یاد اقلیتی (شماره ششم، تیر و مرداد 92)
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست...
راست گفتی، عاشقی پیداست از زاری دل؛ ناله دلمان آمدهایم بازگوییم! راست گفتی، علت عشق ز علتها جداست؛ نه بجز برای درد دل هم احساسهایمان آمدهایم! آری؛ عشق اصطرلاب اسرار خداست! چون قلم اندر نوشتن میشتافت؛ چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت...
و اگر رسم چنین است، سلام! سلامی برای سلامتیات، سلامی برای آغاز یک گفت و گو؛ سلامی غریبهوار اما گرم، به گرمای حس وجودت، به گرمای حس بودنت، حس نفس کشیدنت؛ سلام ای انسان! خوبی؟ خوشی؟ میگذرد؟ به سختی؟! آری دیگر... می گذرد... ما؟ ما از دوردستها نیامدهایم؛ همین حوالی، یکی دو پس کوچههایی آن طرفتر...
اما آمدهایم دمی، با هم، صمیمانه، من و تویی، از جنس هم، سخت، صبور، پر از شوق، پرتوهای امید را به سمت یکدیگر پرتاب کنیم؛ با تمام انرژی احساساتمان؛ دستت را بده همسفرم... همسفرم، دستت را بده، التماس دستم را بپذیر.
شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو
آمدهایم تا من و تو شادی خیرات کنیم، آواز پرنده هدیه کنیم، سبز درخت، رنگ فرداهامان کنیم.
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
برد این کو کو مرا در کوی تو
چه مهم ناممان چیست، اهل کجاییم، رنگ پوستمان چیست، جنیستمان چیست، مهم آن که از جنس توییم، رنگهایمان یکیست، رویاهایمان یکیست، درد مشترک داریم، آمده ایم زبان مشترک بیابیم، والا ما هم عاشقیم...
فریاد که آن مریم رنگی دگر است این دم
فریاد کز این حالت فریاد نمیدانم
زان رنگ چه بیرنگم زان طره چو آونگم
زان شمع چو پروانه یا رب چه پریشانم
چند تنمان گرد آمدهایم و چند ماهیست گرد آمدهایم، که بنویسیم؛ خوبیهایمان را مراقبت کنیم و زشتیهایمان را نقد، میان دلهامان، اگر نیست، پلی بزنیم، اگر شد دیگری را آگاه کنیم، اگر شد او ما را آگاه کند، بگوییم، بشنویم و افقمان را یکپارچگی بنا نهیم و یکپارچگی را نه کوتاه آمدن از خواستههایمان تعریف کنیم، که چالشی بسازیم ادیبانه، عالمانه و عاقلانه...
شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم
تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم
ای چشمه آگاهی شاگرد نمیخواهی
چه حیله کنم تا من خود را به تو دردوزم
دور هم گرد آمدیم، محفلی تشکیل دادیم که حاصلش را در اولین شماره تقدیمتان میکنیم، همه اش از یک فراخوان بود و ایدهاش بی شک از ویژهنامههای حسین غریبه که آشنای بچههای بلاگر هست، مجله الکترونیکی غریبه، بی شک پدر این مجله است؛ تقدیم تمام شمایی که از مایید و حتی از ما نیستید، آری حتی شمایی که حرفی با ما ندارید، شاید متنفرید، آمدهایم برای شما هم پیام دوستی بفرستیم...
در پایان سخن کوتاهم در شماره اول، از تمام دوستانی که گروه ما را در تمام این مدت حدود 5 ماه یاری نمودهاند، بهر نوعی، چه دوستانی که همچنان با مجله همکاری دارند و چه کسانی که همکاریشان را به هر دلیلی با مجله قطع کردند، تشکر ویژه بنمایم؛ آنچه پیش روی شماست حاصل تلاش تمام دوستان است.
و حرف آخر، اتمام، سخنی از عشق، سوگ مولانا در مرگ شمس...
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر