دفتر مقالات (شماره چهارم، اسفند91، فروردین92)
جاناتان کالر
دوموزی
میشل فوکو[1]، مورخ روشنفکر فرانسوی، آنچه را در کتاب «تاریخ جنسیت»[2] خود بررسی میکند، «فرضیهی سرکوب»[3] مینامد. این فرضیه، باور عامه به این مطلب است که جنسیت، به خصوص در قرن نوزدهم، سرکوب شد و در عصر مدرن، برای آزادی آن تلاش شده است. فوکو میگوید نه تنها «جنسیت» چیزی طبیعی است که سرکوب شده، بلکه «جنسیت»، ایدهای پیچیده است که طیفی از فعالیتهای اجتماعی، تحقیقات، سخنان و نوشتهها -خلاصه «گفتمان»[4] و «کنشهای گفتمانی»- گرد هم آمده در قرن نوزدهم، تولیدش کردهاند. تمام انواع سخن، مانند سخنان پزشکان، کشیشان، رماننویسان، روانشناسان، اخلاقیون، مددکاران اجتماعی و سیاستمداران که ما آنها را با ایدهی سرکوب جنسیت مرتبط میکنیم، در واقع راههاییاند برای به وجود آوردن آنچه «جنسیت» مینامیم. فوکو مینویسد «مفهوم «جنسیت» این را ممکن کرد که در وحدتی ساختگی، عناصر آناتومیک، کارکردهای بیولوژیک، رفتارها، احساسات و لذتها را گرد هم آوریم؛ ما را قادر کرد از این عنصر یگانهی جعلی، همچون یک رکن، یک معنای همهجا حاضر و رازی که باید در هرجایی آشکار شود، استفاده کنیم». فوکو انکار نمیکند فعالیتهای فیزیکی در آمیزش جنسی وجود دارند یا اینکه انسانها، جنسیتی بیولوژیک و اندامهای جنسی دارند. او ادعا میکند قرن نوزدهم، راههای جدیدی پیدا کرد تا طیفی از چیزهایی که به صورت بالقوه با هم متفاوت بودند، تحت یک طبقه (جنسیت)، گنجانده شوند: چیزهایی مثل کنشهایی خاص که ما آنها را جنسی میخوانیم، تفاوتهایی بیولوژیک، بخشهایی از بدن، واکنشهای روانشناختی و علاوه بر همهی اینها، مفاهیم اجتماعی. طرقی مختلف که مردم دربارهی این رفتارها، حساسیتها و کارکردهای بیولوژیک سخن میگویند و با آنها سر و کار دارند، چیزی متفاوت خلق کردند؛ وحدتی ساختگی که «جنسیت» نامیده میشود و با آن، همچون رکن بنیادی هویت فرد، برخورد میشود. سپس، در یک روند معکوس اساسی، آنچه «جنسیت» نامیده میشد، به عنوان علت پدیدههایی متنوع شناخته شد که برای ایجاد ایدهی [جنسیت] کنار هم جمع شده بودند. این فرآیند به جنسیت اهمیتی جدید و نقشی نو بخشید و آن را به راز سرشت فردی تبدیل کرد. هنگام صحبت از اهمیت «میل جنسی»[5] و «سرشت جنسی»[6] فوکو خاطرنشان میکند ما به جایی رسیدهایم که:
از قوهی فاهمهی خود انتظار داریم از جایی ریشه بگیرد که قرنها، به عنوان جنون در نظر گرفته میشد... هویتمان از چیزی ناشی شود که پیش از این، میلی بینام فهمیده میشد. به این سبب است که ما برای آن [جنسیت] اهمیت قائلیم. پیرامون آن را با ترسی احترامآمیز میپوشانیم و برای شناختناش، دقت به خرج میدهیم. در واقع به همین سبب است که پس از قرنها، جنسیت برای ما حتا از روحمان نیز مهمتر است.
یکی از نمونههایی که میتواند به ما نشان دهد جنسیت، تبدیل به راز وجود فردی شده و منبعی کلیدی برای هویت فردی است، خلق «همجنسخواه»[7]، به مثابهی یک «تیپ»[8] یا کمابیش یک «گونه»[9]، در قرن نوزدهم است. در دورههای پیشین، آمیزش جنسی میان افراد همجنس، ننگ و عار شمرده میشد و عنوان لواط[10] میگرفت. اما امروزه این امر، نه به واسطهی خود آن عمل، بلکه به واسطهی هویت، و نه از این منظر که آیا کسی عملی ممنوع انجام داده، بلکه از این منظر که آیا او «همجنسخواه» است یا نه، به چالش کشیده میشود. لواط یک عمل است، اما آنگونه که فوکو مینویسد «همجنسخواه، از آن زمان دیگر یک گونه بود». تا پیش از این، کنش همجنسخواهانه وجود داشت و کسانی ممکن بود به آن دست بزنند. اما اکنون این مبحث به یک هسته یا ذات[11] جنسیتی، مربوط میشود؛ مبحثی که به خود وجود فرد مرتبط است: آیا او یک همجنسخواه است؟
از منظر فوکو، «جنسیت» از طریق گفتمانهایی برساخته میشود که با طیفی متنوع از اعمال اجتماعی و نهادها مرتبطاند. روشی را که با آن، پزشکان، کشیشان، ماموران دولتی، مددکاران اجتماعی و حتا رماننویسان با پدیدهای برخورد میکنند، گفتمانهایی جنسی مینامند؛ ولی این گفتمانها، جنسیت را همچون چیزی مقدم بر خود گفتمانها نشان میدهند. در عصر مدرن، این تصویر کاملا پذیرفته شده و این گفتمانها و کنشهای اجتماعی، به تلاش برای کنترل و سرکوب جنسیتی متهم شدهاند که درواقع، خود ِ آنها خلق کردهاند. تحلیل فوکو، برعکس این فرآیند سعی میکند جنسیت را نه به عنوان یک علت، بلکه به عنوان معلولی در نظر بگیرد که محصول گفتمانهایی است که فعالیتهای نوع بشر را تحلیل و تعدیل میکنند و توضیح میدهند.
تحلیل فوکو، نمونهای از یک بحث است که به رشتهی تاریخ تعلق دارد ولی از آنجا که افرادی در دیگر رشتهها از آن الهام گرفته و روی آن کار کردهاند، به تئوری تبدیل شده است. این تحلیل، به این معنا که شامل مجموعهای از اصول است که برای جهانی شدن طراحی شدهاند، یک تئوری دربارهی جنسیت نیست. اثر فوکو تحلیلی از یک روند تاریخی خاص است، اما به وضوح تاثیراتی فراگیرتر داشته است. این تحلیل شما را تشویق میکند به آنچه که پیش از این طبیعی و بدیهی میدانستید، شک کنید. از طرف دیگر آیا ممکن نیست که همهی اینها، با مباحثات کارشناسان و توسط همان رویههای مرتبط با دانش گفتمان که ادعای اثباتش را دارند، ایجاد شده باشند؟ از نظر فوکو، این تلاشی است برای دانستن حقیقت بشری که جنسیت را همچون راز طبیعت ِ خود تولید کرده است.
درواقع تئوری فوکو میگوید تناقضهای فرضی میان جنسیت طبیعی و نیروهای اجتماعی که آن را سرکوب میکنند، ممکن است بیشتر نسبتی همدستانه داشته باشد. نیروهای اجتماعی چیزی را (جنسیت) به وجود میآورند که آشکارا در جهت کنترلاش، عمل میکنند. حرکت دیگر فوکو یا امتیاز اضافیاش پرسیدن این است که از پنهان کردن این همدستی میان قدرت و جنسیتی که گفته میشود قدرت آن را سرکوب کرده چه چیزی عایدمان میشود؟ چه چیزی به دست میآید وقتی این وابستگی بیشتر از اینکه به معنای وابستگی باشد، به عنوان یک تقابل دیده شود؟ پاسخی که فوکو به ما میدهد این است که این پنهان-کاری، رواج یا نفوذ قدرت را باعث میشود: شما احساس میکنید با حمایت از جنسیت، در مقابل قدرت ایستادهاید، در حالیکه در واقع شما کاملا طبق همان روشی عمل میکنید که قدرت برگزیده است. به عبارت دیگر نه تنها آنچه جنسیت خوانده میشود خارج از حیطهی قدرت (بدان معنا که نیروهای اجتماعی بتوانند آن را کنترل کنند) نیست، بلکه اساسا قدرت آنقدر که به نظر میرسد محدود و سست نیست (که نتواند جنسیت را رام کند)؛ قدرت فراگیر است، او همه جا هست.
قدرت، برای فوکو چیزی نیست که در اختیار کسی باشد، بلکه برای او «قدرت/دانش[12]» وجود دارد: قدرت در قامت دانش یا دانش همچون قدرت. آنچه فکر میکنیم درمورد جهان میدانیم، یعنی چهارچوبی معنایی که با آن دربارهی جهان فکر میکنیم، قدرت قَدَر را اعمال میکند. قدرت/دانش برای مثال، آن قدرتی را تولید میکند که شما در آن به واسطهی جنسیتتان تعریف میشوید. این قدرت/دانش است که یک زن را به عنوان موجودی تعریف میکند که رضایت و تکاملاش در زندگی، به قرار گرفتن در رابطهی جنسی با یک مرد بستگی دارد. ایدهی خارج بودن جنسیت از قدرت و مقابلهی آن با قدرت، تواناییهای دانش/قدرت را پنهان میکند.
اما در آخر باید دانست که این تئوری ذاتا انتزاعی است، در واقع هرچند شواهد بسیاری برای این باور که فوکو مطرح کرده وجود دارد، اما مدرکی عینی برای اثباتپذیری و صحت آن وجود ندارد و نمیتوان آزمایشی قاطع در مورد آن به عمل آورد، از همین روست که فوکو جنسیت را محصول کنشهای گفتمانی میداند. در واقع این گفتمان سعی نمیکند به ما درمورد جنسیت توضیح دهد، بلکه مفهوم چگونه خلق شدن آن را بیان میکند.
جاناتان کالر
دوموزی
میشل فوکو[1]، مورخ روشنفکر فرانسوی، آنچه را در کتاب «تاریخ جنسیت»[2] خود بررسی میکند، «فرضیهی سرکوب»[3] مینامد. این فرضیه، باور عامه به این مطلب است که جنسیت، به خصوص در قرن نوزدهم، سرکوب شد و در عصر مدرن، برای آزادی آن تلاش شده است. فوکو میگوید نه تنها «جنسیت» چیزی طبیعی است که سرکوب شده، بلکه «جنسیت»، ایدهای پیچیده است که طیفی از فعالیتهای اجتماعی، تحقیقات، سخنان و نوشتهها -خلاصه «گفتمان»[4] و «کنشهای گفتمانی»- گرد هم آمده در قرن نوزدهم، تولیدش کردهاند. تمام انواع سخن، مانند سخنان پزشکان، کشیشان، رماننویسان، روانشناسان، اخلاقیون، مددکاران اجتماعی و سیاستمداران که ما آنها را با ایدهی سرکوب جنسیت مرتبط میکنیم، در واقع راههاییاند برای به وجود آوردن آنچه «جنسیت» مینامیم. فوکو مینویسد «مفهوم «جنسیت» این را ممکن کرد که در وحدتی ساختگی، عناصر آناتومیک، کارکردهای بیولوژیک، رفتارها، احساسات و لذتها را گرد هم آوریم؛ ما را قادر کرد از این عنصر یگانهی جعلی، همچون یک رکن، یک معنای همهجا حاضر و رازی که باید در هرجایی آشکار شود، استفاده کنیم». فوکو انکار نمیکند فعالیتهای فیزیکی در آمیزش جنسی وجود دارند یا اینکه انسانها، جنسیتی بیولوژیک و اندامهای جنسی دارند. او ادعا میکند قرن نوزدهم، راههای جدیدی پیدا کرد تا طیفی از چیزهایی که به صورت بالقوه با هم متفاوت بودند، تحت یک طبقه (جنسیت)، گنجانده شوند: چیزهایی مثل کنشهایی خاص که ما آنها را جنسی میخوانیم، تفاوتهایی بیولوژیک، بخشهایی از بدن، واکنشهای روانشناختی و علاوه بر همهی اینها، مفاهیم اجتماعی. طرقی مختلف که مردم دربارهی این رفتارها، حساسیتها و کارکردهای بیولوژیک سخن میگویند و با آنها سر و کار دارند، چیزی متفاوت خلق کردند؛ وحدتی ساختگی که «جنسیت» نامیده میشود و با آن، همچون رکن بنیادی هویت فرد، برخورد میشود. سپس، در یک روند معکوس اساسی، آنچه «جنسیت» نامیده میشد، به عنوان علت پدیدههایی متنوع شناخته شد که برای ایجاد ایدهی [جنسیت] کنار هم جمع شده بودند. این فرآیند به جنسیت اهمیتی جدید و نقشی نو بخشید و آن را به راز سرشت فردی تبدیل کرد. هنگام صحبت از اهمیت «میل جنسی»[5] و «سرشت جنسی»[6] فوکو خاطرنشان میکند ما به جایی رسیدهایم که:
از قوهی فاهمهی خود انتظار داریم از جایی ریشه بگیرد که قرنها، به عنوان جنون در نظر گرفته میشد... هویتمان از چیزی ناشی شود که پیش از این، میلی بینام فهمیده میشد. به این سبب است که ما برای آن [جنسیت] اهمیت قائلیم. پیرامون آن را با ترسی احترامآمیز میپوشانیم و برای شناختناش، دقت به خرج میدهیم. در واقع به همین سبب است که پس از قرنها، جنسیت برای ما حتا از روحمان نیز مهمتر است.
یکی از نمونههایی که میتواند به ما نشان دهد جنسیت، تبدیل به راز وجود فردی شده و منبعی کلیدی برای هویت فردی است، خلق «همجنسخواه»[7]، به مثابهی یک «تیپ»[8] یا کمابیش یک «گونه»[9]، در قرن نوزدهم است. در دورههای پیشین، آمیزش جنسی میان افراد همجنس، ننگ و عار شمرده میشد و عنوان لواط[10] میگرفت. اما امروزه این امر، نه به واسطهی خود آن عمل، بلکه به واسطهی هویت، و نه از این منظر که آیا کسی عملی ممنوع انجام داده، بلکه از این منظر که آیا او «همجنسخواه» است یا نه، به چالش کشیده میشود. لواط یک عمل است، اما آنگونه که فوکو مینویسد «همجنسخواه، از آن زمان دیگر یک گونه بود». تا پیش از این، کنش همجنسخواهانه وجود داشت و کسانی ممکن بود به آن دست بزنند. اما اکنون این مبحث به یک هسته یا ذات[11] جنسیتی، مربوط میشود؛ مبحثی که به خود وجود فرد مرتبط است: آیا او یک همجنسخواه است؟
از منظر فوکو، «جنسیت» از طریق گفتمانهایی برساخته میشود که با طیفی متنوع از اعمال اجتماعی و نهادها مرتبطاند. روشی را که با آن، پزشکان، کشیشان، ماموران دولتی، مددکاران اجتماعی و حتا رماننویسان با پدیدهای برخورد میکنند، گفتمانهایی جنسی مینامند؛ ولی این گفتمانها، جنسیت را همچون چیزی مقدم بر خود گفتمانها نشان میدهند. در عصر مدرن، این تصویر کاملا پذیرفته شده و این گفتمانها و کنشهای اجتماعی، به تلاش برای کنترل و سرکوب جنسیتی متهم شدهاند که درواقع، خود ِ آنها خلق کردهاند. تحلیل فوکو، برعکس این فرآیند سعی میکند جنسیت را نه به عنوان یک علت، بلکه به عنوان معلولی در نظر بگیرد که محصول گفتمانهایی است که فعالیتهای نوع بشر را تحلیل و تعدیل میکنند و توضیح میدهند.
تحلیل فوکو، نمونهای از یک بحث است که به رشتهی تاریخ تعلق دارد ولی از آنجا که افرادی در دیگر رشتهها از آن الهام گرفته و روی آن کار کردهاند، به تئوری تبدیل شده است. این تحلیل، به این معنا که شامل مجموعهای از اصول است که برای جهانی شدن طراحی شدهاند، یک تئوری دربارهی جنسیت نیست. اثر فوکو تحلیلی از یک روند تاریخی خاص است، اما به وضوح تاثیراتی فراگیرتر داشته است. این تحلیل شما را تشویق میکند به آنچه که پیش از این طبیعی و بدیهی میدانستید، شک کنید. از طرف دیگر آیا ممکن نیست که همهی اینها، با مباحثات کارشناسان و توسط همان رویههای مرتبط با دانش گفتمان که ادعای اثباتش را دارند، ایجاد شده باشند؟ از نظر فوکو، این تلاشی است برای دانستن حقیقت بشری که جنسیت را همچون راز طبیعت ِ خود تولید کرده است.
درواقع تئوری فوکو میگوید تناقضهای فرضی میان جنسیت طبیعی و نیروهای اجتماعی که آن را سرکوب میکنند، ممکن است بیشتر نسبتی همدستانه داشته باشد. نیروهای اجتماعی چیزی را (جنسیت) به وجود میآورند که آشکارا در جهت کنترلاش، عمل میکنند. حرکت دیگر فوکو یا امتیاز اضافیاش پرسیدن این است که از پنهان کردن این همدستی میان قدرت و جنسیتی که گفته میشود قدرت آن را سرکوب کرده چه چیزی عایدمان میشود؟ چه چیزی به دست میآید وقتی این وابستگی بیشتر از اینکه به معنای وابستگی باشد، به عنوان یک تقابل دیده شود؟ پاسخی که فوکو به ما میدهد این است که این پنهان-کاری، رواج یا نفوذ قدرت را باعث میشود: شما احساس میکنید با حمایت از جنسیت، در مقابل قدرت ایستادهاید، در حالیکه در واقع شما کاملا طبق همان روشی عمل میکنید که قدرت برگزیده است. به عبارت دیگر نه تنها آنچه جنسیت خوانده میشود خارج از حیطهی قدرت (بدان معنا که نیروهای اجتماعی بتوانند آن را کنترل کنند) نیست، بلکه اساسا قدرت آنقدر که به نظر میرسد محدود و سست نیست (که نتواند جنسیت را رام کند)؛ قدرت فراگیر است، او همه جا هست.
قدرت، برای فوکو چیزی نیست که در اختیار کسی باشد، بلکه برای او «قدرت/دانش[12]» وجود دارد: قدرت در قامت دانش یا دانش همچون قدرت. آنچه فکر میکنیم درمورد جهان میدانیم، یعنی چهارچوبی معنایی که با آن دربارهی جهان فکر میکنیم، قدرت قَدَر را اعمال میکند. قدرت/دانش برای مثال، آن قدرتی را تولید میکند که شما در آن به واسطهی جنسیتتان تعریف میشوید. این قدرت/دانش است که یک زن را به عنوان موجودی تعریف میکند که رضایت و تکاملاش در زندگی، به قرار گرفتن در رابطهی جنسی با یک مرد بستگی دارد. ایدهی خارج بودن جنسیت از قدرت و مقابلهی آن با قدرت، تواناییهای دانش/قدرت را پنهان میکند.
اما در آخر باید دانست که این تئوری ذاتا انتزاعی است، در واقع هرچند شواهد بسیاری برای این باور که فوکو مطرح کرده وجود دارد، اما مدرکی عینی برای اثباتپذیری و صحت آن وجود ندارد و نمیتوان آزمایشی قاطع در مورد آن به عمل آورد، از همین روست که فوکو جنسیت را محصول کنشهای گفتمانی میداند. در واقع این گفتمان سعی نمیکند به ما درمورد جنسیت توضیح دهد، بلکه مفهوم چگونه خلق شدن آن را بیان میکند.
1 . Michel Foucault
2.The History of Sexuality (Histoire de la sexualité)
3 . Repressive Hypothesis
4 . discourse
5 . libido
6. sexual nature
7 . homophile
8 . type
9. species
10. sodomy
11 . essence
12 . power/knowledge
2.The History of Sexuality (Histoire de la sexualité)
3 . Repressive Hypothesis
4 . discourse
5 . libido
6. sexual nature
7 . homophile
8 . type
9. species
10. sodomy
11 . essence
12 . power/knowledge
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر