شعر و اقلیت (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
آرش ِ سعدی
وقتی که یکی از دوستانم ایدهی نوشتن «چگونه یک دگرباش میتواند حرفهایش را به شعر بگوید» را به من داد و خواست تا آن چیزهایی که با دانستنشان میشود شعر سرود، بنویسم، فکرش را میکردم که مطالبم مورد انتقاد قرار بگیرد. از سوی تعدادی از خوانندهها و دوستان، بارها شنیدم که به مطالبم در این سرویس نقد دارند ولی من هرگز نقدی از ایشان به دستم نرسید، حتی در مواردی خودم به آنها یاددآوری کردم ولی همچنان با تایید این موضوع که یک روز می فرستیم و یک روز مینویسیم از سر خود باز کردند. طبیعتا سرویسی نو، مثل سرویسی که این بنده تا به اینجای ماجرا در دستم بوده نیازمند نقدهای سازنده است چرا که پر از اشکال است اما این انفعال نقّادان را کجای دلم بگذارم؟ البته در این میان تعدادی از دوستان و خوانندگان عزیز مواردی را مطرح کردند که من هم آنها را در مجله پاسخ دادم و تعدادی را هم در مطالبم استفاده کردم. اما آن نقدها و آن مخالفتهای تندی که به گوشم میرسید هرگز به رشتهی تحریر درنیامدند. حالا من تصمیم گرفتهام پاسخی به نقدهای نشده به این سرویس بدهم تا بلکه التیامی باشد به زخمهایی که نقادان را دچار انفعال کرده است.
اما قبل از آن لازم میدانم که نقدی را به این نقادان داشته باشم. حمید یکی از دوستان وبلاگ نویس در عرصه همجنسگرایی، بارها به من تاکید کرد که این جامعهی اقلیتهای جنسی بسیار بسیار زیاد نسبت به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی، منفعل و بیتفاوت است و من بارها و بارها با او مخالفت کردم. اما وقتی که مجله اقلیت سامان گرفت و تصمیم گرفته شد تا تیمی از این فعالین کنار هم شروع به کار کنند، متوجه شدم که هر روز یک سری دلیل سر هم میکنند تا نبودنشان را توجیه کنند. یک روز یکی پدرش بیمار میشود، روز دیگر، دیگری گرفتار درس و دانشگاه میشود، عدهای زن و بچه دارند و کم مشغله ندارند. ازین بین تعدادی هم مشغول به اصطلاح «خاله زنک بازی» هستند و میگمارند زمین حول ایشان در حال گردش است. اقلیت هرگز ادعای دایه بودن برای اطلاعرسانی را نکرد که اگر میکرد به شخصه از فعالیت در آن دست میشستم، حرف این نیست که همگی باید برای اقلیت کار کنیم نه! اینهمه عرصه و فرصت برای کار هست، حتی اگر نقدی هست حتی اگر خاطرهای هست باید خودمان را ملزم به نوشتن کنیم، اگرنه که رسانهای نداریم پس چه تفاوت ازینکه مارا با پارک دانشجو بشناسند و همجنسبازان شیطان پرست. باربد یکی از دوستانم حرف زیبایی زد در مورد نقد، با اعتقاد به اینکه نقادها دو نوع هستند، نقادی که نقد میکند و راه چارهای جلوی پای فرد نقد شده قرار میدهد، و نقادِ علاف که هدفش تنها سنگ جلوی پای افراد انداختن است که مجال سخن گفتن ازین بیشتر نیست.
شاید بزرگترین اشکال به این سرویس، در نگاه به ماهیت شاعری است. شاعر شدن یا شاعر بودن عمده مسالهای بود که خوانندگان به آن اشاره کردند. در اثنای مطالبم بارها ذکر کردم که قصد اینجانب، تربیت یک شاعر و روحبخشی به اشعار او نیست که خود نیز کمیتم لنگ میزند! تنها انتقال تجربهای بود که بارها با استفاده از آن توانستم قواعد پیچیدهی شعر کلاسیک فارسی را دور بزنم. چرا به باقیِ دگرباشان انتقال ندهم؟ به هر حال هر سرویسی مخاطب و خوانندهی خود را دارد و مطالب این بخش نماینده کل اقلیتهای جنسی که نه ولی نماینده قسمتی از افکار این اقلیت که هست.
با اعتقاد به این موضوع که ابزار شعر سرودن برای «ساختن یک شعر» کافی است این سرویس را در دست گرفتم اگر ذرهای بر این باور بودم که شاعریت یک ویژگی درونی است که خداوند متعال به هر کسی نداده، هرگز قلم این نوشتار را به جوهر خیس نمیکردم. اما با این حال تاکید کردم و میکنم که احساسات یک فرد میتواند در زیباسازی شعر او و روحبخشی به اثر او، نامش و شعرش را جاوادنه کند و باعث خرسندی خود و خوانندگانش شود، سپس یادآور شدم که تجربهام در طی این سالها نشان داده که خانواده اقلیتهای جنسی به شدت احساساتی هستند، چرا این احساسات برای خلق یک اثر نه صرفا شعر هر اثری میتواند باشد، به کار گرفته نشود؟ در این سرویس شعر و شاعری مطرح شد، آیا این خود یک ایده نیست که عکاسی، نقاشی و دیگر سرگرمیها با زبانی ساده و خودمانی در اختیار این جمع قرار گیرد؟ از قرار معلوم انتظارات از این سرویس این بوده که سعدی و حافظ تربیت شود، لذا نقادان عزیز این جانب را به خاطر این اهمال ببخشند!
مساله بعدی شیوه بیان و ارائه این ابزار است که در طی 4 شمارهی قبل، با زبانی ساده، به رشته تحریر درآمد. با یکی از خوانندگان عزیز در مورد این مساله بحثی شد که اگر شیوه ارائه شده توسط بنده راهگشا بود، تا به حال هر کس از خودش یک دیوان شعر در کنج خانه داشت، ضمن اینکه یک فرقی باید بین «شاعر» و «شعرساز» باشد و اگر گذشتگان ما در سرودن شعر کلاسیک فارسی بر این اصول تاکید کردهاند دست بردن در آن چه معنا دارد اگر معتقدیم که شعر آنها زیباست و شاعران در هر دوره سعی میکنند از قوانین شعر کلاسیک پیروی کنند؟ من هیچگاه در پی مرزبندی بین افراد و استعدادهایشان در این سرویس نبودهام، آنکس که میداند بیاید و بنویسد برای دیگران، آنکس هم که نمیداند و میخواند اگر خواست بهرهای میبرد. اگر قرار بود ریزِ عروض و اختیارات و ... را شرح دهیم، آنگاه باید یک مجله دیگری راه میانداختیم چراکه از حوصله اقلیت بیرون بود، ضمن اینکه روشهای سنتی و دقیق در همه جا یافت میشوند، در این سرویس بیشتر از آنکه آموزش را هدف قرار دهم به بیان خاطرات خود پرداختم، خاطراتی از این جنس. چرا که دیدم شاید با این کار سردرگمی تنی چند را نیز پایان دهم. برای همین، این نقد را نمیپذیرم، چون این شیوه جواب داده است.
و مساله آخر طرح شدن این سرویس در یک مجله با رویکرد غالبا اجتماعی است. طی بحثی که در ابتدا با گروه سردبیری مجله داشتم، این موضوع را عنوان کردم که چگونه وجود بخشی مثل اقلیت و شعر را در یک مجله اجتماعی توجیه میکنید؟ و این پاسخ مطرح شد که مجله صرفا اجتماعی نیست و هنر و فرهنگ هم مخاطبین خود را دارند، هدف آموزش با رویکرد فرهنگی و اجتماعی است. لذا من سعی کردم طوری ننویسم تا از حوصلهی خواننده خارج شوم، با این حال هر کوتاهیای در این باب شده بر این بندهی حقیر گذشت کنید.
سخن آخر اینکه، درست است این سرویس به پایان عمر خود رسید، ولی اگر همچنان نظری و نقدی درباره مطالب این بخش وارد شد، در قسمت بازتاب مجله پاسخ داده میشود. والسلام
اما قبل از آن لازم میدانم که نقدی را به این نقادان داشته باشم. حمید یکی از دوستان وبلاگ نویس در عرصه همجنسگرایی، بارها به من تاکید کرد که این جامعهی اقلیتهای جنسی بسیار بسیار زیاد نسبت به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی، منفعل و بیتفاوت است و من بارها و بارها با او مخالفت کردم. اما وقتی که مجله اقلیت سامان گرفت و تصمیم گرفته شد تا تیمی از این فعالین کنار هم شروع به کار کنند، متوجه شدم که هر روز یک سری دلیل سر هم میکنند تا نبودنشان را توجیه کنند. یک روز یکی پدرش بیمار میشود، روز دیگر، دیگری گرفتار درس و دانشگاه میشود، عدهای زن و بچه دارند و کم مشغله ندارند. ازین بین تعدادی هم مشغول به اصطلاح «خاله زنک بازی» هستند و میگمارند زمین حول ایشان در حال گردش است. اقلیت هرگز ادعای دایه بودن برای اطلاعرسانی را نکرد که اگر میکرد به شخصه از فعالیت در آن دست میشستم، حرف این نیست که همگی باید برای اقلیت کار کنیم نه! اینهمه عرصه و فرصت برای کار هست، حتی اگر نقدی هست حتی اگر خاطرهای هست باید خودمان را ملزم به نوشتن کنیم، اگرنه که رسانهای نداریم پس چه تفاوت ازینکه مارا با پارک دانشجو بشناسند و همجنسبازان شیطان پرست. باربد یکی از دوستانم حرف زیبایی زد در مورد نقد، با اعتقاد به اینکه نقادها دو نوع هستند، نقادی که نقد میکند و راه چارهای جلوی پای فرد نقد شده قرار میدهد، و نقادِ علاف که هدفش تنها سنگ جلوی پای افراد انداختن است که مجال سخن گفتن ازین بیشتر نیست.
شاید بزرگترین اشکال به این سرویس، در نگاه به ماهیت شاعری است. شاعر شدن یا شاعر بودن عمده مسالهای بود که خوانندگان به آن اشاره کردند. در اثنای مطالبم بارها ذکر کردم که قصد اینجانب، تربیت یک شاعر و روحبخشی به اشعار او نیست که خود نیز کمیتم لنگ میزند! تنها انتقال تجربهای بود که بارها با استفاده از آن توانستم قواعد پیچیدهی شعر کلاسیک فارسی را دور بزنم. چرا به باقیِ دگرباشان انتقال ندهم؟ به هر حال هر سرویسی مخاطب و خوانندهی خود را دارد و مطالب این بخش نماینده کل اقلیتهای جنسی که نه ولی نماینده قسمتی از افکار این اقلیت که هست.
با اعتقاد به این موضوع که ابزار شعر سرودن برای «ساختن یک شعر» کافی است این سرویس را در دست گرفتم اگر ذرهای بر این باور بودم که شاعریت یک ویژگی درونی است که خداوند متعال به هر کسی نداده، هرگز قلم این نوشتار را به جوهر خیس نمیکردم. اما با این حال تاکید کردم و میکنم که احساسات یک فرد میتواند در زیباسازی شعر او و روحبخشی به اثر او، نامش و شعرش را جاوادنه کند و باعث خرسندی خود و خوانندگانش شود، سپس یادآور شدم که تجربهام در طی این سالها نشان داده که خانواده اقلیتهای جنسی به شدت احساساتی هستند، چرا این احساسات برای خلق یک اثر نه صرفا شعر هر اثری میتواند باشد، به کار گرفته نشود؟ در این سرویس شعر و شاعری مطرح شد، آیا این خود یک ایده نیست که عکاسی، نقاشی و دیگر سرگرمیها با زبانی ساده و خودمانی در اختیار این جمع قرار گیرد؟ از قرار معلوم انتظارات از این سرویس این بوده که سعدی و حافظ تربیت شود، لذا نقادان عزیز این جانب را به خاطر این اهمال ببخشند!
مساله بعدی شیوه بیان و ارائه این ابزار است که در طی 4 شمارهی قبل، با زبانی ساده، به رشته تحریر درآمد. با یکی از خوانندگان عزیز در مورد این مساله بحثی شد که اگر شیوه ارائه شده توسط بنده راهگشا بود، تا به حال هر کس از خودش یک دیوان شعر در کنج خانه داشت، ضمن اینکه یک فرقی باید بین «شاعر» و «شعرساز» باشد و اگر گذشتگان ما در سرودن شعر کلاسیک فارسی بر این اصول تاکید کردهاند دست بردن در آن چه معنا دارد اگر معتقدیم که شعر آنها زیباست و شاعران در هر دوره سعی میکنند از قوانین شعر کلاسیک پیروی کنند؟ من هیچگاه در پی مرزبندی بین افراد و استعدادهایشان در این سرویس نبودهام، آنکس که میداند بیاید و بنویسد برای دیگران، آنکس هم که نمیداند و میخواند اگر خواست بهرهای میبرد. اگر قرار بود ریزِ عروض و اختیارات و ... را شرح دهیم، آنگاه باید یک مجله دیگری راه میانداختیم چراکه از حوصله اقلیت بیرون بود، ضمن اینکه روشهای سنتی و دقیق در همه جا یافت میشوند، در این سرویس بیشتر از آنکه آموزش را هدف قرار دهم به بیان خاطرات خود پرداختم، خاطراتی از این جنس. چرا که دیدم شاید با این کار سردرگمی تنی چند را نیز پایان دهم. برای همین، این نقد را نمیپذیرم، چون این شیوه جواب داده است.
و مساله آخر طرح شدن این سرویس در یک مجله با رویکرد غالبا اجتماعی است. طی بحثی که در ابتدا با گروه سردبیری مجله داشتم، این موضوع را عنوان کردم که چگونه وجود بخشی مثل اقلیت و شعر را در یک مجله اجتماعی توجیه میکنید؟ و این پاسخ مطرح شد که مجله صرفا اجتماعی نیست و هنر و فرهنگ هم مخاطبین خود را دارند، هدف آموزش با رویکرد فرهنگی و اجتماعی است. لذا من سعی کردم طوری ننویسم تا از حوصلهی خواننده خارج شوم، با این حال هر کوتاهیای در این باب شده بر این بندهی حقیر گذشت کنید.
سخن آخر اینکه، درست است این سرویس به پایان عمر خود رسید، ولی اگر همچنان نظری و نقدی درباره مطالب این بخش وارد شد، در قسمت بازتاب مجله پاسخ داده میشود. والسلام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر