آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

بانو مریم

یاد اقلیتی: بانوی اردیبهشتی (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
کسرا ملک آرا


به نام حضرت ماه
برای دقیق غمها فقط تو آغوشی
سلام مادر؛ سلام بانو؛ سلام به پاکی مریم و صلابت فریدون
چقدر بی معرفتم که تا بودی و بین ما نفس درد میکشیدی نمیدانستم که در پهنهی برهوت تنهایی اقلیت بودن، کسی را دارم که به من و همحسهایم فکر میکند و غصه ما را میخورد. دلسوز و غمخوار و برای کسانی چون من اصلونسب هم هستی.
مهمتر از همه مادر؛ نامت را قبلترها شنیده بودم از یک زوج همجنسگرا که رابطهشان را مدیون تو میدانستند و هم شرح دردها و رنجهای تو را که خیلیاش را بعد مرگت فهمیدم؛ مرارتهای کودکی و تنهایی دوران جوانیات؛ داستان حس زنانهای که در یک کالبد مردانه با خود حمل میکردی و عاقبت صبری که لبریز شد و گامهایی که استوار کردی برای گشودن یک راه و یک روزنهی امید برای تمام همحسهای بعدیات و تمام آنانی که روحی را در جسمشان اسیر دارند.
مادر چشمانم خیس میشود اما شانههایم پر غرور است وقتی داستان تلاشهایت را میخوانم برای گرفتن فتوای شرعی تغییر جنسیت و اجازهای که سرانجام گرفتی و فریدونی را که کردی مریم بانو. میدانم که سختی راه تو دوچندان بود از طرفی باید مشکلت را حل میکردی و از طرفی هم آزرم و حیا و قید و بندت به مذهب نگذاشت کاری کنی که رنگ عفت و پاکی با خود نداشته باشد و ای کاش ما بفهمیم...
وقتی زندگیات را تند و سریع مرور میکنم، نامهای که برای آیتالله به نجف فرستادی و جواب آن و داستان بست نشستنات جلوی حسینیه جماران و جراحی در ایران و تایلند و دهها اتفاق دیگر از جلوی چشمانم رد میشود و فقط یک سوال برایم مجسم میشود: یک اقلیت جنسی و اینهمه پشتکار و عزم و مردانگی؟ و راه دور و درازی که من و امثال من در پیش داریم که یاد بگیریم از تو. یاد بگیریم که اقلیت بودنمان را با بیخیالی و بیبند و باری طی نکنیم. یاد بگیریم اقلیت باید فریاد بزند وگرنه له میشود و تو اما اگر بودی اینچنین نبود مادر.
راستی از انجمنی که تشکیل داده بودی چه خبر؟ یکی از اولین فضاهای مجازی برای گردهمایی دگرباشان و دعوتی صادقانه و صمیمانه از همه برای همکاری و اینکه به خیلی از هموها و ترنسهایی که نسبت به هر جمعی فوبیا داشتند یاد دادی که بیایند و بگویند. بیایند و زبان باز کنند بدون هیچ ترسی از اینکه اینترنت گازشان بگیرد. چه آنانی که برای عمل جراحی تغییر جنسیت با تو کار داشتند و چه آنانی که فقط گوشی میخواستند برای شنیدن دردها و اما این همه چیز نبود. خانهی تو و آغوش تو هم پذیرای همیشگیشان بود. آنقدر ترنسهای فراری از خانه را پیش خودت پناه دادی که دست آخر صاحبخانه خانه را ازت گرفت و یک روز آمدی و دیدی اسباب و خانه را وسط کوچه ریختهاند و مادری ماند با آنهمه فرزند و پناهی که خود پناهی نداشت. آه یک زن و آنهمه بدخواه و دشمن؟!
کسی به من گفت وقتی رفته بودی پیش یکی از مقامات رده بالا برای پیگیری حقوق ما به تو گفته بود: «ما هیچ مشکلی در این زمینه ها نداریم جز اینکه تو بمیری و این سر و صداها هم بخوابد و گی و ترنس هم خواهند مرد.» شاید احترام فتوای آیت الله را داشته که به تو بیشتر توهین نکرد و چه احمق بود آن مقام رده بالا، نمیدانست که تو نخواهی مرد و گی و ترنس هم زندهاند به نفس مادرانهی تو هرچند که در تنهایی و غربت عاقبت جان دادی و ما از طریق دکتر مهرابی فهمیدیم که بی مادر شدیم.
راستی خانهای را آرزو میکردی داشته باشی. چه شکلی بود؟ خانهای بدون در توی همان زادگاه سرسبزت آبکنار انزلی که سفرهاش همیشه گسترده و آشپزخانهاش همیشه روشن و گرم باشد و طنین قهقهههای فرزندانت که همگی جمعاند دور شمع وجود تو و یاران و دوستان هم حس و همقبیلهات که آن خانه را کعبهی امیدشان بدانند و عاقبت اما رسیدی به آن خانه ولی نه گرم و شلوغ، سبز و در بسته زیر خاک، رها از تمام سختیها و نامهربانیها. ولی تو بدان که ساکن همیشگی قلبهای مایی!

راستی آن بالاها خوش میگذرد؟ میشود دستی پایین بیاوری و به سر پسربچه ترنسی بکشی که تازه فهمیده چه خبر است و بدون آنکه بداند چرا زیر نگاه تحقیرآمیز خانواده بغض میکند و عروسکبازیاش را میکند و پسر همجنسگرایی که خودش را پشت خندههای پر صدا و ادای استریت درآوردنها پنهان میکند و دختر همجنسگرایی که توی اتاقش یک دشمن دارد؛ همان جعبه لوازم آرایشی که پدرش هدیه تولد برایش گرفته.
مادر! دست نوازش تو امروز آن سقف نداشتهی ماست که ما آن را کم داریم و نه فقط آنرا که مهر تو را و برق نگاه تو را نیز و آن روسری مشکینی که توی آن عکس معروفت بر سر داری هرچند که الان لباسی سفید در برداری همچون فرشته‌ها.
مادر! ماها در هیاهوی دوستبازی و بیافخوری و پارتنریابی و لایفچرخی گم شدیم. ما تو را میخواستیم که کودکانه و دور از نقاب خود واقعیمان را در آغوشت فریاد کنیم و تو اشکهایمان را پاک کنی اما افسوس که تو نیستی تا دلت بخواهد به جای تو مسئله داریم. یک جامعهی مردسالار فوبیامنش و یک حکومت که در خوشبینانهترین حالتش اگر به ما کار نداشته باشد اما از درک ما عاجز است. ما که مثل تو نیستیم که فتوا داشته باشیم و کفش آهنی و یقهی چرمی. عوضش تا دلت بخواهد هرزگی و بیبندوباری و خیانت و دشمنی با همدیگر برایت داریم. من و امثال من هم که به خیال خودمان انتلکتوآل و روشنفکر جامعه هموسکشوال هستیم توی لاک خودمان خزیدیم و قلم میزنیم.
راستی مجله اقلیت را میخوانی؟ راستی میبینی چقدر بچهها دارند پناهندگی میگیرند؟ بلوار شهریار را از آن بالا میبینی؟ استریتخوری یعنی چه مادر؟ آه که اگر بودی به تو میگفتم که رسم طبیعت این است که وقتی یک مادر سینه سپر میکند فرزندانش از پشت او میرسند با غیرتهای به جوش آمده و سرهای سرفراز؛ امروز اما این خبرها نیست و گمان نکن پیشرفت کردیم و روشنفکر شدیم و هموفوبیا کمتر شده که اینها همه از عوارض یتیمی است. بچههایت توی خانه همسایه دارند بزرگ میشوند و دست و پا میزنند برای اینکه هوایی پیدا کنند برای تنفس.
مادر ما تورا کم داریم اگر همه چیز هم داشته باشیم. من ترنس نیستم ولی محبت تو بین گی و ترنس همیشه مساوی بود برای همین جرات کردم که خودم را پسر تو بدانم و نام تو را برای خودم انتخاب کردم. باشد که به پاس مادریهایت من هم فرزندی کنم. مادر برایمان دعا کن از آن بالا و از روی ایوان رنگین کمانی آسمان. دعا کن رنگین کمان زندگی ماهم قدری پاکتر و صاف و زلالتر دیده شود. من دستبند رنگینکمانیام را همیشه به یاد تو می بندم.
روحت شاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر