زندگی اقلیتی (شماره سوم، دی و بهمن91)
«سعید همینطور که حوله رو روی سرش گذاشته از حمام میاد بیرون، خونه ساکته و فقط صدای پی در پی دکمه های صفحه کلید سکوت رو به هم میزنه. از راهرو میگذره و به پذیرایی خونه می رسه. منصور روی کاناپه نشسته و سرش به لپ تاپ گرم شده، با دیدن سعید از لپ تاپ بیرون میاد و با لبخند می گه :
به به! پسرک خوشگل شهر پریا! چه تو دل برو شدی عزیزم!
سعید هم لبخندی می زنه و می گه : خوبه! نمی خواد هندونه بذاری زیر بغلم، یه بار خوشگل کردم تو گیرم افتادی واسه هفت پشتم بسه!
منصور با قهقه جواب می ده و می گه: همینی هم که گیرت اومده از سرت زیاده! دلتم بخواد! و دوباره به سراغ لپ تاپ می ره، سعید هم با لبخندی که روی لبش هنوز مونده از کنار منصور دور میشه و به سمت آشپزخونه میره.
سعید : چایی می خوری ؟
منصور: نه عزیزم! نوش جان.
مشغول بودن منصور با لپتاپ کمی ذهن سعید رو به خودش درگیر میکنه...
سعید : داری چیکار می کنی؟
منصور تو همون حالت جواب می ده: کار خاصی نیست، دارم اکانتامو چک می کنم.
سعید : اکانت کجا؟
منصور : یاهو و فیس بوک و چندجای دیگه.
کنجکاوی سعید بیشتر میشه چون هیچ وقت وارد اکانت های منصور نشده بود اما ترجیح میده از سوال پرسیدن دست بکشه و مشغول ریختن چایی بشه. چند ساعت از این ماجرا میگذره، منصور از لپ تاپ دست کشیده و همونطور که به کاناپه تکیه داده مشغول تماشای تلویزیون میشه. حالا سعید پشت لپ تاپ نشسته و داره توی دنیای مجازی گشت و گذار میکنه. کمی به همین منوال میگذره تا اینکه باز هم کنجکاوی سابق به سراغ سعید می آد. یه کم با خودش کلنجار میره اما آخرش طاقت نمیاره و رو به منصور میگه: منصور، رمز فیسبوکت چیه؟
منصور که به تلویزیون خیره شده می گه: اکانت های کامپیوتر یه چیز شخصی به حساب میاد بچه!
سعید : یعنی نمی خوای بهم بگی ؟
منصور : نچ!
سعید : اما ناسلامتی ما با هم ازدواج کردیم، چیز شخصی نداریم
منصور : خب چه ربطی داره آخه!
سعید : نکنه چیزی هست که نمی خوای من بدونم؟!
با این حرف، منصور متعجبانه میگه: سعید تو حالت خوبه ؟
سعید : خوب یا بد من ازت رمز فیس بوکو می خوام
منصور : اما... اما به جون خودم چیز خاصی توش نیست... یه سری حرف روزمره ...
سعید : اگه اینجوری پس چرا رمزشو نمیگی؟
منصور : موضوع این نیست که چی توشه، موضوع اینه که اکانت من یه چیز شخصیه و مربوط به منه.
سعید که با دلگیری از حرف منصور می گه : خب یه دفعه بگو به تو مربوط نیست خودتو راحت کن دیگه ! و بعد هم با دلخوری به اتاق خواب میره و در اتاقو هم محکم بهم می کوبه. منصور کاملا مبهوت از حرکات و رفتار سعید خشکش میزنه. از ذهن سعید هم فکر و خیال لحظه ای فاصله نمی گیره؛ اون اکنات کذایی چی داشت که منصور از دادن رمزش امتناع میکرد؟ شاید پای یکی دیگه وسط باشه...
سعید تو افکار خودش غوطه ور شد که صدای در اونو به خودش میاره، منصور پشت در وایساده و می گه : می تونم بیام تو؟
اما سعید جوابی نمی ده. منصور درو باز میکنه و داخل می شه، سعید روشو بر میگردونه، منصور هم کنار چارچوب در وایمسته و آرام میگه: سعید جون...
سعید با عصبانیت جواب میده: بی خود با من حرف نزن! برو به همون اکانت خصوصی فیس بوکت برس.
منصور سرشو پایین میندازه و میگه: صدات نکردم، ازم رمز فیس بوکو خواستی منم بهت گفتم، رمزش سعید جونه.»
به به! پسرک خوشگل شهر پریا! چه تو دل برو شدی عزیزم!
سعید هم لبخندی می زنه و می گه : خوبه! نمی خواد هندونه بذاری زیر بغلم، یه بار خوشگل کردم تو گیرم افتادی واسه هفت پشتم بسه!
منصور با قهقه جواب می ده و می گه: همینی هم که گیرت اومده از سرت زیاده! دلتم بخواد! و دوباره به سراغ لپ تاپ می ره، سعید هم با لبخندی که روی لبش هنوز مونده از کنار منصور دور میشه و به سمت آشپزخونه میره.
سعید : چایی می خوری ؟
منصور: نه عزیزم! نوش جان.
مشغول بودن منصور با لپتاپ کمی ذهن سعید رو به خودش درگیر میکنه...
سعید : داری چیکار می کنی؟
منصور تو همون حالت جواب می ده: کار خاصی نیست، دارم اکانتامو چک می کنم.
سعید : اکانت کجا؟
منصور : یاهو و فیس بوک و چندجای دیگه.
کنجکاوی سعید بیشتر میشه چون هیچ وقت وارد اکانت های منصور نشده بود اما ترجیح میده از سوال پرسیدن دست بکشه و مشغول ریختن چایی بشه. چند ساعت از این ماجرا میگذره، منصور از لپ تاپ دست کشیده و همونطور که به کاناپه تکیه داده مشغول تماشای تلویزیون میشه. حالا سعید پشت لپ تاپ نشسته و داره توی دنیای مجازی گشت و گذار میکنه. کمی به همین منوال میگذره تا اینکه باز هم کنجکاوی سابق به سراغ سعید می آد. یه کم با خودش کلنجار میره اما آخرش طاقت نمیاره و رو به منصور میگه: منصور، رمز فیسبوکت چیه؟
منصور که به تلویزیون خیره شده می گه: اکانت های کامپیوتر یه چیز شخصی به حساب میاد بچه!
سعید : یعنی نمی خوای بهم بگی ؟
منصور : نچ!
سعید : اما ناسلامتی ما با هم ازدواج کردیم، چیز شخصی نداریم
منصور : خب چه ربطی داره آخه!
سعید : نکنه چیزی هست که نمی خوای من بدونم؟!
با این حرف، منصور متعجبانه میگه: سعید تو حالت خوبه ؟
سعید : خوب یا بد من ازت رمز فیس بوکو می خوام
منصور : اما... اما به جون خودم چیز خاصی توش نیست... یه سری حرف روزمره ...
سعید : اگه اینجوری پس چرا رمزشو نمیگی؟
منصور : موضوع این نیست که چی توشه، موضوع اینه که اکانت من یه چیز شخصیه و مربوط به منه.
سعید که با دلگیری از حرف منصور می گه : خب یه دفعه بگو به تو مربوط نیست خودتو راحت کن دیگه ! و بعد هم با دلخوری به اتاق خواب میره و در اتاقو هم محکم بهم می کوبه. منصور کاملا مبهوت از حرکات و رفتار سعید خشکش میزنه. از ذهن سعید هم فکر و خیال لحظه ای فاصله نمی گیره؛ اون اکنات کذایی چی داشت که منصور از دادن رمزش امتناع میکرد؟ شاید پای یکی دیگه وسط باشه...
سعید تو افکار خودش غوطه ور شد که صدای در اونو به خودش میاره، منصور پشت در وایساده و می گه : می تونم بیام تو؟
اما سعید جوابی نمی ده. منصور درو باز میکنه و داخل می شه، سعید روشو بر میگردونه، منصور هم کنار چارچوب در وایمسته و آرام میگه: سعید جون...
سعید با عصبانیت جواب میده: بی خود با من حرف نزن! برو به همون اکانت خصوصی فیس بوکت برس.
منصور سرشو پایین میندازه و میگه: صدات نکردم، ازم رمز فیس بوکو خواستی منم بهت گفتم، رمزش سعید جونه.»
این داستان رو با کمی دخل و تصرف از وبلاگ یکی از وبلاگ نویسها (که الان خاطرم نیست کدوم وبلاگه) چند سال پیش خوندم. موضوعی که به اون پرداخته شده بود به نظرم خیلی جذاب و گیرا اومد. مطلبی که کم یا زیاد، خواه ناخواه توی تمام روابط وجود دارند اما ندیدم جایی چندان به اون پرداخته شه.
منصور، پسریه که معتقده هر انسانی دارای یک حریم شخصی مختص به خودشه و این حریم حتی با ازدواج و رابطه مشترک با دیگران شکسته نمی شه؛ اما در مقابل سعید ، پسریه که چیزی به عنوان حریم شخصی در یک زندگی مشترک رو قبول نداره. از نظر اون وقتی دو نفر توی یه رابطه ای وارد میشن توی همه چیز هم باید شریک باشن و عملا هیچ مرز شخصی ای دیگه ای باقی نمی مونه. اگه از هر طرف به موضوع نگاه کنیم می بینیم دو طرف هر کدوم به نوعی استدلال های درستی دارن، پس بیایم برای درک بهتر دعوای سعید و منصور به کمی عقب تر، یعنی زمانی که هیچ کدوم وارد رابطه نشده بودن برگردیم. یک انسان مستقل، شامل «من» و «حریم من»، «من» که تشکیل شده از اخلاق، خصوصیات و رفتار شخص و غیره و «حریم من» که می شه به طور کلی تمام راه های ارتباطی با «من» و محیط پیرامون رو درنظر گرفت.
برای درک بهتر موضوع خودمونو در نظر بگیریم. موبایل، کامپیوتر، اکانتهای اینترنتی و غیره، قسمتی از «حریم من» به حساب میان که کسی حق داخل شدن به اونها رو نداره. یک سری چیزای شخصی و بلوک شده. این حریم تا زمانی که شخص تنهاست مشکلی ایجاد نمیکنه و وجود اون تقریبا برای همه افراد ملموس و اجتناب ناپذیره اما مشکل از جایی شروع میشه که دو «من» تصمیم میگیرن پیوندی به وجود بیارن و «ما»یی رو تشکیل بدن و اینجاست که مرز بین حریم ها به هم میریزه و باید هم به هم بریزه. اما سوال اینجاست که با از هم پاشیده شدن حریم قبلی و تشکیل پیوند ، آیا حریم جدیدی باید به وجود بیاد و یا حریمها به طور کل از بین می رن؟
نمونه ی بارزش گوشی موبایل! توی خیلی از زوج ها دیدم اگه برای یکی از طرفین اس ام اسی بیاد، حتی در غیاب صاحب گوشی، طرف دیگه اساماسشو نمیخونه یا به زنگ موبایل همسرش بدون اجازه ی اون جواب نمیده و در مقابل خیلی از زوجها رو هم دیدم که برعکس این موضوع عمل می کنن. به نظر میرسه وجود یا عدم وجود حریم شخصی در یک رابطه بر اساس توافق بین زوجین استواره و حتی در صورت وجود مرزی در رابطه ای، میزان گستردگی حریم ها در زوج های مختلف متفاوته. برای فهم بهتر یه معادله ی شیمیایی رو مثال میزنم؛ هیدورژن (H2)! هر اتم هیدروژن شامل یک هسته (من) و یک الکترون در اطرافش(حریم من) هست. وقتی دو اتم هیدرژن با هم پوند برقرار می کنن، الکترون ها با هم درگیر میشن (محیط اطراف خودشونو به اشتراک می ذارن). برای هیدروژنی که تک اتمیه ، پیوند ، موضوع پیچیده ای نیست اما وقتی به اتم های بالاتر می رسیم موضوع به همین سادگی ها هم نیست. اتم ها در مراتب بالاتر تمامی الکترونهای خودشونو در پیوند شرکت نمیدن و تنها الکترونهای آزاد آخرین لایه هستن که توی پیوند شرکت می کنن، یعنی همیشه محیط پیرامونی وجود داره که اتم اونو توی رابطه شرکت نمیده. با این توصیفات فکر می کنم میشه مثال اتم ها رو به رابطهی بین انسان ها هم تعمیم داد. دو انسان با هم پیوندی روتشکیل میدن و حریم های خودشونو به اشتراک میذارن اما این دلیل نمیشه تمام حریم های یک شخص در این پیوند به اشتراک گذاشته بشه. تفاوتی که پیوند بین اتم ها با پیوند بین انسان ها وجود داره دقیقا تو همون حریمیه که به اشتراک گذاشته نمیشه. در پیوند بین انسان ها یک چنین حریمی از دید شخص مقابل پنهان کاری به حساب میاد یا بعضی وقتا ممکنه بخاطر همین حریم مشترک نشده، متهم به خیانت بشه و پیوند به وجود اومده متلاشی بشه.
متاسفانه یا خوشبختانه نمیشه برای این موضوع یه نسخه ی واحد و همه گیر نوشت. وجود و یا عدم وجود حریم و یا حتی میزان گستره حریم، مربوط به توافق بین دو شخص پیوند دهنده میشه، اما یک عامل بسیار مهم هم باید در نظر گرفت، زمان! پیوند میان انسان ها با عاملی به نام زمان ارتباطی تنگاتنگ و مستقیم داره. زمان می تونه کاری کنه که حریم ها یکی یکی بیشتر به اشتراک گذاشته شن و یا برعکس، اشتراکات موجود از هم گسیخته بشن. عامل زمان می تونه کاری کنه دو شخص بیشتر به خصوصیات هم پی ببرن و ناشناختههای بیشتری از طرف مقابل رو کشف کنن. شناخت بیشتر، درک بیشتری رو به همراه داره و درک بیشتر از طرف مقابل باعث میشه تا شخص احساس امنیت قلبی بیشتری به همسرش پیدا کنه و اونو به قسمت های ناشناختهی بیشتری از زندگیش راه بده.
زشت و زیبا ، خوب و بد، اضدادی جدا نانشدنی هستند که در مورد زمان هم استثنا قائل نمیشن. زمان به همون اندازه که عامل سودمندی برای درک بهتر طرفین به حساب میاد می تونه مخرب هم باشه، همونجور که توی زندگی سعید و منصور بیان شد، زمان نتونست عامل چندان مثبتی برای رابطه باشه. سعید زندگی مشترک رو در به اشتراک گذاشتن تمام جنبه های زندگی خودش و طرف مقابلش می دونست و در مقابل منصور همچنان خواستار داشتن یک حریم اختصاصی بود، اما با وجود اختلاف به وجود آمده، باز هم قانون طبیعت رو عاملی بهم می زنه که از اون به عنوان «عشق» یاد میشه. احساسی اسطوره ای افسانه ای که باعث میشه رفتارهای نامتعارفی از شخص بروز کنه که تقریبا در 100درصد موارد این رفتارها از نوع رفتارهای عاطفی توام با از خود گذشتگی محسوب میشن. یک بار دیگه برمیگردم به داستان سعید و منصور، اکانت فیس بوک، حریمی بود که منصور اونو به عنوان حق مسلم خودش می دونسته ولی با این وجود دیده شد قدرت عشق بر حق مسلم و منطق اون برتری پیدا می کنه و باعث برملا شدن رمز حریم شخصی عاشق برای معشوق میشه.
عشق قوانین خاص خودشو داره، روابط دو طرفه و ازدواج هم همینطور. اگر قوانین رابطه ی دو طرفه به صرف اینکه طرف مقابل عاشق ماست زیر پا گذاشته بشن، به مرور زمان باعث افول رابطه می شه، داشتن حریم خصوصی حق مسلم هر انسانیه و شخص خواسته یا ناخواسته نسبت به این حریم یک احساس مسئولیت شدید داره. ناراحت نباشیم از اینکه شریکمون یه مرز مشخصی توی حریم داره چون خود ما هم به اجبار توی یه موقعیت و مرتبه ی دیگه ای دارای حریم شخصی هستیم و البته داشتن این حریم نباید باعث بشه آدمی هر کاری که دوست داره انجام بده، هر پنهان کاری ای که خواست بکنه و همه رو به حساب حریم شخصی بذاره. تمامی این حرف ها بستگی به توافق و درک دو طرف درگیر در رابطه داره و کمی حس اعتماد.
خلاصه اینکه سعید طاقت نمیاره و با رمز سعید جون وارد اکانت منصور میشه و تنها چیز مخفی ای که میبینه قرار مهمونی آخر هفته اس که به مناسبت تولدش، منصور مخفیانه با دوستان مشترکش گذاشته بوده... .
حسین غریبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر