند سال پیش براش برنامه‌ریزی کرده بودم و نمی‌خواستم به هیچ طریقی خراب بشه. با اینکه هم خانوادم و هم دوست پسرم خیلی توی اون سال بهم انرژی میدادن ولی یه چیزی بود که چند برابر اون انرژیه داده شده ازم انرژی میگرفت. مخفی کردن و خیلی وقتا دروغ گفتن به خانوادم.آخه تا اون موقع خانوادم از بیشتر روابط من خبر داشتن. دوستام رو میشناختن و من باهاشون خیلی راحت بودم. ولی با وجود این اتفاقات بار زیادی از نظر روحی روی دوشم بود.‬‬‬
شاید الان اگه توی این ماه‌های بعد از کنکور می‌خواستم بین آشکارسازی و مخفی‌کاری یکی رو انتخاب کنم، مخفی می‌موندم.ولی به تصمیم اون برهه از زندگیم ایمان دارم. میدونم اون موقع احتیاجم این بود و وقتی به نتیجش فکر میکنم اصلا هم ناراضی نیستم.‬‬‬

یعنی وقتی به خانواده ات گفتی سبک شدی؟ بر خورد اون‌ها چطور بود؟ تو پیشبینی این‌ها رو کرده بودی؟
بعد از اینکه به خانوادم گفتم شاید یه مقدار فشار روم بود از نظر رفت و آمدهام. خب هیچ خانواده‌ی ایرانی با این مسئله خیلی هم راحت برخورد نمیکنه. فکر می‌کنم خانواده‌ی من جزو بهترین خانواده‌ها بودن از نظر برخورد با این مسئله. گفتن ما یه خانواده هستیم و باید هر مشکلی پیش میاد در کنار هم حلش کنیم، نه اینکه هم دیگرو از جمع خانواده برونیم بیشتر. تا چند روز یکم مشاجره داشتیم ولی لطفی که به من کردن دیگه بعد از اون هیچ حرفی در موردش نزدن تا من بتونم با خیال راحت درس بخونم و این تغییر رو هم توی من دیدن بعد از این قضیه.‬‬
من میدونستم که خانوادم برخورد بدی نمیکنن. سعی میکنن منطقی در مورد این مسئله اطلاعات جمع آوری کنن و بعد نظر بدن.

فکر می کنی اگر مساله کنکور تو نبود چطور برخورد می‌کردن؟
پروسه‌ی جمع آوری اطلاعات و رفتن پیش روان‌شناس رو که الان داریم دنبال می‌کنیم زودتر شروع میکردن. من اصرار داشتم بریم پیش دکتر. میدونستم من اینم. تنها چیزی که می‌خواستم این بود که دکتر فکر اونا رو بازتر کنه که این مسئله داره پیش میاد.‬‬
بعد از آشکارسازی چقدر محدود شدی؟
بیشتر خودم خودم رو محدودتر کردم چون اگه مثل قبلش رفتار می‌کردم اونا بیشتر حساس میشدن. نمی‌خواستم تنشی ایجاد بشه.دیدار هامو کوتاه تر کردم. بیشتر وقتم رو توی خونه و پای درس‌هام گذروندم و اونا هم که این رو میدیدن، کمتر گیر میدادن.‬‬

اون ها قبلا به تو شک نکرده بودن؟
تا جایی که میدونم اصلا. حتی خواهرم که بعضی وقتا باهم در مورد من شوخی‌هایی می‌کردیم، وقتی بهش گفتم اول برخوردش خوب بود. بعد یکم تو شوک بود. ولی الان کاملا باهاش راحتم و همه چیزم رو بهش میگم.

پس باید شوکه شده باشن. حتما فشاری در روزهای اول بهت وارد کردن. از اون تجربه هات میگی؟
من شب قبل از سال تحویل به خواهرم گفتم. یکی از شبایی بود که تا دیروقت توی اتاقش پیش هم می‌نشستیم و حرف میزدیم. چند بار قبل از اون هم تصمیم گرفته بودم بهش بگم، با اینکه خیلی باهاش راحت بودم ولی نمیدونستم چطوری.‬‬
همونطور که گفتم اول عکس العمل خوبی داشت. به همه‌ی حرفام گوش کرد. گفت این مسئله رو نمیشه از مامان بابا مخفی کرد. باید همین فردا بهشون بگی.‬‬ شاید خودم قصد نداشتم به این زودی و روز اول عید بهشون بگم‬‬. بعد از اون خواهرم یکم عصبی شد. ناراحت بود از اینکه شاید اون باعث شده این رفتارها در من شکل بگیره‬‬. از بچگی اون فوتبال بازی می‌کرد و من از توپ در میرفتم‬. اون کسایی که به من چیزی می‌گفتن رو دعوا میکرد و من تماشا می‌کردم. اون مواظب من بود و من کودکیم رو می‌کردم. فردای اون روز به مامان بابام گفتم باید باهاتون صحبت کنم ‬‬و قرار شد بعد از سال تحویل باهم صحبت کنیم. هیچ سال تحویلی به اندازه ی این توی خونمون سکوت نبود از طرف من و خواهرم. ‬‬بالاخره من و مامان و بابام نشستیم دور میز.
گفتم: خب همون طوری که میدونید من توی سنی هستم که پسرها روابط جدید پیدا میکنن. در مورد خودشون خیلی چیزا میفهمن. حتی رابه جنسی رو تجربه میکنن. من احساس میکنم یکم با خیلی از هم سن هام فرق دارم. ‬‬گفتن ینی چی؟ ‬‬گفتم فکر میکنم بایسکشوال هستم. مادرم معنیش رو میدونست. پدرم نمیدونست‬‬. توضیح دادم براش‬‬. رفت و سه تا چایی برامون ریخت‬‬. تقریبا همه چیز رو براشون گفتم. از احساساتم. از روابطم و همه. بعد خواهرم اومد و همگی از کودکی رفتارهارو بررسی کردیم. ولی چیزی که پدر و مادرم در موردش عصبانی بودن این بود که تو نباید از سن راهنمایی شروع میکردی. گفتن خودت برای خودت بریدی و دوختی و به نتیجه رسیدی. اون روز گذشت با یه مقدار کمی درگیری لفظی.



بازم درگیری لفظی پیدا کردین؟
دومیش که خیلی بد بود و یادمه روز پنجم عید بود. با بابام توی راه رفتن به جایی بودیم. قرار بود باهم صحبت کنیم .من هم مقاله‌ای برده‌ بودم در مورد همجنسگرایی و بایسکشوالیته که می‌خواستم در صورت لزوم براش بخونم. ‬‬ولی خب یکم از اون چیزی که فکر می‌کردم بدتر پیش رفت. توی ماشین یکم بد درگیری لفظی پیدا کردیم. وقتی رسیدیم پدرم رفت تا کارشو انجام بده و من توی ماشین موندم. یکم که گذشت پیاده شدم و با تاکسی رفتم سمت خونه. می‌خواستم وسایل برای چند روزم بردارم و برم خونه‌ی عموم. با پسر عموم راحت بودم و هستم و قبل از خانوادم برای اون و یکی از دوستای مشترکمون آشکارسازی کرده بودم. ‬‬ولی وقتی به خونه رسیدم و خواستم برم مادرم نذاشت. گفتم ما هممون احتیاج داریم چند روز از هم دور باشیم. ولی گفت بذار بابات بیاد و بعد برو. فهمیدم که فعلا جایی ندارم برم که پدر مادرم قبول کنن. بجز خونه‌ی عموم که مسافرت بودن. اون آخرین درگیری بود که قبل از کنکورم بینمون بود.

الان پدرت تونسته تو رو بپذیره؟
توی هفته‌ی پیش با پدرم رفتیم پیش روانشناس. من خودم قبلا پیشش رفته بودم و آدم با اطلاعاتی بود. چیزی که من به اون آقا گفتم این بود که من این مسائل رو دارم. با خانوادم این مشکلات رو دارم. همه ی اینا هست. ولی میخوام چیزای جدید رو هم امتحان کنم و بعد نظر بدم. بهش گفتم اینو مطمئنم که به جنس موافق علاقه دارم.‬‬ ولی در مورد رابطه با جنس مخالف فعلا نظری نمی‌تونم بدم. اونم همه ی اینا رو به پدرم گفت. پدرم وقتی اومد بیرون قانع و منطقی به نظر میرسید ولی از اون موقع در موردش صحبتی نشده

این کار در رابطه‌ای که داشتی چه تاثیری داشت؟ واکنش دوست پسرت در مقابل این موضوع چطور بود؟
دوست پسرم گفت بهتر بود نگی. ملاقات هامون هم کمتر شد یکم. مخالف بود که من به مامان بابام بگم. می‌گفت لازم نیست همه چیزو بگی به همه. ولی خب با ساختارهای خانوادگی ما آشنا نبود. هر خانواده‌ای روابطش یه جوری تعریف میشه. منم ترجیح میدم اگه رابطه‌ی جدی ای بین من و هرکسی چه دختر چه پسر قراره وجود داشته باشه خانوادم حداقل از کلیتش خبر داشته باشن. 

قبل از این که آشکار سازی کنی درباره‌اش جستجو کرده بودی؟
آره، یه آرشیو داشتم و دارم از مجله‌های ماها و چراغ و رادیو رها و چند تا مقاله، یه مقدار زیادی از وقتم هم توی خونه به جستجو در این مورد می‌گذشت که باعث میشد درس نخونم توی اون روزا.

اگر کسی بخواد برای خانواده آشکار سازی داشته باشه تو پیشنهاد می کنی این کا رو بکنه؟
هرکسی شرایط خانواده‌ی خودش رو بهتر میدونه. از نظر اینکه چقدر معتقداند، چقدر در عین معتقد بودن منطقی هستن، چقدر انعطاف پذیرن و غیره. هرکس باید بر طبق این شرایط اشکارسازی کنه و پیشنهاد دیگه‌ای که دارم به هم سن‌هام اینه که با هر شرایط خانوادگی که هستن تا وقتی مستقل نشدن از خانواده و تا مجبور نشدن آشکارسازی نکنن. مجبور شدن منظورم شرایطیه که روشون فشار روحی هست. یعنی ترجیحا اگه مستقل شدن آشکار سازی کنن مگه اینکه مجبور بشن. فکر کنم این طوری بهتره.

به چیزی که آفریده شدم افتخار می‌کنم

راز اقلیت (شماره دوم، آبان و آذر91)

قرار بود برای پرونده آشکارسازی با یک دختر لزبین و یک پسر گی مصاحبه داشته باشیم. متاسفانه کمتر دختر لزبینی حاظر به همکاری برای کار فرهنگی است. اما او در آخرین لحظات حاضر شد با ما گفتگو کند. قرار گفتگوی کوتاه ما به یک گپ دوستانه از زمانی که خودش را شناخته تا تعریف اولین رابطه‌اش تبدیل شد.

چند سالت بود که خودت رو کشف کردی؟
من از چهار سالگی در مورد گرایشم اطلاع داشتم. ولی اگر حقیقتشو بخوای در تمام زندگیم دوس داشتم که بدونم این حس من چه معنایی داره. اسمی براش نداشتم. همیشه فکر می‌کردم من تنها آدمی‌ام که این حس رو داره. فکر می‌کردم همه آدما عادی هستند. حتی چند بار سعی کردم عاشق یه مرد بشم ولی نهایتا تلاش من برای نزدیک شدن به اونا منجر به ایجاد رابطه‌ای دوستی، اونم از نوع خواهر و برادری شد. مخفی نمی‌کنم مردایی زیادی بودن که دوستم داشتن و حتی درخواست‌های ازدواج هم کم نداشتم ولی نمی‌تونستم خودمو در کنار هیچ مردی تصور کنم زجرآور بود. حقیقت دیگه‌ای که در مورد من وجود داره اینکه به علت شرایط شغلی‌ام با مردای زیادی از هر نوعش روبرو هستم. خوب دور و برم زیاده اما همه اونا باب میل دخترای استریت هستن و برای من نهایتش بالاتر از دوستی نیستند. دوستی که در شرایط سخت شغلی فقط می‌تونند کمکم کنن؛ بدون هیچ حس خاصی یا جاذبه جنسی.

چطور یک دختر 4ساله که هنوز درک درستی از اطراف خودش نداره میتونه گرایش جنسی خودشو بشناسه؟
به خاطر اینکه توی عالم بچگیم هم همیشه دلم می خواست توی بازی هامون نقش مرد رو داشته باشم. مردی که برای خانواده ش تلاش می کنه. مردی که همسری داره. اون موقع ها خودمو پسر میدیدم چون فکر می کردم تنها راهی که یه دختر بتونه دوستت داشته باشه شاید اینه که تو یه پسر باشی، نمی دونم. الان به این نتیجه رسیدم که این اشتباهه. بچه که بودم یک همبازی داشتم که یه جورایی مثه من بود.فقط با من بازی می کرد. البته من با پسرا هم زیاد بازی می کردم ولی همیشه با اونا بازی های پسرونه میکردم. همه اینو به خاطر روحیه خشن و مردونه ام می دونستن. چهار پنج سالگی مو با سرگرم شدن با اون همبازیم که همسن خودم بود یادم میاد. ما 7سال همبازی هم بودیم و راستشو بخوای یه جورایی عشق بچگی م بود و برای خودم عجیب بود که سالها بعد وقتی همدیگه رو دیدیم یه جورایی همون حس بچگی مو نسبت بهش داشتم. دوست داشتن اونم از یه نوع خاصو حس می کنم اونم منو دوس داشت چون اونم یه جورایی یه لرز و یه اظطراب شیرین توام با علاقه رو داشت اما خوشبختانه یا متاسفانه، اون توی سن 15سالگی ازدواج کرد.

پس یک جور دیگه سوالم رو میپرسم. اولین بار معنی لزبین رو چندسالگی شناختی و چه زمانی خودت رو یک لزبین به اون تعریفی که دست پیدا کرده بودی دیدی؟
اسم لزبین برای من یه ساله که تعریف شده. ولی همیشه می دونستم که همجنسگرا هستم. به خاطر شرایط اطرافم دیر به این کلمه دسترسی پیدا کردم. چون حقیقتا دور و بر من استریت زیاده و در عالم واقعی همجنسگرایی عیان ندارم. چون خودمم یه جورایی محافظه کارمو اطرافیانم از من بیشتر. اما به این معنی نیست که ندیده باشم.من خانم های زیادی دیدم که به واقعیت وجودشون معترف نبودن ولی حقیقتشون توی برخوردشون مشخص بود. شاید مثه خود من.



گفتی همبازی تو در سن 15سالگی ازدواج کرد و همین طور گفتی موقعیت ازدواج زیادی داشتی. آیا از طرف خانواده برای ازدواج کردن تحت فشار قرار نگرفتی؟
خانواده من درباره بی گرایشی من نسبت به جنس مخالفم مطلعند کاملا مطلعند ولی نمی دونن که به جنس خودم گرایش دارم. شاید هم مطلعند و به روی خودشون نمی یارن

یعنی به تو شک کردن؟
اگر هم شک داشته باشن هیچ وقت علنا هیچ چیز بهم نگفتن.


یعنی بهت فشار نمیارن؟ 

فشار نه، خانواده من معتقد هستن ولی خدا رو شکر متعصب نیستند.توی خیلی از زمینه هایی که باهاش مخالفن اگر ببین حرف طرف معقوله کنار میان. اینو خیلی دیدم. مثلا خود من یه بار مادر و خواهرم رو درباره دگرپوش ها متقاعد کردم. خانواده‌ام اعتقاد داشت اون ها مریض روانی هستند ولی من بهشون ثابت کردم که مشکلشون ژنتیکی ست و درمان ندارن. فامیل ما خوشبختانه ازدواج هاشون در سنین بالاست. 35سال، 45سال، اونم معمولا با فشار دیگه و مهم اینکه من خودم اعضای خانوده ام بزرگتر از من هستند و تقریبا آخری ام و مهم تر اینکه مستقل هستم از نظر مالی، شاید همین باعث شده که دیگه خانوده ام تحت فشارم نذارن.


تو تونستی خانواده ات رو در باره دگرپوش ها متقاعد کنی. این باعث نشده بخوای به اون ها درباره همجنسگرایی و یا همجنسگرایی خودت توضیح بدی؟

می دونی فکری که اون موقع توی سرم بود این که بحث شاید یه پیش زمینه ای باشه درباره خودم ولی صلاح دونستم که دیگه درباره اش صحبت نکنم و ادامه اش ندم


چرا؟

چون یه جورایی حس می کردم صحبت کردن در مورد گرایش خودم شاید تاثیر صحبت های قبلی مو از بین ببره. شرایط رو مهیا ندیدم

پس یعنی هیچ وقت برای آشکار سازی یا همون کامینگ اوت اقدام نکردی؟
برای خانواده نه ولی برای بعضی دوستانم اقدام کردم.


چه چیزی باعث شده برای خانواده آشکارسازی نکنی؟

ترس از طرد شدن یا اینکه مثل دوستم که منو منحرف می دونست واکنش اونا هم همین باشه


چقدر درباره آشکار سازی میدونی؟ تا حالا جستجویی برای روش های درست آشکار سازی داشتی؟

اووم...، راستشو بخوای نه


پس چطور برای دوستانت کامینگ اوت می کردی؟ فقط به اونها می گفتی؟

یه جورایی همین کار هم برام خیلی سخت بود. دوست دخترم با اینکه گرایشم رو حس کرده بود ولی وقتی رسما بهش اعلام کردم، ترکم کرد. دوست دیگری فکر می کرد شاید مریضم و درمانی برام وجود داره ولی در انتها بی خیال شد. دوست دیگه خیلی راحت با این موضع کنار اومد و در نهایت سادگی گفت که اون نمی خواد لزبین باشه و من هم خنده ام گرفت. ولی به این نتیجه رسیدم که برای دوستانم راحت بود ولی خانواده‌ام خیلی سخته.


تو میگی دوست دخترم بعد از این که بهش گفتی لزبین هستی ترکت کرد. مگر خودش لزبین نبود؟

نه، بایسکشوال بود. اینو خودم بهش ثابت کردم و اونم قبول کرد. زمانی که بهش رسما گفتم که من لزبین هستم خودم کاملا به این نتیجه رسیدم و با این بعد وجودم کنار اومده بودم. ازش پرسیدم تو که می دونستی من همجنسگرام پس چرا دوستم داشتی؟ اونم گفت حس می کردم با بقیه فرق داری. البته یه جورایی این ها بهونه بود. اشتباه اصلی به خاطر خیانتی که من بهش کردم بود.اون عامل اصلی سردی رابطه مون شد.


پس یعنی تو با آشکار سازیت زمینه ساز شناخت بیشتر اون از گرایش جنسیش شدی یا قبلا می دونستی بایسکوشاله؟

ببین ایراد اون این بود که هیچ وقت درباره احساستش تحقیق نکرد و وقتی من این اسامی رو گفتم اون حتی نمی دونست یعنی چی.وقتی براش توضیح میدادم اونم مثل روزهای اول من سردرگم شد.شاید ایراد شروع رابطه ما این بود که هیچ کدوم خودمون رو نمی شناختیم و با سردرگمی رابطه مون رو شروع کردیم و بعدها فهمیدیم که کی هستیم.


برگردیم به خانواده. اگر روزی یکی از اعضای خانواده یا حتی همه اونها موضوع رو بفهمند فکر می کنی چطور واکنش نشون میدن؟ واکنش تو چیه؟ خودت رو آماده می بینی؟

آماده...، یه جورایی آره. ولی فک کنم تا مدتها سرکوفت از بعضی اعضای خانواده ام بخورم یا حتی یکی از خواهرام به فکر بیافته که در مورد گرایش من تحقیق کنه. ولی فک نمی کنم از خونه پرتم کنند بیرون.


فکر می کنی در آینده برای اونها آشکار سازی کنی؟

آره، شاید آینده ای نه چندان دور. تا وقتی که بتونم پیش بینی هر رفتاری رو بکنم شاید حتی داشتن یه زندگی مستقل
برای اون روز دنبال اطلاع بیشتر از موضوع آشکارسازی میری؟
آره، ولی مشکلی که هست، بچه های رنگین کمونی منبع ندارن یا کم یا حتی پنهان. اگر حالتی باشه که این منابع به تک تک افراد معرفی شه خیلی عالیه.


تا حالا دوستان لزبینی داشتی که برای خانواده آشکار سازی کرده باشن؟

رسما نه، ولی بعضی از دوستان مثل من با برخوردها و رفتاراشون فهموندن که میلی به جنس مخالف ندارن.
این موضوع توی جامعه خفه ما تقریبا رویاست


دلایل نگفتن رو ازشون پرسیدی؟

ترس از طرد شدن و متعصب بودن خانواده ها.


همون دلیل اصلی که تو رو از این کار منع کرده. 

من بیشتر ازترس، دوست ندارم غافلگیر بشم وگرنه چیزای کمی توی دنیاست که برام مهم باشن. یعنی اگه خانواده مم طردم کنن، در صورت داشتن شرایط و موقعیت خانواده مو علیرغم علاقه ام ترک می کنم ولی همه نمی تونن این کار رو بکنن. دختر به صورت معمول وابستگی به خانواده شون دارن و ترس از مستقل بودن و شاید تنها شدن دارن ولی من توی زندگیم راه های زیادی رو امتحان کردم تا جراتم رو بسنجم. برای مستقل زندگی کردن و جدایی از خانوده.
ببین جدایی از خانوده شهامت می خواد.این که بتونی بدون حمایت عاطفی خانوده تصمیم بگیری زندگیت رو بچرخونی. مثلا من الان سه ساله که تمام مخارج زندگی مو خودم میدم، به تنهایی سفر میرم حتی تا غرب کشور و تازگی هم دارم سعی می کنم آشپزی بکنم. این ها شاید سطحی به نظر بیاد ولی لازمه زندگی شخصی یه. دارم تمام راه ها رو میرم که به روزش شوکه نشم و یا ندونم چه کارکنم.


و حرف آخر... 

حرف باقی مونده که...، روی تمام حرفای من به رنگین کمونی ها نیست.خیلی هاش به سمت کساییه که بچه ها مون دارن باهاشون زندگی می کنن. مثله خانواده، جامعه، دوستان، متعصب نباشید. حتی در اعتقادات ما هم هست که برای شنیدن حرف دیگران گوشاتون رو باز نگه دارین. برای شنیدن عقاید دیگران تجزیه و تحلیل کنید و بعد قضاوت کنید. بچههای رنگین کمونی بزرگترین فشار زندگی شون اینه که شما رو که اینقد دوست دارن باعث آزارتون نشن. واسه همین چیزا سکوت می کنیم، چون نمی خوایم اطرافیان ما بخوان منو با افکار خودشون مقایسه و نقد کنن. درحالی که خیلی هاشون چیزی از زندگی ما نمی دونن. خیلی ها فک می کنن همجنسگرا ها اعتفادات ندارن. ما هم مثل شما هستیم، به احکام عمل میکنی ماها خوب اینطوری آفریده شدیم و حرف آخر اینکه به چیزی که آفریده شدم افتخار می کنم.

۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

آشکارسازی؛ بایدها و نباید ها (قسمت اول)

راز اقلیت (شماره دوم، آبان و آذر91)

انسان موجودی اجتماعی است و لذا هیچ انسان سالمی وجود ندارد که میلی برای به اشتراک نهادن احساسات و افکارخود را با دیگران نداشته باشد. 
افراد همجنس گرا در طول زندگیشان بطور مداوم ناچارند جنبه های مهمی از خویشتن را ازدیگران پنهان نگه دارند. از ابتدای نوجوانی که فرد به تدریج به تفاوت خود با دیگران پی میبرد ، از آنجا که دریک بافت دگرجنس گرا محور رشد یافته است، به سادگی متوجه غرابت و تمایز احساسات و تمایلات خود نسبت به سایرین می شود. بنابراین درمی یابد که باید در به اشتراک گذاری این احساسات و تمایلات با افراد دیگر جانب احتیاط را رعایت کند. حتی بعضاً افرادی که متوجه این تمایز آشکار نبوده یا غرابت آن از دیدگاه دیگران برایشان قابل درک نیست- یا افرادی که از نظر شخصیتی برون گرا تر هستند- ممکن است در ابتدا برخی از احساسات خود نسبت به همجنسان شان را با اطرافیان نزدیک یا دوستانشان درمیان بگذارند . اما احتمالاً مشاهده ی یکی دو واکنش منفی برای بازخورد گرفتن آنها کافی است. به این ترتیب فرد به واسطه ی مجموعه ای از عوامل محیطی- فرهنگی و درطی تعاملاتش با دیگران در می یابد که مرزی ناخواسته او را از سایرین جدا می کند. مرزی ناخواسته که سبب میشود او به چشم « دیگری» نگریسته شود.



با این حال، پس از اینکه فرد با بحران های چالش برانگیز کنار آمدن با گرایش خود و پذیرفتن خود بعنوان یک همجنس گرا کنار می آید، باردیگر این تمایل را پیدا میکند که خود را همان گونه که هست به دیگران بنمایاند. این مرحله ممکن است مدتی طولانی پس از آگاهی فرد از گرایش خود اتفاق بیفتد . تفاوت این به اشتراک گذاری، با آنچه پیش از این ذکر شد، این است که در این مرحله، رویکرد فرد ، دیگر تابع آزمون وخطا نیست. بلکه کاملاً آگاهانه و توأم با بینش است . وی میداند که از منظر دیگران همجنس گرایی امر غریبی است. میداند که اغلب افراد مانند او نیستند و مانند او فکر نمی کنند. میداند که ممکن است در معرض قضاوت و پیش داوری و تبعیض قرار گیرد . میداند که برون آیی ممکن است پیامدهای ناخوشایندی داشته باشد. اما علی رغم این آگاهی، ترجیح می دهد خود اصیل و واقعی اش را به اطرافیانش نشان دهد . او دشواری ِ اصیل ِ «بودن با دیگران» را به سهولت محافظه کارانه ی «بودن برای دیگران» ترجیح می دهد. چنین فردی به مرحله ای از رشد رسیده است که می تواند در روابط بین فردی اش با اطرافیان این گونه استدلال کند که : « من برای فراهم اوردن خوشایند تو به دنیا نیامده ام! تو هم برای خوشنود کردن من افریده نشده ای! من منم و تو تویی! اگر برحسب اتفاق بتوانیم درکنارهم زندگی کنیم مایه ی سرور است، وگرنه ، باکی نیست»
جملات بالا، جملات زیبا و فریبنده ای هستند. اما آیا این جملات در همه ی موقعیت ها و در برخورد با همه ی اطرافیان ما کاربرد دارند؟! 
قطعاً پاسخ منفی است. شما میتوانید در ارتباط با دوست یا همکار خود این جملات را به کارببندید. اما نمی توانید به مادر یا پدر خود بگویید که «اگر نتوانی مرا بپذیری باکی نیست!» گفتن این جمله نه تنها نشانه ی رشد و بلوغ شخصیتی شما نیست بلکه نشانگر عمق ناپختگی و خودمحوری شماست!!
درموقعیت هایی که پای افراد خانواده در میان است، افراد از نظر عاطفی شدیداً درگیر می شوند و نمیتوان – ونباید - خودخواهانه و از روی بی احتیاطی اقدام کرد. پدران ومادران ما اغلب متعلق به نسل های پیش از ما هستند. آنها اغلب به دلیل شرایط سنی شان محتاط و محافظه کار بوده و از نظر عقیدتی سنتی هستند. نباید انتظار داشته باشید که نسل گذشته بتواند با این موضوع به سادگی کنار بیاید. 



هرفردی خودش بهتر از همه میداند که والدینش چه عقایدی دارند و اغلب افراد میتوانند حدس بزنند که با چه واکنشی روبرو میشوند. ممکن است والدین شما پس از این که توضیحاتی علمی به ان ها ارایه دهید یا به همراه انها نزد یک روانشناس یا پزشک آگاه بروید؛ متقاعد شوند. ممکن است واکنش آنها شدیدتر باشد طوری که به شما توهین کرده و بخواهند با شما ازنظر فیزیکی درگیر شوند یا شما را به ترک منزل وادارکنند. گاه خانواده ها از نظر منطقی متقاعد می شوند اما همواره به دنبال فرصتی برای درمان این وضعیت هستند یا سعی می کنند در این رابطه سکوت نمایند و یا آن را با خجالت پنهان می کنند. 
بهتر است قبل از آشکارسازی برای هرکسی و در هر رابطه ای، به ضرورت این کار فکرکنید. ضرورت یعنی این که بتوانید تجزیه و تحلیل کنید که آشکارسازی چه کارکردی در جهت بهبود اوضاع روانی/زندگی شما یا بهبود اوضاع آن رابطه خاص یا آگاه سازی آن فرد یا در سطح گسترده تر آگاه سازی جامعه یا فرهنگ سازی دارد؟ اگر چنین کارکردی وجود نداشته باشد، آشکارسازی شما احتمالاً عملی بی فایده یا حتی مضر است. 
فرایند آشکارسازی باید به صورت کاملاً تدریجی و مرحله به مرحله انجام شود. شما می توانید بدون اشاره صریح به گرایش خودتان، بارها و بارها به بهانه های مختلف درباره این موضوع باب صحبت را با فردی که برای وی قصد آشکار سازی دارید گشوده وبه او اطلاعات بدهید. سپس به صورت مرحله به مرحله ، هرقدر بیشتر ذهن فرد مخاطب را درگیر کردید، میتوانید در مورد خودتان اطلاعاتی را بطور ضمنی اضافه کنید.
درشماره های بعدی به واکنش های گوناگون رایجی که ممکن است افراد در آشکارسازی شان با آن روبرو شوند و نیز اشتباهات رایج آنان خواهیم پرداخت. شما نیز میتوانید تجارب تلخ و شیرین خود را از آشکارسازی هایتان با ما در میان بگذارید .این تجارب با اسامی دلخواه شما مورد نقد و بررسی روانشناختی قرار خواهد گرفت و به سایر خوانندگان کمک میکند تا از تجارب یکدیگر درس بگیرند. 
جهت فرستادن تجارب خود با نام دلخواه و ذکر دقیق جزییات با ایمیل مجله مکاتبه کنید.

صدرا اعتمادی
روانشناس بالینی

۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

چشمهایش

باشگاه نویسندگان (شماره دوم، آبان و آذر91)

برای «میم.اف.ان» عزیز 

این چیست در نگاهت ؟
-وقتی که برق چشم هایت روشن است- 
چیزی قریب که به قاف وغین غربتش مشکوکم ونمی دانم 
در توست یا که درمن است ؟
آزاده ای و رهایی مرام تو، ولی دلم
در پیچ و تاب فرار از دو دیده ات 
چون آهوی اسیری است که در فکر رستن است 
این چیست در نگاهت و این چیست در دلم؟ 
من سیر نمی شوم از این نگاه و خیره مانده ام 
هرچند چشم چرانی مرا قانون شکستن است 
دیگر نگاه نمی کنم پسر!
چه حاجت به چشم بستن است؟
هرگز مپندار که مرا این دوست، دشمن است؛
این ،آشنای قدیم من 
این 
درد بزرگ «هستن»* است.


*جایی در دفتر «هستن» از دردی بزرگ سروده ام، شب عاشورای سنه ی 1433 ، نگاهت را ضمیمه اش کردم ؛ مست نوشته است و بی هیچ ویرایشی برای تو .
ر.نوروز

۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

به یاد می‌آورم

باشگاه نویسندگان (شماره دوم، آبان و آذر91)

یک

نفسم را در سینه حبس می‌کنم و چشمانم را می‌بندم. 
دستم از میله‌ی اتوبوس سر می‌خورد و رو به صندلی وارونه‌ی اتوبوس پرتاپ میشوم.
چشمانم را باز میکنم و نفسم را بیرون میدهم.

دو

نفسم را در سینه حبس می کنم و دوباره چشمانم را می بندم.
زیر بغلم را میگیری و و مرا از زمین خوردن نجات می‌دهی. دستم را روی زانوی تو میزنم و دوباره می‌ایستم.
چشمانم را باز میکنم و نفسم را بیرون میدهم.

سه

نفسم را در سینه حبس می‌کنم و دوباره چشمانم را می‌بندم.
چشمت در چشمم نفوذ کرده است. لبان بی‌ترک و صورتی‌ات به من لبخند میزند. ناگهان لبخند روی لبم می‌نشیند. چشمانم را به زمین می‌اندازم و زیر لب تشکر میکنم.
چشمانم را باز می کنم. دستش را گرفته ای و میروی.

چهار

چشمانم را می‌بندم. 
باور نمی‌کنم، تو در لبخندت به من چشمک زده‌ای. چپ سینه‌ام محکم تر میزند. ناگهان صدایی از پشت سر می‌شنوم. «همین ایستگاه؟». تو پاسخ اش را می‌دهی. 
چشمانم را می‌بندم و نفسم را بیرون میدهم.

شایان.میم

۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه

دو قطعه شعر از بازیار

باشگاه نویسندگان (شماره دوم، آبان و آذر91)

از گفتن این حرف نمی ترسم
دیشب یه رویا دیدم
خود دوممو دیدم که لخت مادرزاد به خود اولم نگاه می کردم و لبخند می زدم
جلو رفتم، چشمامو بستم و لب خودمو بوسیدم
بغلم کردم
عاشقم شدم
گناه نیست، آروم نوازشم کردم و شعر عاشقانه خوندم
از بوسیدن لبم سیر نمی شدم
آروم دستامو گرفتم و همراه خودم رفتم
لباسامو درآوردم و مثل خودم شدم
با خودم حرف زدم و گله کردم که حالا توی اقلیت هم یک نفرم
خودم گفتم حالا یه نفر نیستیم
عاشق من باش
اون شب به بعد من عاشق خودم شدم
هر روز و شب با منم
تا کی دوام میاره نمیدونم، فقط آرزو می کنم تو خوابم از دست نرم

**********

تقدیم به م.د
شب باران و عشق و آغوش و بوسه ی اول و سر به بالین
جبرئیل دید و به خدا گفت تبارک الله احسن الخالقین
جز دو چشم بلورین من چه دیدم که از لب او عسل نوشیدم
گرمای تن و نفس سینه به سینه، که جز رنگ خدا چیزی ندیدم
صدای نفسش در دلم کرده خانه
هرچه دیوار دور قلبم بود گشت ویرانه
گر در طلب یار دیگر روم ناکامم
چون تو آن گم کرده ام باشی و من می دانم
شمشیر و خنجر به دست با رقیب می جنگم تا بمیرم
به خدا خدا هم باشد ز عشقت جانش بگیرم

۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

مانيفست رنگين‌كماني‌ها

باشگاه نویسندگان (شماره دوم، آبان و آذر91)

ما از فسون و از عشق،پيمانه هاي گيلاس
افسانه هانوشتيم،بس قيمتي چون الماس

صد سال از اين فسون و افسانه ها،گذر كرد
معشوق ما،نهاني،بي ما،زما سفر كرد

رفتيم تا نهايت،دل خالي از اميد است
پيمانه هاي گيلاس،بر ناخوشي نويد است

افسانه ها نوشتند،از ما به هر كتابي
بر گور بي كس اما،كو آنكه ريخت آبي؟

آنكه نخورد مي را،مستي نمي شناسد 
فرهاد كوه كن،چون،از تپه مي هراسد؟

جانم مباش بي خود،بيرون زتو كسي نيست 
انسانيت به شان هر خار و هر خسي نيست

مغرور باش و رنگين،رنگين كماني از عقل 
رو تا نهايت عشق،پيوسته فصل بر فصل

افسانه را رها كن،بشكن حصار اندوه 
فرياد كن درون را،بيرون بريز چون كوه

ن.آفتاب

۱۳۹۱ اسفند ۲۷, یکشنبه

جایی بر فراز رنگین کمان

باشگاه نویسندگان (شماره دوم، آبان و آذر91)

آهای پسرک...؛
آهای پسرک زردپوش؛ آری با توام. تو که صبح‌ها وقتی پرده‌ی اتاقم را می‌کشم، به من لبخند میزنی. چند روزی است که عوض شده‌ای. انگار لبخندهایت خیس است. چشمانت پر حرف‌های نگفته است. پر خشم فروخورده. بیا جلوتر. دستت را به من بده. بیا از اینجا برویم. باران دارد میبارد. تا رنگین‌کمان وقتی نمانده است. چتر با خودت نیار. بگذار باران اشک‌هایت را بشوید. نگران نباش. دست‌های گره کرده مان در جیب من است. نوبت جیب تو هم میشود. 
بیا از اینجا برویم؛ جایی بر فراز رنگین‌کمان. آن جا که رویاهایمان به رنگ‌های رنگین‌کمان می‌پیوندد. آدم‌های اینجا ما را نمی‌فهمند. از حسادتشان ناراحت نشو. به تو حسادت می‌کنند، چون تو را برتر از خودشان می‌دانند. اینجا جایی است که همه از آماندای زنده متنفرند، ولی آماندای مرده میلیون‌ها طرفدار دارد. بیا برویم؛جایی بر فراز رنگین‌کمان. آن جا که آسمان آبی است؛ به رنگ دل‌هایمان. جایی که پرنده‌ها بر فراز رنگین‌کمان پرواز می‌کنند، چرا ما نتوانیم؟
اینجا جایی است که پوزیشن تو در رابطه، دوست داشتنی تر از خود تو است. بیا برویم؛جایی بر فراز رنگین کمان. آن جا جدایی معنا ندارد. بر فراز رنگین کمان بین دوست داشتن و دوست داشته شدن فاصله ای نیست. آن جا قبل از باران هم رنگین کمان هست. آن جا همه ی اسب ها تک شاخ اند. آن جا اسباب بازی های دوران بچگی مان برای همیشه با ما هستند. آن جا بستنی قیفی هیچ وقت روی زمین نمی افتد. بر فراز رنگین کمان آدم برفی ها هیچ وقت آب نمیشوند. آن جا آبنبات‌ها مزه‌ای می‌دهند که تو دوست داری. آن جا هیچ کس با کسی دعوا نمی‌کند... . آن جا جایی ست که رنگین‌کمان‌ها عاشق میشوند و حاصل عشق بازی شان رنگ زرد لباس تو و رنگ بنفش دل من است.
با توام. تو که داری این نوشته را می‌خوانی. آری تو پسرک زردپوش هستی. در این دنیا کسی از جنس خودت هست، که لبخندهای تو امید او به زندگی ست. پیدایش کن. دستت را در دستش گره کن. و با هم پرواز کنید بر فراز رنگین‌کمان و آشیانه‌ای برای خود پیدا کنید. اگر دلت رنگین‌کمانی باشد راحت می‌توانی آنجا را پیدا کنی. جایی برفراز رنگین‌کمان؛ در همین حوالی‌ست. جایی است که آن جا رنگین کمان‌ها عاشق میشوند.
میدانم گاهی اوقات به تنها چیزی که فکر میکنی،رها شدن است. رها شدن از همه توهین ها،رها شدن از تحقیرها، نفرت ها، اشک ها، خشم ها و ... . میدانم گاهی اوقات به این فکر میکنی که رنگین کمان زیبا نیست، دوست داری همه جا سیاه شود و تو در این سیاهی رها شوی. این رهایی فقط سقوط است. نزول است. برگشتن از این مسیر سختی است که تا به امروز آن را با قدرت قلبت بالا آمده ای و حالا میخواهی برگردی! بالا را نگاه کن.تا قله راهی نیست. هنوز زیبایی و عشق ورزیدن نفس میکشد. پسرک زردپوش، تو فقط زنده بمان. همه چیز بهتر می شود... .
نیما سروش

۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

کمی خودمونی با خودمون! نامه ای برای اقلیت

باشگاه نویسندگان (شماره دوم، آبان و آذر91)

گی بودن تو ایران خنده داره، همه میدونن چی میخوان و هیچ کسم نمیدونه چی میخواد؛یه روز معشوقه هستی،یه روز همسر و یه روز هرزه، خیانت هم شده چاشنی رابطه ها، رابطه جنسی شده مسئله ی اصلی رابطه، انسانیت و اخلاق و معرفت و پایبندی هیچ ... یکی دنبال پول یکی دیگست؛ یکی دنبال مقام و یکی هم دنبال بدن جذاب و کلا رابطه جنسی با همه!آخرش هم هیچکس فرد دلخواه هیچ کس نیست و یه مشت حرف مفت و چند ماهی دردسر از دست خاله زنکها و بازم تنهایی!
همه اش میخواییم خودمونو مظلوم و ستم کشیده و خیانت دیده نشون بدیم و دل بقیه رو به درد بیاریم و یکی نازمونو بکشه و بگه آخی طفلی چه عذابی کشیده انگار اون موقع نفس راحت میکشیم. به اسم عشق و تعهد وارد زندگی یکی میشیم و فقط ازش ارضای جنسی میخواییم وقتی طرف بهمون اعتراض میکنه رابطمونم باهاش تموم میکنیم. وقتی بحث از اهمیت ندادن به گی ها تو ایران و محدودیت هاشون میشه و اینکه مردم با هموسکشوالها بد برخورد میکنن دیگه میریم بالای منبرو پایین بیا هم نیستیم، غافل از اینکه ما گی های متمدن، ما گی های عذاب کشیده سر هم دیگرو کلاه میزاریم و با احساسات هم بازی میکنیم.
من کسانی رو دیدم که چند بار یک نفر رو برای یک رابطه ی جنسی خورد کردند با کلی فریب کاری های عاشقونه و بعدش که به هدفشون رسیدند ، گوشیشونو خاموش کردند و طرف رو ترک کردند. یا به خاطر پول رابطه برقرار کرده. 
کسانی رو دیدم که احساس یکی رو نسبت به عشقی که بهشون داشتن نادیده گرفتن.
کسانی که وقتی با یکی پارتنر شدن بهش خیانت کردن و پیش خودشون اسم این کار رو گذاشتن روشن فکری
کسانی که اشکهای دیگرون رو دیدن و خندیدن
کسانی که دل دیگرونو شکستن و از روش رد شدن
نمیخوام به خواننده های نامه ام بر بخوره ولی گی بودن تو ایران واقعا خنده داره اینقدر که گی ها همدیگرو عذاب میدن و همدیگرو له میکنن آدمای عادی این کارو نمیکنن.
اینایی که گفتم سرنوشت و گذشته ی من بود و شاید سرنوشت خیلیای دیگه .خودمون رو درست کنیم. یه دنیای دیگه ای هم هست که آدم باید جواب کاراشو بده!
چهارسال پیش بود واسه اولین بار یکی بهم ابراز عشق و تمایل کرد. از آینده روشنش با من حرف زد از اینکه وقتی منو میبینه همه خوشی ها بهش هجوم میارن.
اون موقع من 20 سالم بود و اون 33. کم کم خام حرفاش شدم، گفت پارتنر شیم منم قبول کردم. روزهای خوبی بود البته اوایلش! یک ماه از رابطه گذشته بود دیدم خیلی بد دهن و شکاک شده بیخودی به من تهمت میزنه. به من میگفت از خونه بیرون نرو. مدام منو چک میکرد. گوشیمو سه تا چهار روز یه بار میگرفت و چند روز بعد که میدید خبری نیست بهم بر میگردوند.
سه ماه از رابطمون گذشت یه روز زنگ زد گفت دارم میرم سفر کاری و هفته دیگه میام. دو روز گوشیش خاموش بود. روز سوم زنگ زد و گفت دارم میرم با پارتنر قبلیم باشم. نمیدونستم چی بگم، تمام تنم یخ زد. التماسش کردم تهدیدش کردم، گوشی رو قطع کردو رفت. هرچی زنگ زدم جواب نداد، یه هفته گذشت که زنگ زد بهم. گفت دارم واسه همیشه از ایران میرم و رفت واسه همیشه.
یک ماه از این قضیه گذشت . یکی بهم زنگ زد و گفت که با پارتنر من یک ساله که به عنوان شریک جنسی بوده حتی زمانی که منو پارتنرم به هم تعهد داشتیم.از اون روز به بعد دیگه من اون من گذشته نبودم و نشدم،افسرده و غمگین. من موندم و یه رابطه 3 ماهه نیمه کاره و با یه پارتنری که روزهاشو هفته هاشو تو بستر دیگرون میگذرونده.
از این جریان چهار سال میگذره دیگه نتونستم با هیچکسی رابطه برقرار کنم. به هرکسی هم که برخورد کردم دنبال همه چی بود جز عشق. اینارو نوشتم که بدونید قلب آدما تنها سرمایه عاطفیشونه؛ قلب کسی رو نشکنید. یه سری آدمها مثل من بد زخم هستن قلبشون که جریحه دار بشه سالها طول میکشه که خوب بشه ولی بازم مثل روز اول نمیشه. اگه نمیتونید پایبند باشید مجرد بمونید نقش نامرد یه رابطه رو ایفا نکنید.
امیدوارم با نوشتن این مطلب اعترض خودمو به گوش هم حس های خودم رسونده باشم.
رها


۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه

یک روز بارانی

باشگاه نویسندگان (شماره دوم، آبان و آذر91)

یک روز بارانی که شعرم نیز می آمد
با ابرها و آسمان ها گفتگو کردم

رنگین کمان محصول اعمال همین ها بود
رنگین کمان را با همین ها روبرو کردم

گفتم که من رنگین کمان ِ خسته و سردم
آغاز و پایانم درون گِل فرو رفته

فرقی به حال مردمِ شهرم ندارد که
رنگین کمان ِشهرشان از رنگ و رو رفته

با آرزوی دیدن یک روز بارانی
یک ساعتی می آیم و آرام می میرم

این سرنوشتم بوده از اول که یادم هست
حتما بمیرم آن زمان که اوج می گیرم

عاشق به دنیا آمدم، نه مثل آدم ها
از سوز و سرمای زمستانی نترسیدم

تا اینکه از دست قضا یک روز بارانی
رنگین کمان دیگری در آسمان دیدم

از گِل جهیدم تا در آغوشش بگیرانم
در پیش رویم او ولی کم رنگ تر می شد

با چشم دیدم مرگ یک رنگین کمانی را
آیا زمان، وحشی و قاتل، این قدر می شد؟

ای ابرها، ای آسمان ها گفتگو کافیست
درد دلم باید درون من نهان باشد

می آید آن روزی که بی باران و با باران
جنس زمین و آسمان، رنگین کمان باشد


آرش ِ سعدی

۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

مسئول باشیم

سرمقاله (شماره دوم، آبان و آذر91)

با امکانات اندکی که در اختیار دگرباشان ایرانی برای راه انداختن تریبون‌های مختلف اظهار عقیده و نظر وجود دارد، ایجاد یک مجله به عنوان یک ابزار برای اطلاع‌رسانی، کاری بسیار دشوار به نظر می‌رسد. تا جایی که ممکن است مجلات یا رسانه‌های مختلف پس از مدتی به دلیل نبودن انگیزه‌ی کافی و اراده ای مصمم و یا حتی امکانات لازم، دست از فعالیت بکشند. 
در میانه تابستان امثال فصل‌نامه‌ای در حوزه اقلیت‌های جنسی شروع به کار کرد که حاصل تلاش جمعی از وبلاگنویسان بود. تاریخ این‌فصل‌نامه به وبلاگنویسی بازمی‌گشت که خود در آغاز هر فصل بی‌آنکه کسی به او بگوید یا گروهی تشکیل دهد، یک نسخه را بیرون میداد. دوست او پیشنهاد گسترش این فصل‌نامه را می‌دهد و در نهایت در یک فراخوان وبلاگی گروهی مسئول از نسل سوم وبلاگ نویسان دگرباش برای همکاری اعلام آمادگی می‌کنند. مسیر آنقدر طولانی و پیچیده می شود که نیمی از باتجربه‌های آن گروه ریزش می کنند اما شماره اول از آن فصل‌نامه متولد می‌شود. فصل‌نامه «من مثل تو» در اواسط تابستان حرکت تازه‌ای را شروع کرد. حرکتی که برای راه افتادنش علی‌رغم پیش بینی‌های بعضی از داوطلبان مسئول در آن نشریه رویه اشتباه‌اش را پی‌گرفت و امروز به اینجا رسید. فصل دوم «من مثل تو» باید در میانه پاییز امسال منتشر میشد اما امروز باید به خوانندگان هر دو نشریه خبر ادغام آن فصل نامه را در اقلیت بدهیم.
«من مثل تو» قطعا به مرگ دچار نشده است. چرا که این مجله برای زنده نگه داشتن یک اندیشه و برقراری یک هدف بزرگ پی‌ریزی گشت. اندیشه‌ای که بر اساس آموزش و اطلاع رسانی بنا شد. مانند زمانی که شاعری یا دانشمندی موفق می‌شود به همه نشان دهد هدفش از شعر گفتن و علم آموختن، تثبیت چیزی است که برای جامعه‌اش سودمند است، نامش در قلب تاریخ آن جامعه ثبت می‌شود، حال آنکه ممکن است سالها از مرگ جسمی او گذشته باشد. جمع آوری مطالب سودمند برای یک مجله شاید آسان ترین کار باشد، به این سبب که دشواری‌های دیگری درین راه وجود دارد از قبیل هماهنگ نگه داشتن اعضا و همچنین حرفه ای کار کردن برای جذب حداکثری مخاطب.
شاید دیگر امروز کسی بر سخت بودن کار گروهی در ایران شک نکند و گروهی حتی آن را غیر ممکن بدانند. تجربه گروه «من مثل تو»، تجربه بزرگ و نابی بود که بازگو کردنش می تواند چراغ راه آینده و ندای فردای اقلیت های جنسی شود. بهتر است دلایل ادغام «من مثل تو» و تحلیل این اتفاق را برای آینده‌ای نزدیک بگذاریم. ما عقیده داریم آن نشریه نمرده است و راهی که می رود زنده و پویاست. از این رو از کلمه ادغام استفاده می کنیم. کلمه ای که ما را از بن بست می‌رهاند و با وجود همه‌ی این اتفاقات ما را نسبت به آینده خشنود می کند.
شماره دوم اقلیت به پشتوانه حمایت شما از این حرکت خودجوش و نوپا منتشر شده است. حمایتی که در شبکه های اجتماعی، وبلاگ‌ها و رسانه‌های مستقل که به دور از جنجال و سهم خواهی، همچون راه اقلیت تنها برای دلسوزی نسبت به جامعه دگرباش ایجاد شد. تعداد دانلودهای مجله از رقم پیش بینی ما بسیار بیشتر بود و بیشتر از هزار نفر اقلیت را خواندند. با این که هیچ غول رسانه ای در دست نداشتیم و برای آمدن اقلیت جنجالی به پا نکردیم اما توجه اقلیت‌های جنسی به مجله خودشان ما را در راهی که می خواهیم برای آن قدم برداریم مصمم تر کرد. راهی که اگر چه ماها به زیبایی برداشت اما در ایستگاه بیست و یک متوقف شد. ما، گروه سردبیری دوماه نامه اقلیت در همین جا به خوانندگان خود قول می دهیم، در همین شماره که نشان دادیم «من مثل تو» نمرده است و آن راه نا تمام را در دل خود ادغام کردیم، پس از چندین شماره هرگز نگویم «بالاخره ماهم کار و زندگی داریم» و نشریه خود را ببندیم. آن هم بستنی که پایان عمرش باشد. حتی اگر مشغله‌های کاری و زندگی به ما اجازه انتشار اقلیت را ندهد، آن را به گروهی دیگر می سپاریم و هرگز چراغ این نشریه را خاموش نمی کنیم.
ایده های زیادی برای نوشتن درباره اقلیت‌های جنسی وجود دارد در عین حال کار ژورنالیستی اغلب نیازمند تجربه‌ای عظیم درین حرفه است و ما برای حرفه‌ای شدن همه تلاش خود را می کنیم، اما این به این معنا نیست که علاقه مندان به نوشتن در مجله نیازمند یک سطح خاصی از علم و صلاحیت هستند، هر کسی به هر میزانی می‌تواند برای مجله‌ای که متعلق به خودش است وقت هزینه کند و مارا درین مهم یاری کند. باید رنگین کمانی بودن خود را نشان دهیم همه از هر رنگ و نژاد و عقیده و سلیقه‌ای برای بیان نقطه نظرات خود در اقلیت آزاد هستیم. به لطف فعالیت‌های مداوم دگرباش‌ها امروز شاهد حرکات سودمندانه ی کم سابقه ای در جامعه‌ی خود هستیم؛ ساختن فیلم‌ها و مستندهای متعدد درباره اقلیت‌های جنسی و ورود آنها به جشنواره‌های بزرگ بین المللی و یا گزارش‌هایی که از این اقلیت گه‌گاه در رسانه‌های ملی ایران و یا رسانه‌های خارجی منتشر می‌شود خود گواهی بر این مدعاست، برای مثال اخیرا با اکران فیلم سینمایی آینه‌های روبرو در تهران، شاهد حرکت بزرگی در اطلاع‌رسانی درباره‌ی حداقل ترنس سکشوال‌های زن به مرد بودیم. برون آیی دیگر به مثابه مرگ مطلق در حلقه‌های مختلف اجتماعی از قبیل دوستان، خانواده و ... نیست و امروز با درک درست از شرایط با وجود دسترسی به اطلاعات فراوان می‌توان خطرات جانبی آن را کاهش داد. اما آسیب‌های اجتماعی هنوز به قدرت خود باقی هستند تنها میتوان امیدوار بود که جامعه اقلیت‌های جنسی خود را مقاوم تر کند. باید بپذیریم که اقلیت‌های جنسی امروز دیگر منفعل نیستند.
شبکه‌های اجتماعی می‌توانند کاربردهای بسیاری داشته باشند. اشتراک گذاری عکس، نوشته، ویدیو و... در هر شبکه اجتماعی به ما کمک می‌کند تا با اشتراک نظرات خود به گفتگو بنشینیم. اختلاف سلایق را ضمن پیدا کردن، درک کنیم و مهم تر از آن سعی کنیم ائتلاف‌های حتی کوچک اما بر اساس اصول خود ایجاد کنیم. اما آیا این شبکه‌های اجتماعی در بین جامعه دگرباشان جنسی ایرانی کاربرد مفیدی دارند؟
شاید معدود کاربرانی برای آگاهی و اطلاع‌رسانی تلاش می کنند و مطالب پر مغز و فرهنگی را به اشتراک می‌گذارند اما این تعداد آنقدر کم هستند که می‌شود آنها را در لیست کوتاه جای داد. بیشترین حجم نوشته در بین دگرباشان جنسی ایرانی جستجوی آنها برای رابطه است. جنسی یا عاطفی، فرقی نمی‌کند. آنها می‌خواهند روزمرگی خود را با کسی پر کنند و اغلب با این هدف در شبکه‌های اجتماعی حضور پیدا می‌کنند. بدون شک سبک زندگی هر فردی می‌تواند متفاوت باشد و همه‌ی انسان‌ها خود را در برابر جامعه مسئول نمی‌دانند. نظراتی که خوانندگان اقلیت در این باره ارسال کردند نشان داد ما باید تحمل خود را در برابر غرولندها و ناله‌های اعضای این جامعه بالا ببریم. ناله‌هایی که برآمده از انتظاراتی است که خود هیچ قدمی برای پاسخ گویی به آنها برنداشته‌اند. آیا آنهایی که نسبت به چنین وضعی در هر اجتماع نالیده‌اند، به همان اندازه برای بهبود وضع تلاش کرده‌اند؟ آیا اگر انرژی‌ای که برای ناله کردن خرج کرده‌ایم، برای براورده شدن انتظارات خود می‌کردیم، ما را به مقصود نمی رساند؟ بهتر است نپرسیم جامعه ما برای ما چه کرده است بلکه بپرسیم ما برای جامعه خود چه کرده‌ایم؟ هر چند که این سوال نباید خاستگاه نزاع ِ بی‌پایان و همیشگی بحث‌ها شود و به هشدار و اشاره‌ای که از آن برمی‌آید بسنده کنیم.
نه دفتری داریم و نه پول برای پرداخت اجرت به نویسندگان. جمعی بوده‌ایم دوستانه که به جای دوره گذاشتن و ملاقات همدیگر تصمیم گرفتیم در یک کار فرهنگی، وضعیت اجتماعی خودمان را بهبود بخشیم. درک کردیم اطلاع و آگاهی از بهداشت جنسی بین اقلیت‌های جنسی که رفتار پر خطری دارند بسیار است. درک کردیم امید به زندگی در بین برخی‌ها که فقط به دنبال شریک می‌گردنند بسیار پایین است. درک کردیم اطلاع از امکاناتی که برای اقلیت‌ها موجود است، مانند معافیت از خدمت وظیفه، در مقابل سیاه نمایی‌های نادرست، کم و ضعیف است و بسیار چیزهای دیگری. همیشه می‌شود برای تفریح و تفرج، دور هم جمع شد و یا حتی تک و تنها در خانه پای سیستم به دنبال یک رابطه بود. اما آیا در هر دو ماه می‌شود برای جامعه خود کاری کرد؟ حتی فکرش را هم نمی‌کردیم آنهایی که با ایشان هیچ آشنایی و دوستی‌ای نداشتیم برای اقلیت مقاله بنویسند، ترجمه کنند و در دیگر امور مارا یاری کنند و این باز سندی برای منفعل نبودن جامعه اقلیت‌های جنسی است. ما فکر می‌کنیم می‌شود در طول دو ماه فرصت یک صفحه نوشتن را به دست آورد. می‌شود کمی مسئول بود و نوشت.
گروه سردبیری