آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

رابطه در مدرسه

پرونده ویژه: اقلیت توالتی (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)


من یک دختر دگرجنسگرا هستم که بنا به دعوت اقلیت، خواستم خاطره‌ی خودم رو درباره همجنسگرایی بنویسم. مثل هر دختر استریت دیگه، من هم اطلاعات چندانی در مورد همجنسگرایی نداشتم و حالا هم ندارم البته. تجربه من به زمانی برمیگرده که دوم دبیرستان بودم حدود 5 سال پیش. وقتی که به خاطر قیافه و برخورد اجتماعی‌ام اغلب دوستان زیادی داشتم هیچ وقت فکر نمی‌کردم که یک روز یک همجنسگرا به خاطر تمایلات جنسی‌اش با من دوست بشه یعنی فکر نمیکردم با این نوع آدمها توی زندگیم برخورد کنم برای همین متوجه نمی‌شدم ابراز علاقه همکلاسی همجنسگرای من، از نوع معمولی نیست بلکه یک احساس عمیق مثل عشق در وجود اونه که باعث شادی و ناراحتی‌اش میشه. اسمش بهاره بود و به خاطر رفتار شک‌برانگیزی که با من داشت، توسط دوستای دیگه‌ام سرزنش میشدم. اینکه چرا هنوز باهاش در ارتباط بودم یا اینکه چه لزومی داشت یه دختر رفتار یه پسر رو از خودش بروز بده همیشه موضوع بحث بود.
رابطه من و بهاره خیلی عمیق نبود لااقل از طرف من، چون من یک درصد هم فکر نمیکردم بهاره همجنسگراست و صرفا چون مسیر خونمون یکی بود و همکلاسی بودیم مثل همه تجربیات مدرسه رفتنم در طول این سالها بهش نگاه میکردم. یه دفتر خاطرات مشترک داشتیم که توش یه عالمه شعر و گل و نقاشی کشیده بود و هر سری به من میداد تا خوشحالم کنه هنوز هم البته این دفتر رو دارم و این عکس. این عکس که سر کلاس با هم گرفتیم وقتی که کسی داخل کلاس نبود.این عکس و این دفتر تنها وسایل مشترکی هست که البته چندان رغبتی هم به نگه داشتن اونها ندارم.
من همون موقع هم که با بهاره دوست بودم، دوست پسر داشتم و رفتار بهاره با اینکه این موضوع رو میدونست برام خیلی عجیب بود مثلا هروقت میخواستم از یه پسر صحبت کنم، بحث رو عوض میکرد یا اینکه میزاشت میرفت، اون موقع نه ولی حالا میتونم ناراحتیشو توی چهره اش ببینم. بارها بهم ابراز علاقه مستقیم کرده بود. رفتارش مثل دخترای معمولی نبود. موهاشو کوتاه میکرد مثل پسرا و اینکه مقنعه مدرسه‌اش همیشه کج بود، مانتوش یه دکمه داشت یه دکمه نداشت، انگار اینارو به زور تنش میکرد یا اینکه اصلا بلد نبود چطوری یه مقنعه روی سرش نگه داره.
بعد از یه مدت یه سری شایعه در مورد خودم شنیدم اینکه با بهاره رابطه دارم، خیلی استرس گرفتم که چطور همچین چیزی امکان داره، یه روز که همه سر کلاس بودن، با بهاره رابطه‌ام رو قطع کردم و سرش داد کشیدم که دیگه حق نداره دنبال من بیاد. شایعه‌ها هم تموم شدن. با بهاره یه دو سه هفته‌ای بود که اصلا حرف نمیزدم، الان میفهمم که چه برخورد بدی داشتم با اون دختر و حتما خیلی براش سخت بوده که احساساتش به خاطر یه مشت حرف پوچ بچه مدرسه‌ای‌ها هیچ شمرده شده. راستش من اون موقع خودمو ملزم نمیدیدم که از تصمیماتم برای کسی توضیح بدم (هرچند الان هم فرق چندانی نکردم).
تا اینکه یک روز بهاره توی راه مدرسه به خونه با من همراه شد و شروع کرد از گرایش جنسی‌اش صحبت کردن اطلاعات علمی چندانی در مورد همجنسگرایی به من نداد فقط از احساسات و نوع نگاهش به پسرها و دخترها گفت، من چیزی نگفتم اصلا حتی یک کلمه، حرفی هم نداشتم که بخوام بزنم. کلید انداختم و در حیاط رو باز کردم دیدم باهام تا داخل حیاط اومد، سوار آسانسور شدم و اون هم سوار شد، گفتم «نمیخوای بری خونه‌ات؟ حرفات رو کامل شنیدم». پاشو گذاشت دم در آسانسور تا در بسته نشه، صورتشو به صورتم نزدیک کرد و لبهامو بوسید بعدش  از آسانسور خارج شد و رفت. من هم بهت‌زده ازین کارش نمیدونستم باید چی بگم یا چی کار کنم.
میخوام با نوشتن چند جمله این داستان رو تموم کنم و نظرم رو درباره وضعیت دخترهای لزبین توی مدارس بنویسم. بهاره و من دیگه هیچ وقت با هم رابطه‌ای نداشتیم بعدها شنیدم که با دوست‌دخترش زندگی میکنه، یک زندگی مشترک! و البته من هم هیچ وقت تمایل به برقراری رابطه مجدد با یک لزبین رو نداشتم و ندارم. 
دخترهای زیادی رو از اون به بعد توی مدرسه و دانشگاه دیدم که با هم رابطه احساسی و در بعضی از موارد رابطه جنسی برقرار کردند. من یه جامعه شناس نیستم که بخوام نگاه علمی به این قضیه داشته باشم، هرچند نمیدونم یه جامعه شناس بدون رویت هیچ گزارش عینی و عمده چطور میتونه مطالعات خودش رو در این زمینه ، داخل ایران ادامه بده. توی مدرسه‌های دخترونه، جای زیادی برای عشق‌بازی‌های همجنس‌خواهانه وجود داره. محیط کاملا دخترونه‌است، خانواده‌ها دخترها رو مجبور میکنن با جنس مخالف هیچ رابطه‌ای نداشته باشند، توی خیابون هم که اگر یه دختر با یه پسر باشه، هر دو رو دستگیر میکنن، این عجیب نیست که دوتا دختر دگرجنسگرا با هم دیگه رابطه جنسی داشته باشن اصلا، یا اینکه یه دختر استریت با یه لزبین.
منطقا هم نگاه کنیم این روابط، امن‌تر هستند و کمتر شک‌برانگیز و تهدیدکننده است. من بعضی وقتا که مجبور میشم از توالت‌های عمومی استفاده کنم، میبینم که روی در توالت‌ها دخترهایی اسم و شماره از خودشون نوشتند و خواهان برقراری رابطه با دخترها هستند. به نظر من یه دختر باید خیلی نترس شده باشه که بتونه شماره‌اش رو توی یه همچین جاهایی برای نیاز جنسی‌اش بنویسه.  با سردبیر اقلیت که بحث میکردم، یه جا گفتم دخترهای لزبین که خیلی راحت میتونن از طریق اینترنت همدیگرو پیدا کنن و با هم رابطه بگیرن، چرا یک سری ها توی مدرسه یا پارک دنبال رابطه هستند، اصلا مگه چند درصد از دخترها لزبین هستند که این سعی و خطا نتیجه‌ای هم داشته باشه؟! ولی بعد در ادامه بحثمون متوجه شدم که اولا دخترها کمتر به اینترنت دسترسی داشتند زمان ما، همه چی اول مال پسر خانواده است بعدش برای دختر خانواده است مثلا اگر توی خونه یه کامپیوتر بود، جای اون کامپیوتر، توی اتاق پسره نه توی اتاق دختر دیگه خیلی خانواده‌‌ها لطف میکردن بعضی وقتا اجازه میدادن دخترها هم از این کامپیوتر استفاده کنند برای تحقیق مدرسه. بعدش هم همه افراد که دقیقا نمیدونن چه گرایشی دارند، خیلی ها به خاطر نداشتن اطلاعات کافی درباره گرایششون و اینکه این اطلاعات رو از کجا میتونن پیدا کنن، خودشونو اسیر پارک و توالت میکنن. الان با فن‌آوری‌های جدید تلفن و اینترنت هرکس زیر لحافش هم میتونه به اینترنت وصل شه و به یک سری اطلاعات محدود دسترسی پیدا کنه. موضوع بعدی هم صرف کردن وقت و حوصله است. کسی که از رابطه برقرار کردن با دخترها توی مدرسه یا پارک جواب گرفته، آیا میاد خودشو اسیر روابط مجازی اینترنتی کنه؟
من همیشه این سوال برام باقی موند که بهاره چرا سرنوشت همکلاسی‌های خودش رو با رفتارش تحت‌الشعاع قرار می‌داد؟ آیا اینکه برقراری رابطه جنسی با یه دختر استریت باعث نمیشد که اون دختر استریت از مسیر زندگی خودش دور بشه؟ یا حتی خود بهاره وقتی اینقدر ضربه میخورد به خاطر اینکه دخترهای استریت بلاخره روزی ترکش میکردن چرا باز با این دخترها رابطه میگرفت؟ یعنی پیدا کردن یه لزبین اینقدر سخت بوده براش؟!

خاطره‌ای از مریم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر