آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

من وجود دارم: جودی فاستر

راز اقلیت (شماره سوم، دی و بهمن91)

قطعا هر کسی کمی به فیلم و دنبال کردن بازیگران بزرگ دنیا علاقمند باشد، نام و چهره‌ی جودی فاستر برایش آشنا خواهد بود. جودی فاستر یکی از هنرمندان قدیمی، محترم و معتبر سینمای هالیود است که این روز ها بیش از پیش نامش بر سر زبان ها افتاده است. اما این بار نه برای درخشیدن در یک فیلم یا سریال تلویزیونی با قصه ای خیالی، بلکه برای درخشیدن در سخنرانی خود در مراسم گلدن گلوب امسال (2013) آمریکا. سخنرانی متحیر کننده ای که بعد از سال ها، مهر پایانی بر شایعات پیرامون این بازیگر برجسته زد. به همین مناسبت «من وجود دارم» این شماره را به این هنرمند اختصاص دادیم.
پرهاما

جودی فاستر: لزبین پرجرات، هرچند با تاخیر!
19 نوامبر 1962 (1341)، روز آغازین هفته بود که آلیشیا در لس آنجلس کالیفرنیا متولد شد. اولین سختی در زندگی‌اش حتی قبل از متولد شدنش برایش رقم خورد؛ جدا شدن پدر و مادرش، 3 سال قبل از به دنیا آمدن آلیشیا. خواهر و برادر آلیشیا نام مستعاری برای او انتخاب کرده بودند، «جودی» که او در زندگی حرفه ای خود از این اسم بهره گرفت. تنها 3 سال داشت وقتی برای اولین بار جلوی دوربین برای تبلیغات رفت و در 5 سالگی اولین نقش کوتاه خود را در 2 قسمت از یک سریال تلویزیونی(Mayberry R.F.D) اجرا کرد. با بازی به عنوان نقش مکمل در فیلم راننده تاکسی (Taxi Driver) مطرح و نامزد بهترین نقش مکمل در Academy Award شد و با بازی زیبای خود در سکوت بره ها (The Silence of the Lambs) که سه جایزه ی معتبر جهانی را برایش به ارمغان آورد، بر شهرت خود افزود. در سال 1985 (1364) از دانشگاه Yale در رشته ی ادبیات فارغ التحصیل شد. او علاوه بر زبان انگلیسی، به فرانسوی نیز آشنایی کامل دارد و نقش کوتاهی در یک فیلم فرانسوی (A Very Long Engagement) داشته است. همچنین زبان آلمانی و اسپانیایی را می فهمد و کمی هم با ایتالیایی آشنایی دارد. بعد از گذران تقریبا همه عمر خود در هالیوود به عنوان بازیگر، کارگردان و تهیه کننده، دریافت سه جایزه ی بفتا (British Academy of Film and Television Arts) و سه جایزه ی گلدن گلوب (Golden Globes)، همچنین برنده و نامزدی برای جوایز متعدد دیگر، اکنون یکی از معتبرترین چهره ها در سینمای آمریکا است و بالاترین دستمزد ها را برای ایفای نقش به او پیشنهاد و پرداخت می شود.
وی در سخنرانی بهت آور خود، در مراسم گلدن گلوب امسال (2013) به عنوان یک لزبین رسما آشکارسازی کرد. وقتی که او از مادر خود تقاضا کرد آشکارسازی عمومی او را بپذیرد، تقریبا اشک در چشم همه ی مهمانان جمع شده بود. او سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: «امشب یک سخنرانی آشکارسازی بزرگ داریم.» و ادامه داد: «من قبلا آشکارسازی کردم، هزاران سال پیش در عصر حجر. روزهای قبل که یک دختر جوان شکننده برای خانواده و افراد مورد اعتماد خود و همکارانش هویت جنسی خودش رو آشکار کرده و به تدریج به اینکه دیگران و تقریبا هر کسی که با اون ملاقات می کرده رو [به عنوان یک همجنسگرا] بشناسند، افتخار کرده. اما امروزه ظاهرا از هر شخصیت شناخته شده ای انتظار میره که زندگی خصوصی و شخصی اش رو در مصاحبه های خبری در میون بگذاره.»
این سخنرانی قطعا برای همه بسیار غیر قابل پیش بینی و تعجب برانگیر بود نه برای ماهیت سخنرانی بلکه برای اینکه جودی همیشه بسیار بسیار در خصوص افشا کردن جزییات زندگی خوصوصی اش محتاط بود و همیشه همه آن را محترمانه پذیرفته بودند.



این هنرمند 50 ساله در ادامه گفت: «من رو ببخشید اما اون شخص [سابق] من [واقعی] نبودم و هرگز نخواهم بود. اما لطفا از من حمایت کنید وگرنه شوی واقعیت (reality show) من خیلی خسته کننده می شه! اما جدا از شوخی شما یک شخصیت عمومی و شناخته شده از کودکی داشته باشید؛ اگر شما ناچار باشید برای احساس کردن یک زندگی واقعی، صادقانه و طبیعی بجنگید؛ در این صورت شاید شما مجبور باشید حریم خصوصی هر چیز را حفظ کنید.»
در سال 2007 جودی برنده ی جایزه Women in Entertainment شد و در آنجا از Cydney Bernard با عنوان «سیدنی زیبای من» تشکر کرد. آنها در سر صحنه ی فیلم Sommersbyدر سال 1993 (1372)با هم آشنا شدند و به اتفاق یکدیگر دو پسر به نام های Charles و Christopherرا بزرگ کردند. جودی همیشه از اظهارنظر در رابطه با همجنسگرا و لزبین بودن خود تا کنون خودداری می کرده است. جودی و سیدنی (Cydney) در سال 2008 (1387) از هم جدا شدند و جودی در مراسم گلدن گلوب اعلام کرد که مجرد است.
جودی یک Atheism است و البته اظهار داشته که احترام بسیار برای تمامی ادیان قایل است و زمان بسیاری را صرف خواندن متون مقدس کرده است.
جودی از سال 1968 (1347) تا کنون جلوی دوربین هالیود درخشیده است. پروژه ای که هم اکنون روی آن کار می کند بازی در فیلم سینمایی بهشت (Elysium) در کنار مت دیمون (Matt Damon) است که در 9 آگست 2013 به روی پرده خواهد رفت و دوست داران جودی می توانند بعد از دو سال شاهد هنرنمایی این بازیگر برجسته و قدرتمند باشند.

:منابع
http://www.tcm.com
http://www.imdb.com
http://hollywoodlife.com
http://www.youtube.com
http://www.dailymail.co.uk
http://www.thebiographychannel.co.uk

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

پرسش هایی از کارشناس

راز اقلیت (شماره سوم، دی و بهمن91)


باتشکر از مجله محترمتون که به این موضوع مهم و مساله ساز می پردازه. من تصمیم گرفتم داستان کامینگ اوت خودمو بنویسم تا شاید بتونه برای هم حس هام یک کمک باشه وهمین طور برای خروج از وضعیتی که دارم راهنمایی بخوام. وقتی خودم رو پذیرفتم وارد یک دنیای جدید شدم. دنیای من توی یاهو میگذشت و بعد شبکه های اجتماعی. زندگی من از واقعیت دور شد و سعی کردم تو اون فضا چیزی که دوست دارم باشم. نتونستم درسم رو خوب بخونم با این که هوشم خوب بود. تا این که مشمول شدم و باید سربازی میرفتم. می دونستم نمی تونم توی سرباز خونه ها خودم رو کنترل کنم و فاجعه برام اتفاق می افتاد و یکی از بچه ها درباره معافیت گی گفته بود. تصمیم گرفتم برای معافیت اقدام کنم. اون زمان می گفتن فقط باید مطب فلان دکتر بری تا تاییده بگیری که الان متوجه شدم لازم نبوده فقط اونجا برم. دکتر اون کلینیک مجبور می کرد حتما خانواده متقاضی هم همراه طرف ویزیت بشه. من بخاطر سربازی مجبور شدم یکی از اعضای خانواده ام رو ببرم. خواهرم پرستاره و خیلی روشن فکر بود. با اون صحبت کردم و گفتم برای معافیت گی می خوام اقدام کنم اما بهش نگفتم من خودم گی هستم. از اون روز به بعد رفتارم رو زیر نظر گرفت. بعدا متوجه شدم خواهر دیگم رو که بزرگ تر بود مطلع کرده. من معاف شدم اما هنوز خواهرم به من شک داشت. براشون از گی بودن و این چیزا تعریف کردم و سعی کردم اون ها رو با دنیای خودم به صورت غیر مستقیم آشنا کنم ولی یک روز که بخاطر ول کردن درس بهم فشار آوردن جلوی مادرم عصبی شدم و گفتم من گی هستم و بخاطر همین تو نوجونی درون گرا شدم. همه تقصیر ها رو گردن گرایشم انداختم. توی اون بگو مگوی پیش اومده همه شوکه شدن. از فردای اون روز حرف های هوموفوب گونه شروع شد و من هی سعی کردم اون ها رو دفع کنم. از همه بدتر وضعیت مادرم بود که هم درون گراست و توی خودش میریزه و هم این که سنش بالاست و سال ها خانه دار بوده و این موضوع براش یک تابوی بزرگ بوده. پشیمونم از این کارم و دوست دارم از این وضعیت خارج بشم. توی شهرستان ما روان پزشک یا روان شناس خوب نیست تا با خانواده ام اونجا بریم و صحبت کنیم. بابام هنوز نمی دونه. من همش میترسم بابام بفهمه و از خونه بیرونم کنه. برای همین همش دنبال راه حل میگردم اما چیزی به ذهنم نمیرسه. ممنون میشم راهنمایی کنید. درباره کمک به تغییر افکار هوموفوب مادرم هم اگه میشه راهنمایی بفرمایید. خیلی ممنون
حسن پرشین


پاسخ کارشناس

دوست خوبم همان گونه که در پرونده آشکارسازی اشاره شد گاه ضرورتی برای آشکارسازی وجود ندارد. اما گاه دوستان گی برای اموری مانند معافیت سربازی ناچارمیشوند که خانواده ی خود را مطلع کنند. در این مواقع بهترین راهکار آن است که اعضای جوان تر خانواده را برای آشکارسازی انتخاب کنید (منظور از اعضای جوانتر بچه ها نیستند! بلکه یک فرد بالغ جوان است که دیگران برای حرفش ارزش قایلند!). همان گونه که تو در ابتدا خواهرت را آگاه کردی. این تصمیم درستی بود. یعنی انتخاب کسی که هم امروزی‌تر و کمتر سنتی است و هم زمینه ی آشنایی با مسایل طبی را دارد(پرستاراست). اما تو یک سری اشتباهات هم داشتی. اول اینکه در هنگام عصبانیت و بدون برنامه ریزی قبلی و به شکلی کاملاً احساسی دست به آشکارسازی زدی. دوم اینکه برای توجیه عدم موفقیتت در تحصیل ، گرایشت را بهانه کردی. تصور کن که میخواهی دوستی را به خانواده ات معرفی کنی. علاقمندی که خانواده از او استقبال کنند و او را بپذیرند. ایا به خانواده ات میگویی که این ( دوست) کسی است که باعث وبانی مشکلات تحصیلی و رفتاری من است !؟ به نظرت با گفتن چنین حرفی خانواده ات میتوانند دوست تورا بپذیرند؟ آیا از او استقبال میکنند؟ یا او را مایه ی نکبت و بدبختی فرزندشان میدانند؟ حسن عزیز! من با دوستان همجنس گرای زیادی سروکارداشته ام که همگی دربهترین دانشگاههای ایران تحصیل کرده اند یا بالاترین رده های شغلی را دارند. بنابراین گفته ی تو را مبنی بر اینکه گرایشت دلیل عدم موفقیت تو بوده نمیتوانم بپذیرم. ممکن است دهها عامل در زندگی شخصی تو وجود داشته که باعث شده نتوانی ادامه تحصیل بدهی ولی با اطمینان میتوانم بگویم که گرایش تو به تنهایی نمیتوانسته عامل آن باشد. راستش را بخواهی از خواندن سرگذشت تو متعجب نشدم چون چنین آشکارسازی بی برنامه ای نمی توانست نتیجه ای بهتر از این داشته باشد. در مورد ترست از آگاهی پدر،هیچ دلیلی ندارد پدرت از ماجرا آگاه شود. میتوانی ازمادر و خواهرانت بخواهی رازت را حفظ کنند.ضمن اینکه اگرآگاهی کلی خانواده را بالا ببری آنها میتوانند به تو کمک کنند. درمورد کمک به تغییر افکارمادرت باید حتماً از کمک یک متخصص استفاده کنی. این متخصص میتواند همکارِ پزشکِ خواهرت در محل کار باشد . نهایتاً اگر موفق نشدی من میتوانم از طریق مشاوره تلفنی به تو کمک کنم و با مادرت صحبت کنم. میتوانی با ایمیل مجله در تماس باشی.

۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه

دور افتاده

راز اقلیت (شماره سوم، دی و بهمن91)

پورشاه یکی از خواننده های مجله، وقتی پرونده ی آشکارسازی اقلیت رو در شماره قبل مطالعه کرد، تصمیم گرفت تجربیات خودش رو درین زمینه در اختیار دیگر دگرباش ها قرار بده، همچنین در آخر مصاحبه، نظر روان پزشک ِ متخصص رو درباره تجربه ی پورشاه و راهکاری که پورشاه بهتره در پیش بگیره میخونیم.
آرش ِ سعدی

پورشاه گفتی تجربیات خیلی بدی از آشکارسازی داشتی، اینقدر بد که وقتی ازت خواستم که تعریفشون کنی، گفتی یادآوریش فقط و فقط مایه ی آزارت میشه. اگر ممکنه بعد از اینکه خودت رو یه معرفی کوتاه کردی، در مورد تجربه ات از آشکارسازی برامون بگو.
افسرده هستم. داروهای ضد افسردگی مصرف میکنم با اینکه هنوز سی سال از عمرم نگذشته. کارشناس ارشدم و در حال حاضر شاغلم. به دلایل مالی و اینکه دلم میخواست توی خارج ادامه تحصیل بدم، از شرکت توی دانشگاه برای دکتری منصرف شدم. تقریبا توی تمام مراحل زندگیم آدمهای دگرجنسگرایی بوده و هستند که از گرایش جنسی ام باهاشون صحبت کردم؛ راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه، خونه، شرکت (محل کار) و عکس العمل ها متفاوت بوده شدید ترین و بدترینش عکس العمل مادرم بود که خیلی راحت آرزوی مرگمو کرده بارها و بارها با اینکه خودش تحصیل کرده و بازنشسته ی آموزش و پرورشه. من از اون دسته از همجنسگراهایی هستم که بارها و بارها این جمله رو از مادرم شنیدم که خطاب بهم گفته: حتی حیوانات هم میدونن که باید به جنس مخالفشون علاقه داشته باشن ولی تو نمیدونی!

برای همه ی اعضای خانواده ات اشکارسازی کردی؟
از اعضای خانواده فقط و فقط برای دامادمون آشکارسازی کردم. بقیه خودشون فهمیدند. من فقط یه خواهر دارم که 6 سال ازم بزرگتره.

چی شد که کلا تصمیم گرفتی برای اعضای خانواده‌ات آشکارسازی کنی؟
من پارسال رفتم ترکیه، اوضاع اقتصادی شرکتمون بد بود؛ یه جورایی ورشکسته شده بودیم. مدیرعاملمون با چند تا از بچه ها تسویه حساب کرد و به منم گفت با نصف حقوق فعلیت اگه حاضری ادامه بده، بیمه هم قطع شد. اون روزها خیلی فشار روم بود پاسپورتمو تازه گرفته بودم. بهش گفتم میخوام یه مدتی برم ترکیه آب و هوا عوض کنم و به پیشنهادت فکر کنم.
رفتم ترکیه... . از قبل هم با دوستان دگرباشم ارتباط داشتم. یک هفته استانبول بودم که یکی از بچه های خودمون اومد به دیدنم از کایسری صرفا به خاطر من. از قبل میشناختیم همو، الان رفته کانادا. بهرحال، اومد استانبول و روی مخ من کار کرد! گفت تو که حالا وضع شغلیت اینطوریه بیا یه سر بریم خونه منو ببین، بچه ها رو ببین، یکی از وکلای پناهجوها هم الان اونجاست، اونو هم از نزدیک ببین و... 
اولین اشتباهم: باهاش رفتم.
دومین اشتباه: تصمیم احمقانه‌ای گرفتم که بمونم و برم یوان خودمو معرفی کنم.
سومین اشتباه: پشیمون شدم و برگشتم.
در مورد سوالت هم بگم که آشکار سازیم به دامادمون همون موقعی بود که در حال اقدام برای پناهندگی بودم، مادرم هم به خواسته خودم رفته بود از کمدم یک سری مدارک برداره که با دیدن سی‌دی‌ها و آلبوم خصوصیم که تهیه کرده بودم، فهمیده بود که گی هستم. هرچند که از رفتار و حرکات من هم از قبل به یه چیزهایی شک کرده بود و پیش ذهنیتی داشت.
مادرم هرچی بدونه محاله که به خواهرم نگه، اینجوری شد که خواهرم هم فهمید. کلا من یه جورایی با زندگیم شوخی کردم (مخصوصا سال 90) و چند تا تصمیم خام گرفتم که زندگی هم حسابی تلافی کرد و مقصر اصلی هم خودم هستم.



عکس العملشون چی بود؟
مادرم گفت: تصمیم خوبی گرفتی که رفتی ترکیه! برو و پشت سرت رو هم نگاه نکن. هرچقدر از ایران دورتر باشی بهتره. تو اگه برگردی ایران ، مایه ننگ خانواده میشی. حدود 3 هفته که اصلا باهام حرف نزد. بعدش با خواهش و التماس و اصرار خواهرم اومد نت و کلی توهین بارم کرد و اینکه : تو که این بیماری رو داشتی چرا به من که نزدیکترین رفیقتم نگفتی که ببرمت دکتر تا علاجت کنیم ؟ در ادامه حرفاش بهم گفت برگرد ایران. همه ما وقتی جوون بودیم اشتباه کردیم. اینم اشتباه تو بود. کمکت میکنم خوب میشی. خودم برات یه دختر خوب سراغ دارم و ازین دست حرفا. مسخره است، نه؟

میدونم که فقط خیلی خاصه! بهتره درین مورد نظر کارشناس بالینی رو در آخر بشنویم. تلاش هم کردی متقاعدشون کنی که گرایش تو یک گرایش طبیعیه؟
مادرم همیشه اینو بهم میگه: اگه بین یه پسر و دختر یک کوه فاصله باشه، باید بین دو تا پسر 7 تا کوه فاصله باشه، آرش جان کسی که خودش رو به خواب بزنه و نخواد بیدار بشه، نمیشه بیدارش کرد. الان توی خونه کوچکترین اشتباهم به حساب همجنسگرا بودنم گذاشته میشه و همه چیز رو به گی بودنم ربط میدن چیزهای کاملا نامربوط. مثلا یه سرماخوردگی ساده رو به گی بودنم ربط میدن. حدود چند ماهی هست که تازه بهتر شده وگرنه قبل از اون که حتی بشقاب و قاشق و چنگال و لیوانم هم جدا بود و جدا شسته میشد. یعنی با من مثل یک موجود نجس برخورد میشد اما حالا یه کم بیشتر از قبل مراعات منو میکنند.

آیا تغییر رفتار خانواده ات به خاطر این بوده که تو دوباره نقاب به چهره زدی تا اونها فکر کنند تو دیگه همجنسگرا نیستی؟
نمیدونم. فکر نکنم از تغییر رفتار من بوده باشه. نه! بزار یه مثال بزنم، مثلا همین امشب که یه کم دیرتر رسیدم خونه ، اولین واکنش مادرم به محض اینکه سلام کردم این بود: باز هم انگاری داری برمیگردی به اون دورانی که روان دهش بودی و قرص مصرف میکردی! بازهم زدی به بی آبرویی و با یه مشت بچه .... میگردی؟! نمیدونه که الان هم قرص مصرف میکنم. تنها تغییری که میتونم بگم داشتم این بوده که وانمود کردم که دیگه قرص مصرف نمیکنم (چون مادرم خیلی حساسه و میگه اون قرصها منو از خود بیخود میکنن و اختیارمو از دست میدم) و اینکه فکر میکنه با همه گی های تبریز قطع رابطه کردم و فقط سرم به کارم گرمه.



جریان قرص مصرف کردنت چیه؟ چه جوری شد که تصمیم گرفتی قرص ضدافسردگی مصرف کنی؟
من برای تحصیل از سال 81 تا 88 خارج از شهر محل سکونتم بودم. دو سال آخر رو فقط روی پایان نامه ارشد کار کردم و اکثرا توی این دو سال در حال رفت و آمد دانشگاه و خونه بودم. تا اون موقع هیچ اطلاع مفیدی از گرایش خودم نداشتم، فکر میکردم مریضم. فکر میکردم فقط منم که تو این دنیا اینطوری خلق شدم و احساس میکردم که دارم گناه میکنم. اون موقع لپ تاپ و اینترنت نداشتم تو خونه، فقط توی سایت دانشگاه واسه سرچ کردن مطالب علمی هر ماه 30 ساعت اینترنت داشتیم. توی اون فضا بودم و از همه دنیا بی خبر. تا اینکه بالاخره فشار عصبی زد به گوش راستم و دچار وز وز گوش شدم. رفتم دکتر و بعد از کلی آزمایش و اسکن و ... بهم گفت که مشکلت عصبی و روحی هستش و باید بری پیش روانپزشک. حدود 10 درصد از شنوایی گوش راستم برای همیشه کم شد و دچار وز وز گوش شدم و 24 ساعت توی گوش راستم صدای وز وز میشنوم. بهرحال پیش روانپزشک رفتم و بعد از چند جلسه جرات کردم که از حس و گرایشم بهش بگم، اونم چند تا توصیه کرد و مصرف فلوکستین رو هم اون بهم تجویز کرد. از اون موقع تا حالا به صورت دوره ای قرص مصرف میکنم و اینکه ... طبق معمول یه بار مادرم قرصها رو دید و یک ورق از اونا رو براشت و رفت تحقیق کرد و متوجه شد که چی مصرف میکنم و کلی داد و دعوا و مرافه...

تو مگه قرصا رو برای درمان گرایشت نمیخوردی؟ پس چرا مادرت باهات دعوا و مرافه راه انداخت؟
نه آرش! به مادرم که نگفتم واسه چی میخورم، توجه کن که مادرم پارسال متوجه گی بودن من شده ولی من از 85 بصورت دوره ای قرص میخورم. درضمن کی گفته که من اونا رو بخاطر گرایش جنسیم میخورم؟

چون گفتی اطلاعات کمی داشتی گفتم شاید مثل خیلی از دگرباش ها خواستی درمان کنی خودتو!
با اینکه اطلاعاتی نداشتم ولی همیشه دوست داشتم این حسمو. یعنی عاشقش بودم؛ با همون لجبازی های نوجوانی و جوانی که آدم با یه چیزی لج میکنه و خودشو برتر میبینه. همیشه به حس و گرایشم افتخار میکردم. با اینکه اون موقع مذهبی بودم و فکر میکردم دارم گناه میکنم، ولی بازهم دوسش داشتم. فکر میکردم یه چیزی هست که منو از دیگران جدا میکنه و عامل برتری من به دیگرانه واسه همین هیچ وقت به چشم کمبود یا مریضی بهش نگاه نکردم که در صدد درمانش باشم. من فقط و فقط بخاطر وز وز گوش و به توصیه متخصص گوش و حلق و بینی رفتم پیش روانپزشک که در جلسات مداومی که داشتیم بحث همجنسگراییم مطرح شد. اون هم انصافا دکتر خوبی بود. گفت: تو نمیتونی اینجا دوام بیاری، توی ایران نمون، یه چیزی رو بهونه کن و برو! اگه نتونستی و مجبور شدی بمونی ، تبریز نمون و برو تهران. بهرحال از خانواده دور باش. اون قرصها رو هم بخاطر کنترل فشارهای روحی بهم تجویز کرد.

الان داری چه جوری زندگی میکنی؟ وقتی برگشتی از ترکیه تا حالا منظورمه، با خانواده یا مستقل؟
مثل ربات! با خانواده! مگه میشه مستقل بشم؟! واسه هر یک دقیقه دیر کردنم باید دلیل داشته باشم؟ عمرا! امکان نداره که من یک شب تا صبح بیرون از خونه باشم.

از ترکیه که برگشتی چطوری رفتار کردن باهات؟ دلتنگ بودن آیا؟
نه اصلا! مادر و پدرم که شدیدا مخالف برگشتنم بودند.

پدر؟ از پدرت چیزی نگفتی! برای اون هم کامینگ اوت کردی؟
نه! من چیزی در مورد گرایشم بهش نگفتم و حس میکنم که مادرم هم چیز خاصی نگفته بهش چون که پدرم به روم نمیاره این قضیه رو. نمیدونم که چیزی فهمیده یا نه ولی مادرم از همون اول گفت که به پدرم چیزی نمیگه چون اگه بفهمه از چشم پدرم حسابی می‌افتم.

از این کامینگ اوتها چه چیزی بیشتر از همه آزارت میده؟
اینکه هر اتفاقی که رخ میده ، به حساب گی بودنم گذاشته میشه و اینکه یکی از دوستان صمیمیم که از اول دبیرستان باهم صمیمی بودیم، روزی که فهمید گی هستم، حتی حاضر نشد باهام دست بده و خیلی رک بهم گفت که ازت چندشم میشه و نمیتونم بهت دست بزنم!

این مشکل رو به کارشناس بالینی مجله می سپرم که راهنمایی ات کنه ، آیا مسئله ی دیگه ای هم هست که نیاز به راهنمایی داشته باشی؟
من خیلی دوست دارم بدونم که در قبال مادرم چی کار میتونم بکنم؟! مادر من شدیدا سنتی و مذهبیه ولی منم دیگه بچه نیستم و 29 سالمه. چرا باید واسه یک ساعت دیر کردن کلی جواب پس بدم؟ چرا نمیتونم یک شب بیرون از خونه باشم؟ یعنی اینقدر سابقه ام رو خراب کردم که با هر دیرکردی فکر میکنن سرم جایی گرمه؟!

در آخر توصیه ای برای کسایی که میخوان آشکارسازی کنن با خانواده شون داری؟
من در حد توصیه کردن نمیبینم خودمو ولی تجربه ای که دارم اینه که حداقل در مورد خودم ، آشکارسازی هیچ دردی رو درمون نکرد بلکه کلی هم درد اضافه کرد. واسه آشکار سازی نباید عجله کرد وقتی که واجب نیست.

پاسخ کارشناس

دوست عزیز سلام 
همون طور که خودت هم اشاره کردی اولین و بزرگترین اشتباهت این بود که هدفی از آشکارسازی ات نداشتی و بی گدار به آب زدی. یک سری بی احتیاطی ها کردی که مسئولیت انها متوجه خودت است . اصلاً چرا به دامادتان مسئله گرایشت را گفتی؟ چرا آلبوم ها و عکس های شخصی ات را با بی احتیاطی جایی گذاشتی که مادرت پیدا کند ؟ خانواده ی تو مثل هفتاد درصد خانواده های همجنس گرایان ایرانی از ان دست خانواده هایی هستند که ما اصلاً توصیه نمیکنیم هیچ وقت برایشان اشکارسازی شود. تعجب میکنم تو که آدم تحصیلکرده ای هستی با چه تصوری این کار را کردی؟ خصوصاً اینکه گفتی در طول زندگیت در دوره راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه و محل کارت بارها آشکارسازی کرده بودی. پس با واکنش های منفی بیگانه نبودی و میدانستی که وضعیتت برای خیلی از هم نسل های خودت هم قابل درک نیست چه برسد به کسی مثل مادرت که متعلق به دو سه نسل قبل تر و فردی سنتی هست. ازنظر من یکی دیگر از مشکلات اساسی زندگی تو وابستگی به خانواده ت است. ترکیه این فرصت خوب را برایت فراهم کرده بود که از انها فاصله بگیری ولی متاسفانه این فرصت را از دست دادی. حالا با تحصیلات فوق لیسانس چرا معطل هستی؟ بهتراست کم کم پس انداز کنی و برای مستقل شدن و جدا زندگی کردن از خانواده ات اقدام کنی. این کار را باید بر خلاف آشکارسازی ات، خیلی سیاستمدارانه و تدریجی انجام بدهی. سعی کن سرمایه ای جورکنی وتا میتوانی پس انداز کنی. به هیچکدام از اعضای خانواده ت حرفی در مورد این تصمیم نزن. وقتی احساس کردی ازنظر مالی شرایط اینکه خانه یا اتاقی بگیری داری این کار را بکن. بعد، توی یکی از موقعیت هایی که به خاطر دیر به خانه رفتن یا موارد مشابه با تو جر وبحث کردند ، میتوانی جروبحث را بهانه کنی و خانه را موقتاً ترک کنی. سپس سعی کن توی مدت تنها زندگی کردنت تلاش کنی تا از طریق چند واسطه‌ی آگاه به انها راجع به گرایش جنسی اطلاعات بدهی. مثلاً اگر دوباره برایت پیغام فرستادند که میخواهند معالجه ات کنند یا به هر نحوی دوباره با تو ارتباط برقرارکنند، بهتراست به آنها پیشنهاد بدهی که نزد دکترت بیایند. تو باید قبل از آشکارسازی به خانواده ات اطلاعات میدادی. باید خانواده ات را نزد همان دکتر آگاهی که تعریف کردی میبردی تا آگاهشان میکرد. خودت را جای مادرت بگذار و فکر کن واقعاً کسی از چند نسل قبل که در جوّ هموفوب و مرد سالار جامعه ایران زندگی کرده و اطلاعاتی هم نگرفته مگر میتواند واکنش دیگری غیر ازین داشته باشد؟ به یاد داشته باش که توحتی اگرهمجنس گرا هم نبودی در سن سی سالگی ماندنت در خانه ی پدری به احتمال زیاد موجب به وجود امدن یک سری مشکلات و اختلافات با خانواده می شد. والدین دوست دارند فرزندانشان را سروسامان دهند و از دیدن یک فرزند مجرد در خانه که دیر می اید یا بی هدف و سرگردان است، دچار نگرانی میشوند . بطوری که ممکن است بخواهند مدام او را کنترل کنند. به خصوص اگر بدانند که او بخاطر گرایشش در خانه مانده است و قصد ازدواج هم ندارد! بنابراین همان طور که تو اگر همجنس گرا هم نبودی قاعدتاً اکنون دیگر باید زندگی مستقل خودت را تشکیل میدادی، بهتر است حالا هم همین کار را بکنی و تمام مشکلات را به گردن گرایشت نیندازی. مستقل زندگی کن و درعین حال ارتباطت را با خانواده ات قطع نکن.

۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

آشکارسازی؛ بایدها و نباید ها (قسمت دوم)

راز اقلیت (شماره سوم، دی و بهمن91)

افراد همجنسگرا، جهت‌گیری جنسی خویش را شناسائی می‌كنند و سپس آن را در یك دنیای ناپذیرا و بی‌رحم و خشن آشكار می‌كنند! این موضوع اغلب از دید افراد دگرجنس‌گرا عجیب به نظر می‌آید. سوال آنها این است که چرا باید افراد همجنس‌گرا شخصیت و وجهه‌ی اجتماعی خود را نزد خانواده و دوستان و همکاران‌شان به خطر بیندازند؟ اصلا چه دلیلی برای انجام چنین کار احمقانه‌ای وجود دارد؟! آنها اغلب میگویند «شما اینگونه آفریده شده‌اید!؟ بسیار خب! اما دلیلی ندارد که این موضوع را همه جا جار بزنید! میتوانید آن را پنهان نگه دارید! این به نفع خودتان و اطرافیان شماست». اما آیا این پنهان کاری واقعاً به نفع ماست؟ شاید اگر از دید آنها(دگرجنس‌گرایان) به ماجرا نگاه کنید این ادعا درست باشد. آشکارسازی میتواند حرکتی جنون آمیز، ناگهانی و احمقانه باشد اگر در مورد چیستی و چگونگی آن نیندیشیده باشیم. 
اما پژوهش‌های زیادی حاکی از آن است که آشکارسازی، برای افراد همجنسگرا و روابط آنها بسیار خوب و مناسب است (كاین، 1991، كارون و یولین، 1997، لاسالا، 1997). اما این در شرایطی است که عاقلانه آشکارسازی کنیم. 
گاه، آشکارسازی در کوتاه مدت، به خوبی حل و فصل میگردد اما اثرات دراز مدت آن تا سالها بعد، باقی می‌ماند. این امرخصوصاً در مواردی که آشکارسازی برای اطرافیان نزدیک صورت میگیرد محسوس تر میگردد. به همین دلیل همیشه بیاد داشته باشید که نکته‌ی مهم تر از خود اشکارسازی، این است که این آشکارسازی را برای چه کسی انجام می دهیم؟ اجازه دهید در این زمینه مثالی بزنیم.



دوست همجنس‌گرایی داشتم که برای مدت سه ماه دریک پانسیون ساکن شده بود. او در طی این سه ماه با هم اتاقی‌اش رفاقت خوبی به هم زد. هم‌ اتاقی او ذهن روشنی داشت و آنها در بسیاری زمینه‌های سیاسی و عقیدتی با هم گفتگو و بحث و تبادل اطلاعات داشتند. ناگفته نماند که در خلال یک گفتگو دوست ما متوجه شد که هم اتاقیش دیدگاه خوبی نسبت به همجنس‌گرایان ندارد. با این حال به جای اینکه از کوره در برود یا رگ‌های گردنش را متورم کند، به رابطه خوب خود با هم اتاقی ادامه داد و درعوض سعی کرد با دلایل علمی و منطقی در مورد همجنس گرایی به او آگاهی بدهد. حتی در خلال جریان تبادل اطلاعاتی که با او داشت، چندین کتاب و مطلب علمی در این باره برای او ایمیل فرستاد وبه شیوه ای نامحسوس- یعنی به همان شیوه ای که باهم بحث های اجتماعی-سیاسی میکردند- هم اتاقیش را در این رابطه نیز به چالش کشید و به تفکر وادار کرد... .
خلاصه اینکه آنها سه ماه خیلی خوب را با هم سپری کردند. از قضا در این مدت هم اتاقی حسابی شیفته شخصیت دوست ما شده بود و پذیرش و شناخت خوبی بین آنها به وجود آمده بود. دوست ما میدانست که این رابطه خوب یک رابطه موقتی و مدت دار است و بنا بر شرایط طرفین و طبیعت زندگی در پانسیون، امکان تداوم زیادی ندارد. دوست ما بعد از چهار ماه باید آنجا را ترک میکرد. این بود که در پایان آخرین روزی که درپانسیون گذراند هم اتاقی‌اش را به شام دعوت کرد. آنها آخرین لحظه‌های خود را نیز با خوبی و خوشی سپری کردند. سه روز بعد از خداحافظی و ترک پانسیون، دوست ما ایمیلی به هم اتاقی سابقش فرستاد و در آن ضمن ابراز دلتنگی برای او و یادآوری خاطرات خوب گذشته، برای او آشکارسازی کرد! 
حتماً میتوانید باقی این ماجرا را حدس بزنید؟ هم اتاقی ابتدا خیلی شوکه شده بود. او مدام با خودش فکر میکرد که: « یعنی من چند ماه با یک همجنس‌گرا زندگی کردم؟ پس چرا او هیچ گاه طوری رفتار نکرد که من حتی شک کنم؟ وای خدای من! من حتی در حضور او نیمه برهنه میشدم. حتی نزدیک به او میخوابیدم! با او بیرون میرفتم. با او غذا میخوردم. با او قدم میزدم. با او در مورد مسایل شخصیم صحبت میکردم. اما... او شبیه هیچ کدام از تصورات من نبود....! ازنظر روانی کاملا سالم به نظر می‌رسید! آدم قوی و بدون عقده‌ای بود! هیچ وقت از نگاه‌های او معذب نشدم! هیچگاه... اهل شب گردی و قمار و بد مستی هم که نبود! ادم بی‌قیدی نبود... برای خودش چهارچوب و مرز داشت.. حتی به اصولی پایبندی داشت که بعضا من جدی نمیگرفتم شان....! خلاصه اینکه شبیه تصورات ذهنی من از همجنسگراها نبود...!» 
این، نمونه ای از یک اشکار سازی موفق است. چرا می گوییم موفق؟ به چندین دلیل: اول اینکه تاثیرگذار است. چهره ای که دوست من از خودش در این مدت بروز داده بود به قدری مثبت و درخشان بود که باعث شد هم اتاقی‌اش انگیزه پیدا کند تا در مورد همجنس گرایی بیشتر بداند. این دو آدم دیگر بنا نبود یکدیگر را ببینند. دوست من از زندگی هم اتاقیش خارج شده بود. بنابراین هیچ فشاری برای تداوم رابطه وجود نداشت. هم اتاقی صرفاً به دلیل اگاهی بیشتر در این مورد به مطالعه بیشتر پرداخت تا پرده از رازی بردارد که سه ماه نتوانسته بود کشفش کند! دوم اینکه هیچ تلاشی برای متقاعد سازی با اصرار و سماجتدر این آشکارسازی دیده نمی‌شود. دوست من قبلاً اطلاعاتی در این زمینه مطرح کرده بود -اما نه از باب متقاعدسازی. بلکه صرفاً درحد تبادل اطلاعات- در گام آخر، او فقط خودش را معرفی کرد: «ببین! این من هستم رفیق!». 
سوم: این آشکارسازی به نحوی صورت گرفت که به هیچ کس/ چیز/ رابطه ای کمترین تهدید و آسیبی وارد نکرد. اگر دوست من در ابتدای همان روز اولی که وارد پانسیون میشد به هم اتاقی‌اش میگفت: «ببین من همجنس گرا هستم!» چه اتفاقی می‌افتاد؟ قطعاً رابطه از همان ابتدا مختل میشد یا اصلاً شکل رفاقت به خود نمیگرفت. 
اگر در اواسط رابطه و هنگامی که فهمید هم اتاقیش تفکرات نادرستی در مورد همجنس‌گراها دارد با خشم یا بی‌قراری سعی میکرد او را متقاعد کند که اشتباه فکر می‌کند چه؟ رابطه به بن بست می‌رسید و خشم و عصبانیت غیرقابل توجیه دوست ما هم اتاقیش را مشکوک یا حتی منزجر می‌کرد. 
اگر شب آخر در هنگام غذا خوردن در رستوران این نکته را چشم در چشم هم اتاقی مطرح میکرد چطور؟ ممکن بود هم اتاقی از بی‌صداقتی او در طی این مدت شاکی شود یا درساده ترین حالت در شوک فرو برود و از مهمانی شام خاطره بدی به یاد می‌ماند. 
اما در اغلب موارد، ما با کسانی سرکار داریم که روابطمان با آنها دائمی است. در اینگونه موارد عوامل متعددی دینامیسم رابطه را تحت تاثیر قرار میدهد. وابستگی های بین طرفین زیاد است. ترس از طرد شدن در فردی که میخواهد آشکارسازی کند از یک سو و احساس خشم یا ترحمی که آشکارسازی در طرف مقابل بر می انگیزد از سوی دیگر ممکن است طرفین را وادار به رفتارهای افراطی نماید. فرض کنید میخواهید برای دوست ده ساله تان آشکارسازی کنید. این دوست همجنس شما و ازنظر عاطفی به شما بسیار نزدیک است. آدم نسبتاً سنتی وملاحظه کاری است و بطور کلی دربرابر چیزهای جدید/ناشناخته کمی گارد دارد. حتی اگر با یک غذای جدید مواجه شود. حال بهترین راه چیست؟



برای پاسخ به این سوال باید ابتدا از خودمان بپرسیم که چرا میخواهیم برای این فرد خاص آشکارسازی کنیم ؟
فرض کنیم جواب شما این است : « خب... او بهترین و نزدیکترین دوست من است. فکر میکنم صمیمیت ما به حدی رسیده که دیگر بین ما هیچ چیز پنهانی و هیچ راز مگویی وجود ندارد و آنقدر با او احساس نزدیکی میکنم که حس میکنم باید این اخرین نقاب را هم بردارم تا دیگر بین ما هیچ پرده و فاصله ای نباشد ...» حالا باید از خودتان بپرسید که ایا او هم نسبت به شما همین حس را دارد؟ آیا او هم معتقد است که شما بهترین دوستش هستید؟ آیا او هم دیگر هیچ چیز مگو و رازپنهانی از شما ندارد؟ اگرپاسخ به این سوال مثبت باشد، به نفع شماست . ولی اگر چنین نباشد ، این اشکارسازی ممکن است برای شما از نظر عاطفی آسیب زا باشد . شما با یک نفر به قدری احساس نزدیکی میکنید که نهانی ترین راز زندگیتان را به او میگویید در حالی که در زندگی او چنان فرد معمولی و درجه دومی هستید که او به سادگی شما را کنار میگذارد و این افشاگری شما بیشتر از چند دقیقه ذهن او را مشغول نمی کند.
مقصود از این مثال این نیست که شما باید فقط برای افراد دوستان خیلی صمیمی تان آشکارسازی کنید. بلکه منظور این است که باید هر احساس و جریانی که در رابطه بین شما هست دو طرفه باشد. شما باید برای او حدی از اهمیت را داشته باشید تا به خودش زحمت بدهد در مورد گرایش شما و رازی که برایش فاش کرده اید کمی فکرکند. 
در درجه بعد باید احتمالات را بررسی کنید. فرض کنید که دوست شما به شدت در برابر گرایش شما واکنش منفی نشان داد و خواست که سریعاً این رابطه را قطع کند. به این فرض که میرسید باید یک تصمیم مهم بگیرید... : آیا آشکارسازی برای این دوست آنقدر در زندگیم اهمیت دارد که بخاطر آشکار کردن گرایشم ، دوستی ام با او را از دست بدهم؟
اشتباهاتی که دوستان همجنسگرای ما در جریان اشکار سازی شان مرتکب میشوند بیشتر در پاسخ به این سوال رخ میدهد. اغلب ما در این مرحله با احساسات شدیدی مواجه میشویم که تصمیم گیری درست را برایمان دشوار میسازد. گاه دیده میشود که آنها میگویند: «من همینم که هستم! هرکس مرا دوست دارد باید واقعیت وجودی مرا بپذیرد. اگر هم نمیتواند خب بهتر است همین حالا راه ما از هم جدا شود.» این یک نتیجه گیری احساسی است. شما باید اولاً ضرورت آشکارسازی و ثانیاً زمینه اعتقادی، شخصیتی فرد را درنظر بگیرید. 
بعضاً از دوستانی میشنوم که میگویند من در کلاس (درحضور همه همکلاسی هایم) آشکارسازی کردم! این حرکات بیشتر احساسی و از سر هیجان هستند و در درازمدت – به ویژه در فرهنگ بسته ی جامعه ما- پیامدهای جالبی ندارند. شما نمیتوانید در ارتباط با یک جمع همانند یک فرد رفتار کنید . اینگونه موارد در درازمدت بیشترین میزان پشیمانی را ببار می آورند. 
واکنش های رایج افراد بعد از آشکارسازی خصوصاً اگر با واکنش منفی ، طرد امیز یا اجتناب دیگران مواجه شوند عبارتست از احساس تنهایی، خود- دلسوزی کردن، خود را حق به جانب دانستن و خشم. 
در شماره بعد درباره این واکنش ها و نیز اختصاصاً در باره آشکار سازی برای خانواده صحبت خواهیم کرد . تجارب آشکارسازی خود را با ما در میان بگذارید .
صدرا اعتمادی
روانشناس بالینی

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

چگونه یک دگرباش میتواند حرف‌هایش را به شعر بگوید؟ (قسمت سوم)

شعر و اقلیت (شماره سوم، دی و بهمن91)

این قست را  با انجام تمرین های داده شده در شماره ی قبل شروع می‌کنیم تا خواننده‌ی عزیز، با مطابقت دادن جواب صحیح و جواب خود، به اشکلات موجود پی ببرد.
تمرین1: تشخیص قالب شعر
آرند یکی و دیگری بربایند

بر هیچ کسی راز همی نگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند

پیمانه عمر ما است می‌پیمایند
پاسخ: برای آنکه بدانیم شعر بالا رباعی است یا دو بیتی، همانطور که در شماره ی قبل گفته شد، باید به اولین هجای مصرع اول رجوع کنیم. اولین هجا یعنی "آ" یک هجای بلند است پس قالب رباعی است. اگر نسبت به هجای اولِ مصرع اول شک داشتیم، می توانیم از هجای اول دیگر مصرع ها استفاده کنیم که در رباعی بالا اولین هجای سه مصرع دیگر، هجای بلند است : "بر" ،"ما" و "پی". شروع با هجای بلند نشان رباعی و شروع با هجای کوتاه نشان دوبیتی بودن قالب شعر است.
تمرین2:
    ما را به دَمِ پیر، نگه نتوان داشت ........در حجره ی دلگیر، نگه نتوان داشت
         آن را که سر زلف ،چو زنجیر بُوَد.........در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
« مهستی »

·         هجابندی مصرع اول: ما/ را/ بِ/ دَ/ مِ/ پی/ ر/ نِ/ گَه/ نَت/ وا/ دا/ ش =13 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه
·         هجابندی بر اساس شکل: U----UU-UUU--
مصراع اول: ما را به دَمِ پیر، نگه نتوان داشت
ش
دا
وا
نَت
گَه
نِ
ر
پی
مِ
دَ
بِ
را
ما
U
-
-
-
-
U
U
-
U
U
U
-
-
·         هجابندی مصرع دوم: دَر/ حُج/ رِ/ یِ/ دِل/ گی/ ر/ نِ/ گَه/ نَت/ وا/ دا/ ش =13 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه
·         هجابندی بر اساس شکل: U----UU--UU--
مصراع دوم: در حجره ی دلگیر، نگه نتوان داشت
ش
دا
وا
نَت
گَه
نِ
ر
گی
دِل
یِ
رِ
حُج
دَر
U
-
-
-
-
U
U
-
-
U
U
-
-

·         هجابندی مصرع سوم: آ/ را /کِ/ سَ/ رِ/ زُل/ ف/ چُ/ زَن/ جی/ ر/ بُ/ وَد =13 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند
·         هجابندی بر اساس شکل: -UU--UU-UUU--
مصراع سوم: آن را که سر زلف ،چو زنجیر بُوَد
وَد
بُ
ر
جی
زُن
چّ
ف
زُل
رِ
سَ
کِ
را
آ
-
-
U
-
-
U
U
-
-
U
U
-
-
·         هجابندی مصرع چهارم: دَر/ خا/ نِ/ بِ/ زن/ جی/ ر/ نِ/ گَه/ نَت/ وا/ دا/ ش =13 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه
·         هجابندی بر اساس شکل: U----UU--UU--
مصراع چهارم: در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
ش
دا
وا
نَت
گَه
نِ
ر
جی
زَن
بِ
نِ
خا
دَر
U
-
-
-
-
U
U
-
-
U
U
-
-

تمرین3:       من ماه ندیده ام کله دار.........من سرو ندیده ام قباپوش
«سعدی»
·         هجابندی مصرع اول: مَن/ ما/ ه/ نَ/ دی/ دِ/ ءَم/ کُ/ لَه/ دا/ ر =11 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ بلند/کوتاه/ بلند/ بلند/ کوتاه
·         هجابندی بر اساس شکل: U--U-U-UU--
مصراع اول: من ماه ندیده ام کله دار
ر
دا
لَه
کُ
ءَم
دِ
دی
نَ
ه
ما
مَن
U
-
-
U
-
U
-
U
U
-
-
·         هجابندی مصرع دوم: مَن/ سر/ و/ نَ/ دی/ دِ/ ءَم/ قَ/ با/ پو/ ش =11 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ بلند/کوتاه/ بلند/ بلند/ کوتاه
·         هجابندی بر اساس شکل: U--U-U-UU--

مصراع دوم: من سرو ندیده ام قباپوش
ش
پو
با
قَ
ءَم
دِ
دی
نَ
و
سَر
مَن
U
-
-
U
-
U
-
U
U
-
-

تمرین4:       جان و دل، بیرون، کس از دست تو مشکل می‌برد.......غمزه‌ات جان می‌رباید عشوه‌ات دل می‌برد
«رشحه»
·         هجابندی مصرع اول: جا/ نُ/ دِل/ بی/ رو/ کَ/ سَز/ دَس/ تِ/ تُ/ مُش/ کِل/ می/ بَ/ رَد =15 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه/ بلند
·         هجابندی بر اساس شکل: -U---UU--U---U-
مصراع اول: جان و دل، بیرون، کس از دست تو مشکل می‌برد
رَد
بَ
می
کِل
مُش
تُ
تِ
دَس
سَز
کَ
رو
بی
دِل
نُ
جا
-
U
-
-
-
U
U
-
-
U
-
-
-
U
-
·         هجابندی مصرع دوم: غَم/زِ/ ءَت/ جا/ می/ رُ/ با/ یَد/ ءِش/ وِ/ ءَد/ دِل/ می/ بَ/ رَد =15 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه/ بلند
·         هجابندی بر اساس شکل: -U---U---U---U-
مصراع دوم: غمزه‌ات جان می‌رباید عشوه‌ات دل می‌برد
رَد
بَ
می
دِل
ءَد
وِ
ءِش
یَد
با
رُ
می
جا
ءَت
زِ
غَم
-
U
-
-
-
U
-
-
-
U
-
-
-
U
-


تمرین5:       چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن.............با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
سبز است لبت ساغر از او دور مدار..........می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
«حافظ»

·         هجابندی مصرع اول: چُن/ با/ دِ/ زِ/ غَم/ چِ/ با/ یَ/ دَت/ جو/ شی/ دَن =12 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ بلند
·         هجابندی بر اساس شکل: ----U-U-UU--
مصراع اول: چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
دَن
شی
جو
دَت
یَ
با
چِ
غَم
زِ
دِ
با
چُن
-
-
-
-
U
-
U
-
U
U
-
-

·         هجابندی مصرع دوم: با/ لَش/ گَ/ رِ/ غَم/ چِ/ با/ یَ/ دَت/ کو/ شی/ دَن =12 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ بلند
·         هجابندی بر اساس شکل: ----U-U-UU--
مصراع دوم: با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
دَن
شی
کو
دَت
یَ
با
چِ
غَم
رِ
گَ
لَش
با
-
-
-
-
U
-
U
-
U
U
-
-

·         هجابندی مصرع سوم: سَب/ زَس/ ت/ لَ/ بَت/ سا/ غَ/ رَ/ زو/ دو/ مَ/ دا  =12 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ بلند/ کوتاه/ بلند
·         هجابندی بر اساس شکل: -U--UU--UU--
مصراع سوم: سبز است لبت ساغر از او دور مدار
دا
مَ
دو
زو
رَ
غَ
سا
بَت
لَ
ت
زَس
سَب
-
U
-
-
U
U
-
-
U
U
-
-


·         هجابندی مصرع چهارم: مِی/ بَر/ لَ/ بِ/ سَب/ زِ/ خُش/ بُ/ وَد/ نو/ شی/ دن =12 هجا
·         هجابندی کوتاه و بلند: بلند/ بلند/ کوتاه/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ بلند
·         هجابندی بر اساس شکل: ----U-U-UU--
مصراع چهارم: می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
دن
شی
نو
وَد
بٌ
خُش
زِ
سَب
بِ
لَ
بَر
مِی
-
-
-
-
U
-
U
-
U
U
-
-


فصل سوم: سرودن شعر کلاسیک

تا اینجای کار همه ی ابزارهای کافی برای گفتن شعر سنتی فارسی را فراگرفتیم. اکنون با تعریف گنجینه‌ی واژگان به سراغ همگرایی همه‌ی این ابزار و تولید اولین شعر می‌رویم.
گنجینه‌ی واژگان: گنجینه واژگان دایره ای از واژگان کاربردی است که شاعر با الهام از کتاب های شعر یا دیگر کتاب‌هایی که خوانده برای زیباتر شدن شعر خود از آنها استفاده می‌کند. در واقع گنجینه واژگان در شعر به مثابه حضور ذهن داشتن در حرف زدن های روزمره است. مشکل ترین جای شعر گفتن نیز شاید همین جا باشد. استفاده از کلمات مناسب،  ترکیب‌های نو و معنادار و گنجاندن اصطلاحات امروزی، باعث می‌شود که شعر شما، به زبان امروز فارسی‌زبانان نزدیک‌تر شود. اگر احساس، مرحله‌ی اول در روح بخشیدن به شعر باشد، قطعا داشتن گنجینه ای از واژگان مناسب، مرحله دوم آن است. توصیه‌ی من برای غنی کردن گنجینه‌ی واژگان خود، خواندن کتاب‌های شعر یا رمان است، خاصه رمان‌ها و شعر‌های امروزی. نباید ازین موضوع ترسید که شاید دایره واژگان من آنقدر وسیع نباشد که بتوانم شعر بسرایم! هدف ما در اینجا منظومه سرایی یا داستان سرایی نیست، با همین واژگانی که در طول عمر خود آموخته ایم می توانیم احساساتمان را در قالب شعر بیان کنیم.
شعر زیر از بازیار، که در شماره ی قبل در قسمت باشگاه نویسندگان چاپ شد، نمونه ای از یک نوشته ی پر از احساس است که ما می‌خواهیم در این قسمت آن را به یک غزل تبدیل کنیم. شاید لازم باشد دوباره تاکید کنم که این نوشتار در جهت توانمندسازی خوانندگان محترم، برای ساختن شاکله و جسم شعر است، عنصر روح شعر تنها به احساس و درونیات شاعر و استفاده از واژگان مناسب برمی‌گردد که آموختنی نیست بلکه ذاتی است و از آنجا که دگرباش ها عموما زندگیِ احساسی‌ای دارند روح بخشیدن به شعر برایشان کار آسانی است.
شب باران و عشق و آغوش  و بوسه ی اول و سر به بالین
جبرئیل دید و به خدا گفت تبارک الله احسن الخالقین
جز دو چشم بلورین من چه دیدم  که از لب او عسل نوشیدم
گرمای تن و نفس سینه به سینه، که جز رنگ خدا چیزی ندیدم
صدای نفسش در دلم کرده خانه
هرچه دیوار دور قلبم بود گشت ویرانه
گر در طلب یار دیگر روم ناکامم
چون تو آن گم کرده ام باشی و من می دانم
شمشیر و خنجر به دست با رقیب می جنگم تا بمیرم
به خدا خدا هم باشد ز عشقت جانش بگیرم
بازیار
گام اول: عموما یک جمله‌ی زیبا که اولین بار به ذهن شما می‌رسد، وزن و قالب شعر را تعیین می‌کند. بنابرین هرگاه احساس کردید سخن زیبایی شنیدید یا به ذهن‌تان خطور کرده فورا آن را در تلفن همراه خود یا کاغذ یا دفتری که همراه دارید یادداشت کنید. برای شعر سرودن لازم است که یک دفتر داشته باشید.
گام دوم: در ادامه ی آن جمله‌ی زیبا هر چه به ذهنتان در آن لحظه یا در چند روز آینده می آید، یادداشت کنید درین مرحله نگران وزن و قالب و قافیه شعر نباشید. بنابرین بعد از چند روز شما یک نوشته‌ی چند خطی دارد که آماده است برای تبدیل شدن به یک غزل یا مثنوی یا رباعی و یا هر قالب دیگری که مدنظر دارید. طبیعتا تبدیل یک نوشته به شعر با قالب مثنوی کاری آسان تراست تا تبدیل آن به یک غزل.
گام سوم: زیر جملات کوتاهی که در نوشته ی شما از بقیه‌ی جملات زیباتر هستند خط بکشید، در حد دو یا سه جمله. در غزلی که در  آینده خواهید گفت این جملات بیت الغزل شما می‌شوند. بیت‌الغزل به زیباترین بیت یک غزل گفته می‌شود، یک بیت‌الغزل خوب، می‌تواند شعری را مشهور یا ضرب‌المثل کند. برای مثال پر واضح است که کدام بیت غزل زیر از سعدی بیت‌الغزل است!

تن آدمی شریف است به جان آدمیت


نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی


چه میان ِ نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت، سبعیت است و ظلمت


حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد


که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی


که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد


همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند


بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت


به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم


هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت!

جملاتی که زیر آنها خط کشیده اید، کمترین تغییر را در مفهوم یا ظاهر، در غزلی که می‌خواهید بسرایید، دارند. همچنین اغلب یکی از همین جملات است که تعیین می‌کند شعر شما چه وزن و قافیه ای داشته باشد. در شعر بازیار،فرض کنیم مصرع اول به عنوان آن جمله‌ی زیبا انتخاب می‌شود: «شب باران و عشق و آغوش  و بوسه ی اول و سر به بالین».
گام چهارم: باید جمله انتخابی را با یک قافیه مناسب، حذف یک سری واژگان که وزن را به هم ریخته و اضافه کردن چند واژه‌ی لازم، آرایش کنیم که کاملا سلیقه ایست.
شب باران و عشق و آغوش  و بوسه ی اول و سر به بالین:
1)      شبی همراه باران، عشق و آغوش  .....  نخستین بوسه در بالین، بَرَد هوش
2)      آغوش و عشق و باران، سر بر کنار جانان! .... با بوسه‌ی نخستین، شب می شود شبستان!
3)      عشق را بوسه‌ی اول که به بالین بکِشد ....  شب بارانی وغم را شب شیرین بکشد
یا موارد دیگری که با الهام گرفتن از اشعار سنتی یا ساخت و پرداخت ذهنی می توان ساخت. مثلا دو بیت نخست با الهام گرفتن از این دو بیت سعدی ساخته شد:
1) خطا کردی به قول دشمنان گوش ....که عهد دوستان کردی فراموش
2) خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان ..... کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
اولین جمله بازیار چون طولانی بود، مجبور شدیم که آن را تبدیل به یک بیت کنیم. اما می‌شد آن را به یک مصرع طولانی نیز تبدیل کرد، غزل‌های پست مدرن، که ساختار  غزل های کهن را به هم ریخته اند، در این مورد پیشگام هستند که از آن می گذریم و به عهده‌ی خواننده می‌گذاریم.
گام پنجم: مصرع اول که سروده شد، کار تازه شروع می‌شود! نخست با انگشتان دست تعداد هجاهای آن را می شمریم (که در این سه شماره از مجله به تفصیل در مورد آن سخن گفته شد). ما برای شعر بازیار این بیت را برای شروع و مطلع شعر انتخاب می کنیم: «عشق را بوسه‌ی اول که به بالین بکِشد ....  شب بارانی وغم را شب شیرین بکشد». مصرع اول 15هجا دارد پس تا آخرین مصرعی که سروده می شود همه ی آنها باید 15هجا داشته باشند. درین بیت مصرع دوم هم 15هجا دارد. اگر بیتی سرودیم که  تعداد هجاهای آن یکی نبود، باید واژه های اضافی را یا حذف یا به آن واژه های مناسبی را اضافه کنیم گاهی اوقات می توان با جاگذین کردن یک واژه نیز این تعادل را در بیت مورد نظر ایجاد کرد.
گام ششم: با استفاده از مصرع اول الگوی هجایی شعر را ترسیم می کنیم، این الگو باید تا آخر شعر در هر مصرع (عینا و یا با تغییرات اندک) تکرار شود.
عشق را بوسه‌ی اول که به بالین بکِشد : ءِش/ ق/ را/ بو/ سِ/ یِ/ ءَو/ وَل/ کِ/ بِ/ با/ لی/ بِ/ کِ/ شَد - 15هجا
الگوی هجایی: -U--UU--UU--UU-
برای مثال مصرع دوم اولا حتما باید 15هجا داشته باشد (یعنی اگر 15 هجایی نبود اصلا به سراغ الگوی هجایی نمی‌رویم بلکه نخست باید تعداد هجای آن را با مصرع اول یکی کنیم). ثانیا الگوی هجایی آن باید نزدیک به الگوی هجایی مصرع اول باشد.
o       با تقریب خیلی خوبی می توان گفت که گام پنجم (تعادل هجایی مصرع ها) شرط لازم و کافی برای شعر سنتی فارسی است و گام ششم (چک کردن الگوی هجایی در مصرع ها) تنها، یک راه دیگر برای حصول اطمینان بیشتر از تعادل هجایی مصرع هاست.  اینکه وزن دو مصرع یکی هست یا نیست، بستگی به تشخیص خواننده از شعر دارد. مثلا دو مصرع زیر هر دو 14هجا دارند؛ اما با خواندن آن به راحتی می شود فهمید که وزنشان با هم یکی نیست. برای یکی شدن وزن به سراغ گام ششم یعنی الگوی هجایی می رویم.
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد ≠ غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را
برای یکی شدن الگوی هجایی نیز باید آنقدر کلمات را جابه جا کنیم یا جایگذین کنیم تا الگو هر دو مصرع برابر شوند، درین صورت است که وزن عروضی دو مصرع یکی می‌شود و این کار را تا آخر شعر هر جا که لازم باشد باید انجام داد.
گام هفتم: عملیاتی که سر جمله‌ی اولِ نوشته خود اجرا کردیم ، برای جملات دیگر هم تکرار می کنیم.
شب باران و عشق و آغوش  و بوسه ی اول و سر به بالین:
عشق را بوسه‌ی اول که به بالین بکِشد ....  شب بارانی وغم را شب شیرین بکشد
جبرئیل دید و به خدا گفت تبارک الله احسن الخالقین:
جبرئیل از ملکوت آمد و دید این شب و گفت ..... عجب این نیست که "او" ، خویش به تحسین بکشد
جز دو چشم بلورین من چه دیدم  که از لب او عسل نوشیدم:
از لب چون عسلت، نوش که آغاز کنم ..... تا کجا کار به آن چشم بلورین بکشد؟
گرمای تن و نفس سینه به سینه، که جز رنگ خدا چیزی ندیدم:
من ندیدم که خدا در نفس و سینه‌، کسی .... در جهانی گذرا چون تو نگارین بکشد
صدای نفسش در دلم کرده خانه
هرچه دیوار دور قلبم بود گشت ویرانه:
گر نفس‌های تو در سینه‌ی من خانه کند .... هرچه دیوار در آنست به پایین بکشد
گر در طلب یار دیگر روم ناکامم
چون تو آن گم کرده ام باشی و من می دانم:
تو مرا مذهب و دینی، به تو ایمان دارم ... مومن آیا که شود دست خود از دین بکشد؟!
شمشیر و خنجر به دست با رقیب می جنگم تا بمیرم
به خدا خدا هم باشد ز عشقت جانش بگیرم:
عشق بگذاشت به دل گر که رقیب تو خداست... خط بطلان به خداوند جهان‌بین بکشد

گام هشتم: شعر آماده است!
عشق را بوسه‌ی اول که به بالین بکِشد ....  شب بارانی وغم را شب شیرین بکشد
جبرئیل از ملکوت آمد و دید این شب و گفت ..... عجب این نیست که "او" ، خویش به تحسین بکشد
از لب چون عسلت، نوش که آغاز کنم ..... تا کجا کار به آن چشم بلورین بکشد؟
من ندیدم که خدا در نفس و سینه‌، کسی .... در جهانی گذرا چون تو نگارین بکشد
گر نفس‌های تو در سینه‌ی من خانه کند .... هرچه دیوار در آنست به پایین بکشد
تو مرا مذهب و دینی، به تو ایمان دارم ... مومن آیا که شود دست ِخود از دین بکشد؟!
عشق بگذاشت به دل گر که رقیب تو خداست... خط بطلان به خداوند جهان‌بین بکشد
نکات مهم:
o        تنها با تمرین زیاد می توان به سرعت شعر سرود. برای اولین بار سرودن شعر کلاسیک فارسی شاید  ساعت ها یا روزها از شما وقت بگیرد. هرگز ناامید نشوید. اولین غزلی که من ساختم حدود یک روز کامل زمان برد!
o       برای اینکه بتوانید از قافیه‌های مناسب بهره ببرید، بعد از اینکه مصرع یا بیت اول را سرودید، ابتدا چند واژه‌ی هم قافیه را در حاشیه‌ی دفتر خود یادداشت کنید تا هرگاه لازم بود از آنها استفاده کنید. این مهم است که شما قافیه‌های زیادی در دست و بالتان داشته باشید.
o       برای شروع، شعرتان را با آرایه های ادبی پر نکنید، با ساده نویسی تمرین کنید، بعد از کسب مهارت لازم می‌توانید از آرایه‌هایی چون تشبیه، استعاره، کنایه، تشخیص، واج آرایی، تکرار و تضمین و ... بهره‌مند شوید.
o       تمرین را هم می‌توانید در طول روز در حین انجام کارهای روزمره انجام دهید! به این صورت که یک واژه را انتخاب کنید و سعی کنید در ذهن خود واژه‌های هم وزن آن را به خاطر بیاورید. مثل "دامن" که هم وزن با کلماتی چون "یا من"، "با من"، "تا من"، "بودن"، "رفتن"، "لیوان"، "عاشق" و ... است. این به شما کمک میکند بعدها وزن شعر خود را در صورت لزوم تصحیح کنید.
o       تنها در صورتی می‌شود به روش گفته شده، شعر کلاسیک فارسی سرود که حداقل مواردی را که در این سه شماره بیان شد، خوب فراگرفته باشید.
همانطور که دیدیم شعر کلاسیک فارسی هشت گام بیشتر نیست. در صورتی که برای سرودن شعر به مشکلی برخوردید می توانید با ایمیل مجله تماس بگیرید. در شماره‌ی بعد به سراغ شعر نو خواهیم رفت.

صدای خوانندگان

ن. ک. : البته باز به قول معروف هر كسي را نشايد شعر سرودن! مگه يه سري فرمول رياضيه بديم به ملت اونهام هي باهاش مساله حل كنن آخه؟!
وقتی که خود من می‌خواستم در اوایل راه، شعری بسرایم به خودم همین حرف شما را می‌زدم، هر کسی را نشاید شعر سرودن! اما حالا در این سه شماره خواسته‌ی من این بود که ثابت کنم هر دگرباش یک شاعر ِ بالقوه است و فکر می‌کنم تا اینجای کار موفقیت آمیز بوده. شما فکر می‌کنید برای شاعر شدن چه چیزی نیاز است؟
احساس؟ که دگرباش‌ها همه دارند! وقت؟ که علاقه‌مندان میگذارند! ابزار؟ که درین شماره ها از مجله تا آنجا که لازم بوده سعی شد ابزار لازم و کافی ارائه شود. تنها تمرین خواننده است که منجر به شاعر شدن او می‌شود. اتفاقا در مطالب اخیر نشان داده شد که شعر سرودن بسا راحت‌تر از فرمولها و مسائل ریاضی است، هرچند که شعر سرودن در کتب و مراجع دیگر بسیار پیچیده می نماید.
ر.ن. : کارِ خوب شما در زمینه ی آموزش شاعری هرچند که برای شخصِ من بسیار مفید بوده بعضی جاها ، ولی بیش از حد پر و بال داده شده و بخش زیادی از صفحات مجله رو گرفته یادمون نره که  قرار نیست همه شاعر باشند . این بخش از طرف خیلی از دوستان من مورد انتقاد قرار گرفته.
در این چند سالی که با دوستان دگرباش آمدوشد داشتم، به مراتب با افرادی مواجه شدم که می‌خواهند شعر بسرایند ولی نمی‌توانند و همواره در نظر داشتم که جزوه‌ای را درین باره بنویسم. مجله اقلیت این فرصت را پیش آورد تا این تجربیات را در اختیارِ علاقه‌مندان بگذارم و من همواره از این مجله ممنونم که این امکان را فراهم کرد. قصدم از این مقالات دنباله‌دار غیر از آنچه که گفته شد،  این بود که هر دگرباش دستِ‌کم یک بار برای شاعر شدن، خود را امتحان کند و پس از آن، حکم بدهیم که «قرار نیست همه شاعر باشند.» با این وجود بیشتر مطالب ذکر شده در این سرویس برای آموزش و سرگرمی است و من سعی کرده ام خلاصه‌یِ خلاصه‌ای از مراحل شاعر شدن را بیان کنم. در هر صورت منتظر انتقادات سازنده‌ی شما خوانندگان عزیز هستم.