آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

دوریان یک فاحشه فکری

کتاب اقلیت (شماره دوم، آبان و آذر91)

جدال ذهنی من با متن اسکار وایلد، بر اساس کتابی است به نام «تصویر دوریان گری» نوشته «اسکار وایلد» به ترجمه «رضا مشایخی» و ویراستاری «همایون جوانمردی»، چاپ سال 1388 توسط «انتشارات جامی» با همکاری «انتشارات کمانگیر».
رمان «تصویر دوریان گری» از نظر من حول محور شخصیت «لرد هنری» میچرخد و شخصیت اصلی داستان اوست. اعتقاد دارم این رمان در ستایش زیبایی های لرد هنری نوشته شده و نه زیبایی ابدی «دوریان گری». اعتقاد دارم اسکار وایلد با «تصویر» او یک گافین داستانی ارائه داده است و دوریان یک فاحشه فکری است. شخصا ترجیح میدادم اسم کتاب چیزی شبیه به «افکار لرد هنری» بود تا «تصویر دوریان گری».

فصل اول
این رمان پر است از بیانات خردمندانه و تعلیم اصول رابطه داشتن با دیگران و البته اخلاقیات. این سه از نظر من توسط لرد هنری انتشار پیدا می‌کنند و عامل اجرای آن دوریان گری است.
رمان ساختارهای ذهنی خواننده را به چالش میکشد گاه بدون اینکه به طور مستقیم این نبرد را آشکار کند. در صفحه 30 از کتاب نامبرده شده پاراگراف سوم لرد هنری خطاب به «بازیل» ( نقاشی که تصویر را خلق میکند ) می‌گوید: «بازیل عزیزم، این تصویر شاهکار شماست یا اینقدر تابلو در این طرف و آن طرف چیده بودند که نمی‌توانستم مردم را ورانداز کنم که البته بیشتر متاسف می‌شدم .«لرد هنری در این جملات نظام باورهای زیبایی شناسانه و اخلاق گرایانه خواننده را به نقد کشیده و مانیفستش را درباره چشم چرانی بیان می‌کند. او اعتقاد دارد که با هیچ معیاری نمی‌توان چشم چرانی را تعریف و محکوم کرد زیرا از نگاه او چشم چرانی در یک گالری بر روی بدن های انسان ها و بر روی تابلو ها یکسان و حتی نگاه کردن انسان ها که متونی هستند باز و قابل تاویل در هر ثانیه، عملی است پسندیده تر از نگاه کردن تابلوها که متونی هستند بسته شده.
اسکار وایلد به منفعل بودن انسان معترض است.این دیدگاه من نسبت به مانیفست هایی است که او در رمانش گاه گاه از زبان شخصیت ها و یا در بیان حالات شخصیت ها اعلام میکند.فکر میکنم اعتراض او به انفعالی رفتار کردن یک انسان عاشق در فصل نخست، صفحه 43 زمانی که نقاش با لرد هنری صحبت میکند به خوبی بیان میشود: «نقاش کمی فکر کرده و سپس جواب داد:مرا دوست دارد؟مطمئن هستم که مرا دوست دارد.چون من جز تمجید و ستایش از او کاری نداشته ام، حتی بعضی اوقات بطوری سررشته ستایش از دستم بیرون میرود که به محض اینکه عبارتی از دهانم پرت میشود، پیش خودم منفعل میشوم...که من تمام روح خودم را به کسی داده ام که مانند گلی با او بازی میکند». اسکار وایلد با بیان این جملات انفعال را به دو شکل تقسیم میکند.انفعال در شکل اول زمانی پدیدار میشود که بازیل/نماینده انسان منفعل تمام تلاشش را میکند تا آنکه دوستش دارد، توجهی بیش از آنچه به دیگران دارد به بازیل/نماینده انسان منفعل معطوف دارد. بازیل/نماینده انسان منفعل تمام آنچه در چنته دارد را خرج میکند.این تلاش خستگی ناپذیر انفعال اول است.انفعال دوم زمانی است که بازیل/نماینده انسان منفعل موفق شده و آنکه دوستش دارد به او توجه میکند بیش از دیگران. بازیل/نماینده انسان منفعل هر چه در چنته داشته خرج کرده.او پوچ و خالی است.هیچ چیز برای نمایش نیست.مایوس و بدون سلاح دست به احمقانه ترین کارها خواهد زد تا با چیزی بیش از قبل به آنکه دوستش دارد حمله کند اما چیزی نیست.پس سکوت میکند.این خلسه ی بدون تلاش خسته کننده انفعال دوم است.چرخه ای تکرار شدنی که هر بار با عدم توجه آنکه دوستش دارد شروع و با توجه او به پایان میرسد.
حقیقت اول این است: خاطره در برابر مرگ، نامیرا و جاودانه است اما ضعف مفرطی از خود در برابر پیری نشان میدهد، فرسوده میشود.صاحبِ خاطره در بازگشت و دوباره خاندن خاطره که حالا دیگر همان خاطره ی نوزاد نیست و یک خاطره ی پیر است به گونه ای دیگر خاطره را میبیند.یک خاطره ی دیگر.خاطره ای تحریف شده و تبدیل شده به چیزی که در حال به یاد صاحب خاطره می‌آید. خاطره نابود شده و دوباره به شکلی دیگر متولد گردیده.نکته اینجاست که گفتیم « حقیقت اول این است» پس حالا حقیقت دوم این است که: حقیقت اول نقض شده و خاطره میرا و نابود شدنی است اما دوستان، به قدرت نهفته در «نکته» ها بی توجه نباشیم. نکته در این جاست که خاطره دوباره متولد شده.نامیراست.در فصل نخست صفحه 43 مناظره بین هنری و بازیل، هنری احتمالن بر اساس دیدگاهی که در بالا مطرح کردم به بازیل میگوید: «روزی که حس کنید آن آهنگ دلفریب دیگر در صورتش نیست که قلب را مجذوب کند یا نکته تاسف آور این است که در آن روز شما دیگر این آدم امروز نیستید.»
برای زندگی در دنیایی که پر است از انسان های قابل اعتماد کافی است به خودت اعتماد داشته باشی در غیر اینصورت هر لحظه از زندگی، عذابی است از زندگی میان انبوه انسان های غیرقابل اعتماد.این هم شاید نکته ای باشد که وایلد در انتهای فصل نخست میخواهد بگوید.جایی که از قول بازیل شمرده و آهسته مینوسید: «زندگانی هنری من روی دوریان گری قرار دارد، آن را پامال نکنید.هنری فکر کنید.اعتماد مرا از خود سلب نکنید».



فصل دوم
در نگاه اول به چهره ای دارای استانداردهای زیبایی، شاید بتوان مجذوب «زیبایی اولیه» شد، زیبایی که در نگاه های بعدی همانی نیست که بوده. حداکثر چیزی که من در نگاه اول فکر میکنم قابل دریافت باشد.این «عشق در یک نگاه» اگر تنها و تنها ناظر به جذابیت یک چهره ی زیبا باشد به نظرم قابل قبول است اما اگر احساساتی شبیه به این باشد که از نگاه لرد هنری در فصل دوم صفحه 48 بیان میشود: «به جوان چشم دوخته بود و فکر میکرد به راستی صاحب این چهره ی بی نهایت زیبا کسی است که هنوز آلوده نشده است، روح صفا و پاکی از تمام وجناتش ساطع میشود» آنگاه تمام سالها اعتقاد به عشق در یک نگاه از دید من به احتمال قریب به یقین، تلف کردن وقت بوده.
بیایید فرض کنیم سه نفر در اتاقی نشسته اند.نفر اول به شدت تحت تاثیر سخنان نفر دوم است. تغییر محسوس و غیرقابل انکاری که در چهره ی نفر اول بوجود میآید را تنها نفر سوم ( به یک شرط ) میتواند درک کند زیرا نفر اول که تحت تاثیر قرار گرفته خودش را نمیتواند ببیند.او تنها نفر دوم را میبیند.نفر دوم که تحت تاثیر قرار داده هیچ کس را نمی‌بیند. او فقط خودش را می‌شنود. می‌ماند نفر سوم به شرط اینکه با نفر اول وجه اشتراک نداشته باشد.
شاید در فصل دوم جایی که مثلث عشقی (از دیدگاه من این سه نفر، بازیل و دوریان و هنری، مثلثی عشقی را تشکیل داده اند) در اتاق نشسته اند و هنری با ژست مخصوص مدرسه ایتن سخنسرایی میکند و بازیل از دوریان می‌خواهد حرکت نکرده و «مثل یک بچه آرام» باشد و دوریان هم در حال ثبت شدن روی بوم نقاش است، بتوان این فرضیه را دریافت. 
هر وقت نسبت به درستی چیزی/جریانی/گفته‌ای/کسی، یقین داشتی، شک نکن که در اشتباهی، چون همیشه نیروی مقاومتی وجود دارد تا آن جریان/گفته/چیز/کس را منحرف کند.به عنوان مثال همین جملاتی که من گفتم بدون شک درست است پس حتمن نیرویی وجود دارد که آن را نقض یا خدشه دار کند.نتیجه این است که جملات من به طور مطلق درست نخواهد بود یعنی هر وقت نسبت به درستی چیزی/جریانی/گفته‌ای/کسی، یقین داشتی، شک نکن که در اشتباه نیستی.این ذهنیتی بود که بعد از مناظره بین دوریان و لرد هنری برایم ایجاد شد در فصل دوم صفحه 57 بخصوص در جایی که دوریان خطاب به لرد می‌گوید: «من با عقیده شما شریک نیستم». و لرد به دوریان میگوید: «ممکن است حالا همین نظر را نداشته باشید. اما روزی خواهد رسید که شما پیر و شکسته و زشت شوید. فکر، پیشانیتان را پرچین کند و لب های گلگون شما بر اثر شرب مدام شراب و شهوت پژمرده شود. آن روز شما با من هم عقیده خواهید شد».

فصل سوم و چهارم
پس «عشق در یک نگاه» عبارتی است برای پوشاندن بزدلی.حقیقت امر «ترس در یک نگاه» است.تو در میان جماعتی همسان که تو و زندگیت را به ابتذال و روزمرگی انداخته اند در حرکتی و به دنبال یک انسان متفاوت.ناگهان چهره ای متفاوت از دیگران ظاهر میشود.میترسی چنانکه در تاریکی زیرزمینی در حرکتی و تنها نور چراغ قوه‌ای تو را همراهی بکند و ناگهان چهره‌ای را جلوی خودت ببینی به همان اندازه میترسی. اما نگرانی ات از روزمرگی مانع از فرار تو از چهره ی جدید میشود. توجیه میکنی که من با این انسان متفاوت خواهم توانست به تفاهم و تکامل برسم و ما میتوانیم یکدیگر را درک کنیم. آنگاه اسم این ترس را میگذاری «عشق در نگاه اول» و به سمت به ابتذال کشیدن این تفاوت جدید و تولید یک روزمرگی دیگر حرکت خود را آغاز میکنی. این ایده سالها در ذهن من بود تا زمان خواندن فصل سوم کتاب، صفحات 73 به بعد که لرد با سرگذشت دوریان آشنا شده است بخصوص صفحه 74 که لرد با خود میگوید: «چه خاصیت اینگونه موجودات عجیب همین است که در روشنایی ناگهانی و اعجاب آوری متظاهر میگردند و در آن ظاهر ساده تصویر اشیاء به هم نزدیک میشوند تا تشخص معنوی بیابند، مثل اینکه خودشان تصویری هستند از زیبایی کاملتر و اسه ای از حقیقتی عیانتر».
همانی که عاشقش شدی، عاشقِ دیگری است.بی شک از دیدگاه من لرد هنری عاشق دوریان گری است و در فصل چهارم این حقیقت برایش آشکار میشود وقتی که دوریان برایش از عشقش به سیبل وین میگوید.
من تعریفی از فاحشه دارم: کسی که تحت تاثیر سخنان دیگری است.در فصل چهارم فاحشه بودن دوریان و فاحشگیش در برابر سخنان لرد هنری بیشتر از قبل برایم آشکار شد جایی که او در صفحه 90 به لرد از عشقش به بازیل میگوید و با نقل قول از خود لرد خطاب به او میگوید: «یک روزی میگفتید که هیچ چیز حساسی در شما کمترین تاثیری ندارد جز زیبایی، فقط در مقابل زیبایی پاک و مطلق چشمتان از اشک پر میشود.باور کنید هنری که من این دختر را جز از خلال پرده اشکی که در چشمهایم حلقه زده بود نمیدیدم».
سود بردن از پنهان بودن حقیقت تنها دلیل برای پنهان کردن آن است.این ذهنیت نیز سالها همراهم بود و خواندن اسکار وایلد در صفحه 91 از فصل چهارم بهانه ای شد که با شما آن را به اشتراک بگذارم جایی که کتاب به ما میگوید: «طرز رفتار ساختگی همه اشان واضح و روشن و ذره ای جذابیت ندارند.اما هنرپیشه ها، از این عادات معمولی مستثنی هستند. هنری! چرا شما به من نگفتید که تنها هنرپیشگان لیاقت این را دارند که دوست داشته شوند؟» شاید چون هنری نمیخواست حقیقت فاش شود و دوریان را از دست بدهد.سود هنری در پنهان بودن حقیقت بود.
اعتراف به عشق، اعتراف است به جنایت، به قتل دو شخصیت. او و خودت که هر دور را کشته ای و دو انسان تازه متولد شده را بدون هیچ پشتیبان و مدافعی در دنیای غریب، بی انتها و دایره شکل عشق رها کرده ای. نگاه کنید به دوریان و هنری.در فصل چهارم صفحه 92 دوریان و هنری در گفتگوهایی رمزآلود که میتوان با کدگشایی از این گفتگوها به یک ابراز عشق مرد به مرد رسید به این طرز تفکر رسیدم.لرد به دوریان میگوید: «نمیتوانستید که در این موضوع با من حرف نزنید.تا آخر عمر شما جزئیات زندگی تان را برای من خواهید گفت» و دوریان در جواب میگوید: «راست است.حق دارید.من نمیتوانم چیزی را از شما مخفی کنم.شما یک اثر غریبی در من نهاده اید.اگر وقتی مثلن».
گاهی، کوچک بودن و گاهی، کوچک شدن نشانه ی کمال است.دوریان خودش را کوچک میکند.دوریانی که از نگاه تمامی انسان ها مظهر بزرگی و کمال است. او کمال را در سیبل وین میبیند. 
سیبل وینی که از نگاه دیگران کوچک و خرد و حقیر است. «به تنها کسی که علاقه دارم همان سیبل وین است. به من چه که از کجا آمده؟ از سر زیبا تا پاهای کوچکش هم نمونه ای است از کمال. هر شب میروم و بازی کردنش را میبینم و هر شب در نظرم عزیزتر و زیباتر جلوه میکند».
احمق باش اما حماقتت را تسری نده.اینجا در صفحه 96 از فصل چهارم، اسکار وایلد چیزی را مستقیم به من نگفت اما جمله ای در دهان دوریان گذاشت تا خطاب به لرد هنری بگوید که مرا مجبور کرد به او در مورد حماقتش تذکر بدهم.دوریان نقشه هایی برای سیبل وین دارد و البته انتظار دارد که لرد هنری هم او را درک کرده و حمایت کند و میگوید: «من کمترین دلواپسی ندارم چون حتم دارم که به نبوغش(نبوغ سیبل وین)اعتراف خواهید کرد.آن وقت او را از چنگ این پیر یهودی نجاتش میدهیم».



فصل پنجم و فصل ششم
کمی به غیرت و مفهوم آن فکر کن و زمانی که تعریفی پیدا کردی که خودت هم از آن راضی بودی من را در جریان بگذار.منتظر میمانم حتا اگر قرن ها.با شما هستم دوست عزیزم.من که مفهوم غیرت را درک نکردم.امیدوارم شما چیزی پیدا کرده باشی و به من بگویی.اما چرا به آن فکر کردم؟برادر سیبل در شرایطی متوجه میشود که پدرش که بود و چگونه خودش به دنیا آمده است و در برخورد با دوستی سیبل و دوریان برآشفته میشود که این برآشفتگی ناشی از غیرت تا پایان رمان و هنگام مرگ رقت بارش ادامه دارد.این در فصل پنجم صفحه یکصد و پانزده به اوج خود میرسد.مفهوم غیرت از دید یک برادر.
اگر دیگری را آگاه کردی(خودِ آگاه کردن دیگران البته مسخره و پوچ است)لطفن به او حسادت نکن.کدام احمق به نتیجه کار خودش حسادت میکند؟وقتی که با کمک ِ تو از تو سریع‌تر حرکت کرد و به آگاهی‌های بیشتر رسید. دوست من هر وقت متوجه شدی کسی از تو آگاه تر است بدان که از بالا به او نگاه میکنی و میتوانی او را به خوبی تجزیه و تحلیل کنی یعنی که تو از او آگاه تری.لطفن بعد از اینکه کسی را از خوابیدن در سرمای قطب جنوب بیدار کردی دوباره مجبورش نکن بخوابد و یا خودت به خواب بروی.در فصل ششم حسادتی احمقانه در بازیل مشاهده میشود وقتی که متوجه شده تابلویی که خلق کرده است، حس زیبایی شناسی دوریان را بیدار کرده.این در گفتگوی صفحه 118 بین بازیل و هنری دیده میشود.پس بازیل عزیز به نتیجه کار خودت حسادت نکن.
بازیل در صفحه 119 فصل ششم بدون اینکه به حرفهای هنری توجهی کند سرسختانه و با تکیه به اخلاقیات مندرسش میگوید: «هنری اعتراف کنید که یک کلمه از این حرف هایی که گفتید دیگر باور ندارید.اگر دوریان زندگیش از صفا و خوشی افتاد، شما بیش از هر کس دیگری ملول میشوید.ارزش شما بیش از آن است که خودتان ادعا دارید». میگویم و با خودم فکر میکنم وقتی «دیگری» اظهار نظری میکند و تو در جواب میگویی: «نه، من شک ندارم که تو خودت به این حرف اعتقاد نداری از صمیم قلب، تو یه چیز دیگه ای و داری تظاهر به بدی میکنی».این جملات تو دقیقن به این معنی است که : «دیگری عزیزم، من کاملن به حرف های تو اعتقاد دارم اما چون میترسم حقیقت را قبول کنم پس بیا و بزرگواری کن و خودت حرف خودت را پس بگیر تا این بار از روی دوش من برداشته شود».
بعد از صحبت های عجیب و غریب بین هنری و بازیل، در صفحه 120 دوریان وارد شده و میگوید: «هنری عزیزم، بازیل عزیزم، به من تبریک بگویید.من هیچ وقت به این خوشحالی و خوشی نبوده ام. این شادکامی من، مثل همه کامیابی های واقعی ناگهانی شد.یک عمری در انتظار چنین فرصتی گذراندم» و من فکر میکردم بزرگترین اشتباه انسان این است که عمر خود را تلف کرده تا به دیگری بفهماند تصمیمی که گرفته اشتباه است.
دوریان التماس میکند و توصیف میکند.توصیف زیبایی سیبل وین.صفحه 121 فصل ششم.اعتقاد دارم توصیف زیبایی کسی را پیش دیگری کردن چیزی جز التماس برای گرفتن تایید از دیگری نیست.
دوریان در توصیف لب گرفتن از سیبل وین میگوید که به نظرش «تمام زندگی ام در یک نقطه ایده آلی از سعادت و خوشی متمرکز شد». میدانم به من خرده خواهید گرفت که من عاشق نشده ام اما اینطور نیست.با اینحال طعم تلخ طعنه را میخرم و میگویم بهتر است ادامه اش ندهی دوریان عزیزم.این کاملن شخصی بود.
با این حال هر وقت از تو پرسیدند: «حق با من است؟» پاسخ مثبت بده زیرا همه افسرده هستند.کاری که لرد هنری با شعور در قبال خیالپردازی های یک صورت زیبا بنام دوریان و مغز تهی و تحت تاثیرش انجام میدهد.صفحه 122 فصل ششم
از اینکه دست پرورده ات، تمام آنچه به او یاد دادی را دروغ بنامد و تو را دروغگو، شاد باش زیرا هر چه به او یاد دادی را به خوبی فرا گرفته.توضیح اضافه ای ندارم.
این روزها گاهی با صدای بلند میخندم، وقتی که تصویر دوریان گری را میخانم.با اینحال خیلی غمگینم.
در آخر فصل ششم در این شک ندارم که استاندارد زیبایی برای دوریان همان کسی است که او دوستش داشت.
از فصل های بعد بگذریم که اگر شما این فصل ها را تا به اینجا خوانده باشید آنگاه خواندن نظرات من در حالی که سطور را به هم ربط داده ام زجر آور است.از اینجا به بعد من فقط نظراتم را مینویسم و انتظار دارم خواننده هوشیار بگردد و نظرات من را در صورت تمایل با فصلهای مختلف انطباق دهد.
لرد هنری عزیزم، برای کسی که خودش را دوست دارد آینه هدیه نمیگیرند.آن کس محتاج تعریف دیگران است او محتاج تایید دیگران است نه تایید خودش از خودش در آینه وگرنه لرد گرامیِ من فرق شما با بازیل چه خاهد بود؟بازیل احمقی که اگر الان زنده بود حتمن یک دوربین عکاسی داشت و یک فوتوشاپ...لردِ عزیزم او/دوریان خودش را قبول دارد او/دوریان خودش را دوست دارد مهم برایش تایید دیگران است.
برای اثبات چیزی هرگز از بدیهیات استفاده نکن.بدیهیات انقدر روشن و نورانی هستند که چشم را کور میکنند و آنوقت چیزی دیده نمیشود تا به اثبات برسد.
دوریان گری و جوانی اش که ابدی بود و تصویرش که پیر میشد. ما و دل و ذهنمان که هیچ وقت باور نمی‌کند پیر شده و بدنمان که فرسوده و نکبت می‌شود.اسکار وایلد عزیزم اقتباس از بدن انسان آزاد است اما کاش منبع اقتباس را می‌نوشتی، وگرنه چه فرق بین تو و داریوش مهرجویی.
اسکار وایلد با کشتن بازیل توسط دوریان، کشتن خدا توسط ذهن انسان معاصر را به تصویر کشید.
اگر ابله با دیدن آثار کار خود لبخند میزد، شب خورشید داشت و روز 28 ساعت بود. بازیل عزیزم به کسی مربوط نیست که دیگری چه میکند.این اصلی ترین قانون اخلاق مداری است در دنیا یا میتوانست باشد.
لطفن نگو دیگری درباره من چه فکر میکند من خود یک دیگری هستم.
کسی که گفت همه چیز شوخی است و چیزی جدی وجود ندارد، در جدی ترین حالت است.
کاری جدی شروع کردیم.شکستن هنجارها را میگویم.برای نابود کردن این هنجار شکنی میخاهی کنار بازیل‌ها باشیم؟ بازیل‌ها پوچ اما مهلک.

دو نکته در پایان
یک: میان غوغا و هیاهو از لابلای گرد و غبار زیر ستیغ آفتاب وقتی که پوستت از عرقت میسوزد لحظه ای است ناب لحظه ی دیدن چهره ی زیبای او آنطرف میدان
دو: اشاره های اسکار وایلد به گل، بوییدن گل، زنبور، اسم گذاری برای گل، هدیه دادن گل، چیدن گل ... یک اعتراض است به اینکه زیبایی را نمادین کردن مرگ مفهوم زیبایی است.
ندا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر