آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه

دور افتاده

راز اقلیت (شماره سوم، دی و بهمن91)

پورشاه یکی از خواننده های مجله، وقتی پرونده ی آشکارسازی اقلیت رو در شماره قبل مطالعه کرد، تصمیم گرفت تجربیات خودش رو درین زمینه در اختیار دیگر دگرباش ها قرار بده، همچنین در آخر مصاحبه، نظر روان پزشک ِ متخصص رو درباره تجربه ی پورشاه و راهکاری که پورشاه بهتره در پیش بگیره میخونیم.
آرش ِ سعدی

پورشاه گفتی تجربیات خیلی بدی از آشکارسازی داشتی، اینقدر بد که وقتی ازت خواستم که تعریفشون کنی، گفتی یادآوریش فقط و فقط مایه ی آزارت میشه. اگر ممکنه بعد از اینکه خودت رو یه معرفی کوتاه کردی، در مورد تجربه ات از آشکارسازی برامون بگو.
افسرده هستم. داروهای ضد افسردگی مصرف میکنم با اینکه هنوز سی سال از عمرم نگذشته. کارشناس ارشدم و در حال حاضر شاغلم. به دلایل مالی و اینکه دلم میخواست توی خارج ادامه تحصیل بدم، از شرکت توی دانشگاه برای دکتری منصرف شدم. تقریبا توی تمام مراحل زندگیم آدمهای دگرجنسگرایی بوده و هستند که از گرایش جنسی ام باهاشون صحبت کردم؛ راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه، خونه، شرکت (محل کار) و عکس العمل ها متفاوت بوده شدید ترین و بدترینش عکس العمل مادرم بود که خیلی راحت آرزوی مرگمو کرده بارها و بارها با اینکه خودش تحصیل کرده و بازنشسته ی آموزش و پرورشه. من از اون دسته از همجنسگراهایی هستم که بارها و بارها این جمله رو از مادرم شنیدم که خطاب بهم گفته: حتی حیوانات هم میدونن که باید به جنس مخالفشون علاقه داشته باشن ولی تو نمیدونی!

برای همه ی اعضای خانواده ات اشکارسازی کردی؟
از اعضای خانواده فقط و فقط برای دامادمون آشکارسازی کردم. بقیه خودشون فهمیدند. من فقط یه خواهر دارم که 6 سال ازم بزرگتره.

چی شد که کلا تصمیم گرفتی برای اعضای خانواده‌ات آشکارسازی کنی؟
من پارسال رفتم ترکیه، اوضاع اقتصادی شرکتمون بد بود؛ یه جورایی ورشکسته شده بودیم. مدیرعاملمون با چند تا از بچه ها تسویه حساب کرد و به منم گفت با نصف حقوق فعلیت اگه حاضری ادامه بده، بیمه هم قطع شد. اون روزها خیلی فشار روم بود پاسپورتمو تازه گرفته بودم. بهش گفتم میخوام یه مدتی برم ترکیه آب و هوا عوض کنم و به پیشنهادت فکر کنم.
رفتم ترکیه... . از قبل هم با دوستان دگرباشم ارتباط داشتم. یک هفته استانبول بودم که یکی از بچه های خودمون اومد به دیدنم از کایسری صرفا به خاطر من. از قبل میشناختیم همو، الان رفته کانادا. بهرحال، اومد استانبول و روی مخ من کار کرد! گفت تو که حالا وضع شغلیت اینطوریه بیا یه سر بریم خونه منو ببین، بچه ها رو ببین، یکی از وکلای پناهجوها هم الان اونجاست، اونو هم از نزدیک ببین و... 
اولین اشتباهم: باهاش رفتم.
دومین اشتباه: تصمیم احمقانه‌ای گرفتم که بمونم و برم یوان خودمو معرفی کنم.
سومین اشتباه: پشیمون شدم و برگشتم.
در مورد سوالت هم بگم که آشکار سازیم به دامادمون همون موقعی بود که در حال اقدام برای پناهندگی بودم، مادرم هم به خواسته خودم رفته بود از کمدم یک سری مدارک برداره که با دیدن سی‌دی‌ها و آلبوم خصوصیم که تهیه کرده بودم، فهمیده بود که گی هستم. هرچند که از رفتار و حرکات من هم از قبل به یه چیزهایی شک کرده بود و پیش ذهنیتی داشت.
مادرم هرچی بدونه محاله که به خواهرم نگه، اینجوری شد که خواهرم هم فهمید. کلا من یه جورایی با زندگیم شوخی کردم (مخصوصا سال 90) و چند تا تصمیم خام گرفتم که زندگی هم حسابی تلافی کرد و مقصر اصلی هم خودم هستم.



عکس العملشون چی بود؟
مادرم گفت: تصمیم خوبی گرفتی که رفتی ترکیه! برو و پشت سرت رو هم نگاه نکن. هرچقدر از ایران دورتر باشی بهتره. تو اگه برگردی ایران ، مایه ننگ خانواده میشی. حدود 3 هفته که اصلا باهام حرف نزد. بعدش با خواهش و التماس و اصرار خواهرم اومد نت و کلی توهین بارم کرد و اینکه : تو که این بیماری رو داشتی چرا به من که نزدیکترین رفیقتم نگفتی که ببرمت دکتر تا علاجت کنیم ؟ در ادامه حرفاش بهم گفت برگرد ایران. همه ما وقتی جوون بودیم اشتباه کردیم. اینم اشتباه تو بود. کمکت میکنم خوب میشی. خودم برات یه دختر خوب سراغ دارم و ازین دست حرفا. مسخره است، نه؟

میدونم که فقط خیلی خاصه! بهتره درین مورد نظر کارشناس بالینی رو در آخر بشنویم. تلاش هم کردی متقاعدشون کنی که گرایش تو یک گرایش طبیعیه؟
مادرم همیشه اینو بهم میگه: اگه بین یه پسر و دختر یک کوه فاصله باشه، باید بین دو تا پسر 7 تا کوه فاصله باشه، آرش جان کسی که خودش رو به خواب بزنه و نخواد بیدار بشه، نمیشه بیدارش کرد. الان توی خونه کوچکترین اشتباهم به حساب همجنسگرا بودنم گذاشته میشه و همه چیز رو به گی بودنم ربط میدن چیزهای کاملا نامربوط. مثلا یه سرماخوردگی ساده رو به گی بودنم ربط میدن. حدود چند ماهی هست که تازه بهتر شده وگرنه قبل از اون که حتی بشقاب و قاشق و چنگال و لیوانم هم جدا بود و جدا شسته میشد. یعنی با من مثل یک موجود نجس برخورد میشد اما حالا یه کم بیشتر از قبل مراعات منو میکنند.

آیا تغییر رفتار خانواده ات به خاطر این بوده که تو دوباره نقاب به چهره زدی تا اونها فکر کنند تو دیگه همجنسگرا نیستی؟
نمیدونم. فکر نکنم از تغییر رفتار من بوده باشه. نه! بزار یه مثال بزنم، مثلا همین امشب که یه کم دیرتر رسیدم خونه ، اولین واکنش مادرم به محض اینکه سلام کردم این بود: باز هم انگاری داری برمیگردی به اون دورانی که روان دهش بودی و قرص مصرف میکردی! بازهم زدی به بی آبرویی و با یه مشت بچه .... میگردی؟! نمیدونه که الان هم قرص مصرف میکنم. تنها تغییری که میتونم بگم داشتم این بوده که وانمود کردم که دیگه قرص مصرف نمیکنم (چون مادرم خیلی حساسه و میگه اون قرصها منو از خود بیخود میکنن و اختیارمو از دست میدم) و اینکه فکر میکنه با همه گی های تبریز قطع رابطه کردم و فقط سرم به کارم گرمه.



جریان قرص مصرف کردنت چیه؟ چه جوری شد که تصمیم گرفتی قرص ضدافسردگی مصرف کنی؟
من برای تحصیل از سال 81 تا 88 خارج از شهر محل سکونتم بودم. دو سال آخر رو فقط روی پایان نامه ارشد کار کردم و اکثرا توی این دو سال در حال رفت و آمد دانشگاه و خونه بودم. تا اون موقع هیچ اطلاع مفیدی از گرایش خودم نداشتم، فکر میکردم مریضم. فکر میکردم فقط منم که تو این دنیا اینطوری خلق شدم و احساس میکردم که دارم گناه میکنم. اون موقع لپ تاپ و اینترنت نداشتم تو خونه، فقط توی سایت دانشگاه واسه سرچ کردن مطالب علمی هر ماه 30 ساعت اینترنت داشتیم. توی اون فضا بودم و از همه دنیا بی خبر. تا اینکه بالاخره فشار عصبی زد به گوش راستم و دچار وز وز گوش شدم. رفتم دکتر و بعد از کلی آزمایش و اسکن و ... بهم گفت که مشکلت عصبی و روحی هستش و باید بری پیش روانپزشک. حدود 10 درصد از شنوایی گوش راستم برای همیشه کم شد و دچار وز وز گوش شدم و 24 ساعت توی گوش راستم صدای وز وز میشنوم. بهرحال پیش روانپزشک رفتم و بعد از چند جلسه جرات کردم که از حس و گرایشم بهش بگم، اونم چند تا توصیه کرد و مصرف فلوکستین رو هم اون بهم تجویز کرد. از اون موقع تا حالا به صورت دوره ای قرص مصرف میکنم و اینکه ... طبق معمول یه بار مادرم قرصها رو دید و یک ورق از اونا رو براشت و رفت تحقیق کرد و متوجه شد که چی مصرف میکنم و کلی داد و دعوا و مرافه...

تو مگه قرصا رو برای درمان گرایشت نمیخوردی؟ پس چرا مادرت باهات دعوا و مرافه راه انداخت؟
نه آرش! به مادرم که نگفتم واسه چی میخورم، توجه کن که مادرم پارسال متوجه گی بودن من شده ولی من از 85 بصورت دوره ای قرص میخورم. درضمن کی گفته که من اونا رو بخاطر گرایش جنسیم میخورم؟

چون گفتی اطلاعات کمی داشتی گفتم شاید مثل خیلی از دگرباش ها خواستی درمان کنی خودتو!
با اینکه اطلاعاتی نداشتم ولی همیشه دوست داشتم این حسمو. یعنی عاشقش بودم؛ با همون لجبازی های نوجوانی و جوانی که آدم با یه چیزی لج میکنه و خودشو برتر میبینه. همیشه به حس و گرایشم افتخار میکردم. با اینکه اون موقع مذهبی بودم و فکر میکردم دارم گناه میکنم، ولی بازهم دوسش داشتم. فکر میکردم یه چیزی هست که منو از دیگران جدا میکنه و عامل برتری من به دیگرانه واسه همین هیچ وقت به چشم کمبود یا مریضی بهش نگاه نکردم که در صدد درمانش باشم. من فقط و فقط بخاطر وز وز گوش و به توصیه متخصص گوش و حلق و بینی رفتم پیش روانپزشک که در جلسات مداومی که داشتیم بحث همجنسگراییم مطرح شد. اون هم انصافا دکتر خوبی بود. گفت: تو نمیتونی اینجا دوام بیاری، توی ایران نمون، یه چیزی رو بهونه کن و برو! اگه نتونستی و مجبور شدی بمونی ، تبریز نمون و برو تهران. بهرحال از خانواده دور باش. اون قرصها رو هم بخاطر کنترل فشارهای روحی بهم تجویز کرد.

الان داری چه جوری زندگی میکنی؟ وقتی برگشتی از ترکیه تا حالا منظورمه، با خانواده یا مستقل؟
مثل ربات! با خانواده! مگه میشه مستقل بشم؟! واسه هر یک دقیقه دیر کردنم باید دلیل داشته باشم؟ عمرا! امکان نداره که من یک شب تا صبح بیرون از خونه باشم.

از ترکیه که برگشتی چطوری رفتار کردن باهات؟ دلتنگ بودن آیا؟
نه اصلا! مادر و پدرم که شدیدا مخالف برگشتنم بودند.

پدر؟ از پدرت چیزی نگفتی! برای اون هم کامینگ اوت کردی؟
نه! من چیزی در مورد گرایشم بهش نگفتم و حس میکنم که مادرم هم چیز خاصی نگفته بهش چون که پدرم به روم نمیاره این قضیه رو. نمیدونم که چیزی فهمیده یا نه ولی مادرم از همون اول گفت که به پدرم چیزی نمیگه چون اگه بفهمه از چشم پدرم حسابی می‌افتم.

از این کامینگ اوتها چه چیزی بیشتر از همه آزارت میده؟
اینکه هر اتفاقی که رخ میده ، به حساب گی بودنم گذاشته میشه و اینکه یکی از دوستان صمیمیم که از اول دبیرستان باهم صمیمی بودیم، روزی که فهمید گی هستم، حتی حاضر نشد باهام دست بده و خیلی رک بهم گفت که ازت چندشم میشه و نمیتونم بهت دست بزنم!

این مشکل رو به کارشناس بالینی مجله می سپرم که راهنمایی ات کنه ، آیا مسئله ی دیگه ای هم هست که نیاز به راهنمایی داشته باشی؟
من خیلی دوست دارم بدونم که در قبال مادرم چی کار میتونم بکنم؟! مادر من شدیدا سنتی و مذهبیه ولی منم دیگه بچه نیستم و 29 سالمه. چرا باید واسه یک ساعت دیر کردن کلی جواب پس بدم؟ چرا نمیتونم یک شب بیرون از خونه باشم؟ یعنی اینقدر سابقه ام رو خراب کردم که با هر دیرکردی فکر میکنن سرم جایی گرمه؟!

در آخر توصیه ای برای کسایی که میخوان آشکارسازی کنن با خانواده شون داری؟
من در حد توصیه کردن نمیبینم خودمو ولی تجربه ای که دارم اینه که حداقل در مورد خودم ، آشکارسازی هیچ دردی رو درمون نکرد بلکه کلی هم درد اضافه کرد. واسه آشکار سازی نباید عجله کرد وقتی که واجب نیست.

پاسخ کارشناس

دوست عزیز سلام 
همون طور که خودت هم اشاره کردی اولین و بزرگترین اشتباهت این بود که هدفی از آشکارسازی ات نداشتی و بی گدار به آب زدی. یک سری بی احتیاطی ها کردی که مسئولیت انها متوجه خودت است . اصلاً چرا به دامادتان مسئله گرایشت را گفتی؟ چرا آلبوم ها و عکس های شخصی ات را با بی احتیاطی جایی گذاشتی که مادرت پیدا کند ؟ خانواده ی تو مثل هفتاد درصد خانواده های همجنس گرایان ایرانی از ان دست خانواده هایی هستند که ما اصلاً توصیه نمیکنیم هیچ وقت برایشان اشکارسازی شود. تعجب میکنم تو که آدم تحصیلکرده ای هستی با چه تصوری این کار را کردی؟ خصوصاً اینکه گفتی در طول زندگیت در دوره راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه و محل کارت بارها آشکارسازی کرده بودی. پس با واکنش های منفی بیگانه نبودی و میدانستی که وضعیتت برای خیلی از هم نسل های خودت هم قابل درک نیست چه برسد به کسی مثل مادرت که متعلق به دو سه نسل قبل تر و فردی سنتی هست. ازنظر من یکی دیگر از مشکلات اساسی زندگی تو وابستگی به خانواده ت است. ترکیه این فرصت خوب را برایت فراهم کرده بود که از انها فاصله بگیری ولی متاسفانه این فرصت را از دست دادی. حالا با تحصیلات فوق لیسانس چرا معطل هستی؟ بهتراست کم کم پس انداز کنی و برای مستقل شدن و جدا زندگی کردن از خانواده ات اقدام کنی. این کار را باید بر خلاف آشکارسازی ات، خیلی سیاستمدارانه و تدریجی انجام بدهی. سعی کن سرمایه ای جورکنی وتا میتوانی پس انداز کنی. به هیچکدام از اعضای خانواده ت حرفی در مورد این تصمیم نزن. وقتی احساس کردی ازنظر مالی شرایط اینکه خانه یا اتاقی بگیری داری این کار را بکن. بعد، توی یکی از موقعیت هایی که به خاطر دیر به خانه رفتن یا موارد مشابه با تو جر وبحث کردند ، میتوانی جروبحث را بهانه کنی و خانه را موقتاً ترک کنی. سپس سعی کن توی مدت تنها زندگی کردنت تلاش کنی تا از طریق چند واسطه‌ی آگاه به انها راجع به گرایش جنسی اطلاعات بدهی. مثلاً اگر دوباره برایت پیغام فرستادند که میخواهند معالجه ات کنند یا به هر نحوی دوباره با تو ارتباط برقرارکنند، بهتراست به آنها پیشنهاد بدهی که نزد دکترت بیایند. تو باید قبل از آشکارسازی به خانواده ات اطلاعات میدادی. باید خانواده ات را نزد همان دکتر آگاهی که تعریف کردی میبردی تا آگاهشان میکرد. خودت را جای مادرت بگذار و فکر کن واقعاً کسی از چند نسل قبل که در جوّ هموفوب و مرد سالار جامعه ایران زندگی کرده و اطلاعاتی هم نگرفته مگر میتواند واکنش دیگری غیر ازین داشته باشد؟ به یاد داشته باش که توحتی اگرهمجنس گرا هم نبودی در سن سی سالگی ماندنت در خانه ی پدری به احتمال زیاد موجب به وجود امدن یک سری مشکلات و اختلافات با خانواده می شد. والدین دوست دارند فرزندانشان را سروسامان دهند و از دیدن یک فرزند مجرد در خانه که دیر می اید یا بی هدف و سرگردان است، دچار نگرانی میشوند . بطوری که ممکن است بخواهند مدام او را کنترل کنند. به خصوص اگر بدانند که او بخاطر گرایشش در خانه مانده است و قصد ازدواج هم ندارد! بنابراین همان طور که تو اگر همجنس گرا هم نبودی قاعدتاً اکنون دیگر باید زندگی مستقل خودت را تشکیل میدادی، بهتر است حالا هم همین کار را بکنی و تمام مشکلات را به گردن گرایشت نیندازی. مستقل زندگی کن و درعین حال ارتباطت را با خانواده ات قطع نکن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر