آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ شهریور ۲۲, جمعه

«درآمدي بر تفاوتهاي پوزيتيو در هويت کوئير» و «هويت کوئير و انرژي نامدلولها»

دفتر مقالات (شماره چهارم، اسفند91، فروردین92)
 
بخش سوم:
درآمدی بر تفاوتهای پوزیتیو در هویت کوئیر
مسعود ایرانی

آیا گفتمانِ کوئیر با منطق پیشرونده‌یِ تفاوت است که فربه‌ی می‌گیرد؟ آیا دالِّ اعظم،همیشه از گسلی که بر زمین این تفاوت‌ها دویده است، سود لازم را نبرده است؟! سودی که به اکسپرسیونیزم فاشیزم میدان داده‌است! به راستی سندروم تفاوت، کجا جوانه زده که فرجامش در فانتاسم قومی و پررنگتر کردنِ مرزبندی‌های انسانی اسب نتازانده باشد؟! کدام شامه است که بو نبرده باشد که فالوسِ اعظم، بر انرژیِ همین مقعدهای تفاوت است که ماغ میکشد و زهدانِ یائسه‌اش را زیر شخم و تیار می برد؟
وقتی بر بازویِ سلبی و اندام نگاتیوِ تفاوت، می‌غلتیم، ناگزیر، هویت به طرزی خودکار و مهیب به جانبِ فاصله‌گذاری و نیروبخشیِ گسل‌ها میل می‌کند و بیمافزا و هیولاوش پتانسیلهایِ فاشیستیِ لیبیدویِ خفته و در کموناش را در دخمه‌هایِ فاشیستیِ نژاد، زبان، سوبژکتیویته و پارازیت‌هایِ بدنی، بیدار و پارانوئیک می‌سازد و این یعنی چرخشِ تفاوت بر پاشنه‌ی تعارض و دیپلماسی نفی.
فروید همین جا خانه کرده است؛ در «موسی و یکتاپرستی» سیلابی از سرشت‌های فاصله گذارِ قومی را به رگِ نشانه گذاری، نشانده که پشتِ نعوظی نیمجان در غلاف ختنه، چهره پنهان کرده‌اند تا در یک کنش جبرانی از تفاوتی چنین ناچیز، با دهانه‌ایی شهوانی که فالوس اعظم را تا مقعدِ مصرف میمکند به تدارک هویت‌سازی از خویشتن دست یازند. در این گذار، دالِّ اعظم نه تنها بر کژ کارکرده‌هایِ ابژه‌ی تفاوت، چیره، بلکه آن را از مجرای هویتی شدن عبور، سپس استحاله و به ضد خود نیز تبدیل تواند کرد؛ به همانِ حرص گناهِ گوشتخوار رویائی.
دیافراگم فاصله‌گذاری در تفاوت‌های کوئیر نیز از این قاعدت، برکنار نیست؛ آنجا که سایه‌هایِ اندام جنوبی، تمام ساختمانِ هویت را زیر پوشش می‌برند، چه فرق که گسیل اسپرم‌هایِ سرباز بر واژن مادینه‌گی فوران گیرند یا در سرازیریِ مقعد نرینه‌گی، نعوظ نمایند؟ به هر حال هویت، روی، اندر آبشخورهایِ تفاوت ننهاده است؛ بلکه تفاوت است که تاویلی هویتی پیدا کرده، یعنی ظریفترین لبه‌هایِ لغزیدن به هولوکاست‌های فاشیزمی را درونی ساخته است. به تعبیری روشنتر: کوئیر، هویتی می‌شود به جایِ آن که هویت، فراگردِ کوئیریزاسیون را از سر گذراند؛ نشت کند زیر شکم امر برساخته، در رسوب گاه‌هایِ بدن، لایه‌هایِ اجتماعی و مرکزگریزان‌هاش از پوسته‌یِ جهان.
به موازات در اندیشه‌ی یونگ می‌بینیم وقتی زمین _مادر/ اژدها/ و هر منبع فالیکِ دیگر_ قهرمانِ اسطورهای را میبلعد؛ اگر او نتواند به نیاکانِ توتمی‌اش آویزد، در چهره‌یِ مادر و روده‌یِ نهنگ او، تا هضم رابع دفع و محو می‌شود. حال پرسش اینجاست که آیا لیبیدوئی توتمی و خاستگاهی در مقعدهایِ پوزیتیو هویتِ کوئیر، میتوان چشم گرفت و جایگاه شناسانه حفر کرد که نقطه‌ی ترومایِ وضعیتِ هماره پروبلماتیک کوئیر را از کژکارکردهایِ تفاوتی که یاد شد، تعمید بخشد و این هویت را علیه مرزهایِ ایستا و هنجارمندِ جهان و خط زدن کلیشه‌ها و سیال ساختنِ ماتریال‌هایِ تنانه و فتح بدن‌هایِ آزاد از کورجنسی، بسیج کرده و سازمان دهد؟
با این پرسش به تعریف هویت پوزیتیو کوئیر نزدیک می‌شویم: خوانش من؛ «هویتی که مرزهایِ هنجارینِ خویش را باید که با تولیدِ «تفاوتهایِ هنجارگذار» گسترش دهد نه « تفاوتهایِ فاصلهگذار» و گسل آفرین». باید نامعناها و نامدلول‌هایی را که در دیگ هنجارهایش میپزد به مصادره‌یِ زبان و جهانِ ماشین‌های نعوظ و شبکه‌های قضیبی دال اعظم، بتاباند. این نامعناها در نقضِ کارکردِ پارادایم‌هایِ شیبِ جنسی و داروینیزم جنسیتی پیش خواهند تاخت و سر در افشایِ کدهایِ تراجنسیتی خواهند خماند.
بدون تولید چنین هنجارها و مامایی این نامدلول‌ها، چنان که شاهدیم، غلت و سقوط در کلیشه‌هایِ باینریِ فاعل و مفعولی امری حتمی است؛ پرده داری از چاکراهایِ دیسپلینِ جنسی، فسیل هنجارها را دوباره بازتولید خواهد کرد و بسا که بر آن قهقه‌ای هم نثار دارد یا نهایت مویهای بر زهدانِ یائسه‌یِ قبیله. در غیابِ این هسته‌های تفاوتبخشِ هنجاریک، نیم نعوظی هم اگر در بُنِ لبخند رانها، روزی شود و جوانه زند بیگمان، تهی از عصیان، تکیده از اسپرم و تهوعی از ارگاسم خواهد بود، وقتی در اندامِ پیشوا، مفعولی چون بردگانِ فاعل، ارجاع پس از ارجاع به دالهای متمرکزِ نعوظسالارانه و اُتراق در جسممندیِ هنجار، بینواتر تو و من که تنها ورطه‌ی تخدیرمان، سودایِ واژن نیاز در قعر مقعدِ مصرف اوفتد.

بخش چهارم
هویت کوئیر و انرژی نامدلول‌ها

کوئیر تا اینجا که زمان، پنجره، معناورزی و طرح‌افکنی از امکانهایش از او سلب شده، حتی به تنِ سکوت و تخیلش نیز از اتوریته‌یِ بین دو رانِ فالوس اعظم، تجاوزها رفته، همه‌ی المانها، تکنیک‌ها و بوطیقایِ نگاهِ ویژه‌اش به دروازههای هستی، معنا زدایی شده، شاید تنها توانسته در مقاومتی نگاتیو و سلبی، در نوستالژی‌هایش زیست کند و رازورزانهگی‌هایش را در بطنِ حیث خیالی لکانی و دلِ سایه‌های یونگی‌اش غوطه زند و بدینگونه زیر این لذتِ تعلیق و بهشتِ پیشاادیبی، جهنم واقعیتش را تاب خورد و تاب آورد.
به زعم دلوز در «منطق معنا» مسئله‌ی واقعی او به اسکیزوفرنیک رنجی فروکاسته شده که تا گلوگاهش بالا آمدهاست. ترومایی در حفر این هویت، توسن تازانده، که تاریخش را تا به گردن، تعمید داده‌است. نیچه‌ها، کافکاها و ریلکه‌ها، برشت و بکت‌ها، چون باتای، از سرکردن در چاه این هویتِ لغزان، چنان برخود پیچیده و درگلیم خود لرزیده‌اند که گذار ناگزیرش را از این افق تهی، برکه‌ی شب و قاره‌یِ برهنه و سرمایی که در برهوتِ اشتیاق تاب آورده‌است، تنها در کاراکتر یک قربانی و گذاری دراماتیک، توانسته‌اند به تصویر و تصورشان از شقاوتِ تاریخ بگنجانند.
لیبیدویِ نامدلول اما به سمتِ خوانشی دموکراتیک از این گذار خیز گرفته‌است؛ گسیخته از خونِ ملودرام‌هایش که باید ببخشد و فراموش نسازد نقطه‌ی عزیمتِ این لیبیدو، در صف آرائیاش برابر لوگوسمحوری، اتکا به هویتِ پوزیتیو کوئیر، به مثابه پرسوناژی هنجارگذار است، چون زهدانِ روسپی‌ای عقیم که به إستسقاءِ إسپرم‌خواری دچار است، نامدلول بی‌وقفه زمینِ واژن خویش را، باید با کنش تولیدِ تفاوت، به زیر شخم و تیار بـَرد. این خیش دواندن بر تنِ هویتِ خویش، با اسپرم‌خواریِ بذر تفاوت، پاسخی است به غایت اکتیو کارآمد و راهبردی، به سامانه‌هایِ فاشیزم هنجار و عقده‌یِ اختهگیِ تاریخ هویت. واکنشی که تاریخ جنسیت را ذیل ستبریِ ترومایِ تبعید اودیپ و سرنوشت اولیس، به واقعیتِ مرده‌یِ این گورزاد تبدیل کرده است.
ما نمی‌توانیم، یک سوژه‌ی بیلاخ‌دهنده‌ی تاریخ را ذیل معنامندی، بررسی و پرداخت کنیم. وقتی که فاشیزم هنجار، با برپاییِ هولوکاستِ دال‌ها، به تشدیدِ چنین اقتصادِ هویتی، دامن زده‌است و خاستگاه دال‌ها و هنجارهایِ اخته باورش را زیر شکم سوبژکتیویت‌های آشکار و فرهنگ پنهانش، آماس میدهد، چرا که هویتِ حداقلی، ناخواسته بر بازویِ فاشیزم حداکثری تن میکشاند تا در کدهایی، از انحراف، اختلال، استثناء یا درصنعت فوکویی امروز، پزشکینه‌سازیِ دال‌های خودسر کوئیر، تیغ و اُستره‌یِ آخته‌یِ اخته‌گی را، فراز همه‌ی افق‌هایِ آنارشیستی نامدلول‌ها به چرخش درآورد تا واژنِ هیچ دالِّ تکین‌های بر بیش از یک مدلولِ نشانهگذاری شده، نعوظ ننماید و تبِ ارجاع نگیرد؛ مبادا که انرژیِ دوزخی این نامعناها، بر یخزار قطبیِ این ماتریکس ماشینی نعوظ، میان ران‌هایِ فالوس اعظم، بدوَد و در مقعد دهشتهایش، اسپرمریزی کند.
از این منظر و با چنین تبارشناسی از معنازدایی خویش است که لیبیدوی نامدلول‌ها، به تصوری چنین حقارتبار از جهانِ هنجارمندی‌ها و اقتصادِ هویتی‌اش، پشت میکند و چون جنونِ آرتوئی با انرژی طحال و زبان و مقعد و کلهی آلتش تنها می‌ماند. زمینِ انزوایِ او با «پایان بخشی به حکم خدایان» حقارتِ کثیفِ انسان و خودبیگانه‌گی‌اش را در این دستگاه بیعرض و طول، زبان می گیرد. آرشیوی از رفتارهای گورکنانه‌یِ آدمی را به قلمرو خیالی خدایان و امپراتوری دال‌ها، قی میکند، تا استوار بر مدفوعیتِ اجتماعی‌اش، بر مقعد خویش باسن ریزد. سوسک کافکا می‌شود، کرگدنِ یونسکو و پبلینگِ بارزو، خونی جاری از کشتارگاه خردورزانِ عاقلی که دیوانه‌اش کرده‌اند.
اُدیسه‌ی نامدلول این گونه کلید می‌خورد. بر تعریف این مقعدِ معنازدایی‌شده، نعوظ می کند. در تعریف خود و باز تعریفِ انسان، که این بار باید از هسته‌یِ جذب‌ناپذیر تفاوت‌هایِ او فربه‌ی جوید بر او همواری میگیرد. میداند دشوار نیست حیوانی را که کمترین مُخدرش، لیسیدنِ دغدغه‌ها و جویدنِ فانتزی‌ها و زبان گرفتنِ جنون خویش است، با تصعید این فانتزی‌ها، به حیوانی اخلاقی، ارتقاء دهی یا با فروکاستِ آن دغدغه‌هایش به لیبیدویِ دهانی و مخرجی، از جنون به تور نلغزیده‌یِ او، پرتره‌یِ حیوانی اروتیک را به قاب نشانی. اما فراموش نکنی که کاراکتر نامدلول‌ها، در پی‌چانه زدنِ بر سر نظم اخلاقی جهان نیست که تاس می‌اندازد، تا با گوژپشتان، همچنان گوژپشتانه سخن ساز کند. اخلاق اگر اینجا نطفه پراکنَد در میانِ دریدنِ واژن‌هایِ بویناک و شکاف و گسلی است که بر فساد واقعیت دویده و قندیل انجماد از دال‌ها و کلیشه‌ها فرو ریخته تا دست بر گردن با امر واقع بر گور گذار دراماتیک، رقصیدن بیاغازد. باسنِ چنین اخلاقی است که بر فالوسِ امرمتفاوت رشک می برد، تا پی در پی جنین تفاوت زاید و پستان تکثر در دهانشان فشارد و انگِ اخته‌گی از واژن خویش بستُرد. چنین اخلاقی از پی هسته‌یِ هنجارگذار نامدلولی است که کژدیسه‌گیِ کارکرد جنسی/ جنسیتی را از گفتمانِ هنجارورزان آشکار سازد نه آن که موتیفِ اسطوره خیر مرگ یا سمفونی سکسوالیته را در گوش زندگی سنگین دارد.
نامدلول در حیطه‌یِ کارکردِ ویژه‌ی درونیاش که فراروَی از هر اقتصاد هویتی و نظام اخته‌سالار است، تنها بر مقعد تفاوت و تولید لابیرنتِ هضم است که میتازد تا هزینه‌یِ دفع را بر دهلیزِ روده‌هایِ حقیقت، هر دم گران و دشوارتر سازد، تا مدفوعیتِ انکار شده‌یِ آدمی در شامه‌یِ فالوس اعظم، تعفنخیزتر از همیشه سرایت و بوی زُهمِ خویش را در همه‌ی دستگاه‌های زیر دال‌های او بپراکند. تنها از طریق چنین تعلیقی، در روده‌هایِ معوجِ زمان، میتوان بازی را به میدان و دهان گشادهیِ خدایان باز راند و با پدیدار کردنِ کژدیسه‌گی کارکرد دفع، معده‌یِ دالِّ اعظم را به پرسش گرفت؛ با همین کنشِ تولید تفاوت‌های مستمر و هنجارزا، که روشن ترین تعریف از ادیسه‌یِ نامدلول هایِ کوئیر است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر