آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

بخش پنجم و ششم هویت کوییر؛ «نامدلولِ خودآگاهی» و «خودآگاهی و رخداد دلوزی» تفاوت و تحمل؛ تا کجا باید رفت؟

دفتر مقالات (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
مسعود ایرانی



بخش پنجم: هویتِ کوئیر و نامدلولِ خودآگاهی1

دیباچه‌یِ این گفتار این که:
کوئیر و رسن‌افکنی‌اش به بُن ِ دستگاهِ زبانی و خودآگاهی از هویت‌اش را، در ماهیتِ کلینکی و بالینی ِ رفتاری او فروکاستن، بسا نه درمان‌گرانه، که گاه در هیئتِ سندرومی است که سکسکه‌ها اندازد زیر تشتکِ زانویی که مستِ چرخیدن بر پاشنه‌ی تلخ خویش است! سندرومی که از ساق فرو می‌شکندت؛ سایه خوارت می‌کند، تشنه‌گی‌ات را با شهوت و شرارتِ سراب تف می‌کند؛ برهنه می‌شوی تا در خیمه شب بازی ِ سایه‌ها، آری گویِ ابتذالِ آنالیز ِ نخ‌هایی باشی که از چادر ِبالادست، قیچی شده‌اند و یک مُشت عروسک مُرده‌یِ روی صحنه باد کرده، در چارتکبیر تو بر نعش به دوش رفته‌ات، میان تابوت‌هاشان، بر میخ نهایی خود قیقاج می‌روند!
اما هویتِ خودآگاهِ کوئیر در زنجیره‌یِ نامدلول‌ها، کارکرد بنیادین‌اش، گـُسلیدن از دینامیزم ِ سوبژکتیواتور ِ روانِ آدمی و شیرجه زدن بر تاولِ ذهنیتِ مفعولی است که اُدیپ ِ متورم ـ پای، قعر تاریکِ واژن‌اش را اشغال کرده و تا تهِ این تهی سپوخته است! از نخستین لحظه‌ی لغزیدن سوژه‌یِ خودآگاه بر سمتِ پهلویِ روشن خویش، قرار نبوده است که ساعتی بنشیند و آتشی بنشاند و عرصه‌ی روان را به نفع دیگر بازیگرانِ روزمرگی ترک گوید؛ چـــه خود مبعوث بر «انگیختن ِ شراره‌هاست نه تخدیر یا که رسوب شان! درمان‌گری‌اش در همین باروریِ واژنِ ریزگردهایی است که روسپی ِ توفان‌های صحراهایِ لوت و بی‌آذرخش مایند.
اوج ِ کار ــ ویژه‌ی خودآگاهی، در گذار به حیطه‌یِ کنش و پرسه در لابیرنتِ دال‌هاست که انرژی خود را پدیدار می‌سازد! در این میان رُلِ ما این که چنین گذار ِ عصبی‌ای، هم چنان بیمار و معلولِ اُبژه‌های درام‌خیز، مامایی نشود و جنین ِ ناقص‌اش در خیل چهره‌های آکنده از طنز سرنوشت بر قابِ هشیاری‌های از بُن خزیده در انفعال سنجاق و بایگانی نگردد و گرنه بیرون از این رُل و نقش محوری، شما مطلع‌تر از من‌اید که تمام این هزینه‌های به قمار ِ کرکسان رفته که از لاشه‌های حقیقت، تغذیه و به رگِ افیونی‌شان، خونِ هدونیستی تزریق می‌کنند و امید و آرمان‌شان را به پایِ شبِ جهان، به کوری چشم کنّاسِ خورشید، با دو پیاله تا چاک دهانِ مصرف وغبغب نیاز هوووووف می‌کشند همه مدعی‌ترند بر تصاحبِ مقعدِ خودآگاهی؛ با همان تیتر و لیبلِ اُرژینال‌اش! اتفاقن با همان مختصات که باید از هنجار به جنونِ من بودن دامن کشید!
اما قهقه‌ای چنین کورمال بر آن راز ِ دوزخی که لقمه‌های الکل و قمار و سکس‌تراپی و نیایش و خشونت، چاهکِ مستراح‌اش را از همهمه‌یِ هل من مزید نمی‌اندازد؛ پاسخی که بر گذار ِ دموکراتیکِ به حیطه‌یِ کنش و تولیدگریِ خودآگاهی ِ اکتیو و پوزیتیو، تدارک نمی‌بیند هیچ، حتا بالاتر، این همه دالِّ فالوس ـ انگار بر بکارتِ آن راز، خللی نفس‌گیر نمی‌دواند؛ که اگر جز این بود چه نیاز که لکان‌ها و دلوزها، ژیژک و گتاری‌ها از أخته‌گی ِ ادیپ‌وار به فراسویِ «ضدِ ادیپ»‌ها -بر این مفاهیم به زودی گوش می‌خوابانیم- پل زنند؟! روشن این که: همه‌یِ نشترهایِ انتزاعی و کوشش‌های روان‌کاوی، که به روفتن بستر ذهن از تداخل‌گرها و زیست ـ آشوب‌ها نعوظ کرده‌اند امروز، در فلسفه‌ی معاصر، قلمرو ِ خودآگاهی را با برکه‌یِ تناهی سوژه تاخت زده و به انزوا کشانده‌اند و هنوز هم این اردوگاهِ مرگ، در غیابِ گذاری دموکراتیک، هم چنان، عرصه‌یِ جولانِ مستبدترین دال‌های فالیک و اوتیسم ِ تهی شده از رستخیز ِ اعظم است!

حال به سراغ تعریفِ کلینیک‌زدایی شده از خودآگاهی برویم:
گفتمانِ خودآگاهی و گذارش به منطق کـُنش، از اولین لخته‌یِ دویده بر قعر شخصیت که سطح ِ پرسونالیته از آن تـَرَک برمی‌دارد، با چهره‌یِ تضاد، تمسخر و تحقیر و سرکوب از مغاکِ بحرانی‌اش، چون ققنوسی گدازه خوار سربرمی‌کند از قعر ماهیچه‌های اراده‌ات، عضله‌ای را می‌جوشاند که چندی بعد، گوشتمندیِ باسن اُبژه‌های خودآگاهی در درون‌ات از تأمین و سلول‌بخشی ِآن‌هاست! اما هرگز این خیال فربه مساز که» طعم تشنج ِ خودآگاهانه را تا نمک بر جگر داری، بر تو حرام کند تا میخکوبِ وزنِ تراژیکِ نوستالژی‌ای هستی که گـُرده به زیر روح ِ سنگین ِ مُردگان صاف می‌کند»» آن دالِّ حاصل‌خیز، از آب دادن به بذر شبی که برجان‌ات ریخته‌اند درنگ نمی‌کند.
چرا؟ چرا خودآگاهی ما، همبَر ِ این پرسش‌های ارجاعی و قیاسی ِ ایست‌ناپذیر گشته است؟ شاید چون خوداگاهی ِ کوئیر، از سنخ همان نامدلول و نامعناهایی است که در تقابل با منظومه‌ی دال‌ها و در نقطه‌یِ التهاب و انفجار ِ تفاوت‌هاست که دیرکِ خیمه‌اش را برافراخته تا ناخن ِ لخته‌های جذب شده از تومور کلیشه‌ها را بر چهره‌یِ گروتسک‌وار چهره‌یِ واقعیتِ مُهر خورده از رمزگان‌های حاکم بخراشاند و لیبیدویِ لوگوس ِ از ریخت افتاده‌اش را به قناره‌ها‌یِ افشاء فراز کند؛ شاید این همان فراهنجاری است که در بی‌کرانه‌گی ِ این نامدلول‌ها، چهره‌یِ تویِ کوئیر را در انرژی دویده بر این لخته‌ها به سویِ سایه‌هایت می‌مکد؛ مگر مسیح‌شان باشی!


بخش ششم: هُویتِ کوئیر و خودآگاهی و رخدادِ دلوزی2


خودآگاهی به مثابه‌یِ عریان کننده‌یِ سوژه؛ تا پوست انداختن ِ رخداد، تاریخی فراپشت دارد که به إختصار تقریر می‌کنم: اُبژه‌های عریانی؛ که با آدمی، فراسویِ شاید و بلکه به سخن درآمده‌اند مثل: مرگِ در طعم ِ سیمایِ زُل زده‌اش، سرنوشت با حضور لخت و چهره‌یِ خفقان گرفته‌اش، امر ِ تنانه در برهنه‌گی‌اش از شرم، وجدان در آهنجیدِگی ِ تحکم آمیزش، حتا همین موسیقی با یقه‌یِ گشوده‌یِ انتزاعی از سینه ریز ِ نت‌هایش و عریان‌تر از همه عشق و پدیدار جنسی در لیبیدویِ شکافنده‌اش؛ 
گویی آدمی را رعشه‌یِ عریانی مکیده است؛ از هیبتِ این ارتعاش پشتِ امر مطلق و ساحت‌های نمادین سر می‌دزدد و تن و جانِ فرهنگ و حنجره و تاریخ ِ زمستانی‌اش را زیر پوستین ِ پلاسیده اما ستبر ِ متافیزیک، می‌خماند! تن ِ قطبی ِ این رعشه‌یِ بیمار، آشوبی خورشیدی از جنس رستاخیز ِ جسمانی ِ پرومته طلب می‌کند؛ همه چیز این اُقنوم ِ خودآگاهی پیچیده در توفانِ رخداد بود؛ اما ژوپیتر در ماراتنی نفس گیر، توانست لحافِ امر مطلق را با خلإِ زجرآورش دوباره بر این إشتعال بپوشاند.
تهِ این معادله حالا داریم إسپرم‌های افلیج ِ إروس را که زیر تیغ کورتاژ ِ فرهنگِ فوکویی یکی یکی، قندیل ببندد و از فورانِ رخداد میانِ دو رانِ فالوس اعظم، سَقط شود؛ تا پرومته در ژنوم ِ نهفته‌یِ تبار اجدادی تاریخ، صلیبِ إنکار را بالا رود؛ هنوز درشکه‌کشانِ دهلیز ناخودآگاه، باید چراغ‌ها می‌کـُشتند و دهشتِ بوکشیدنِ سرداب‌های عنکبوتی را «مثلِ وزغی خونین که لاشخوری -نماد پدر نزدباتای در رویا- در کفل آن منقار فرو برده» به جان می‌خریدند؛ پدر/لاشخور، فالوس اعظم را نمایندگی می‌کرد و خونِ وزغ، طلسم تشتِ تعمید در معابد بود.
امر مطلق با رعشه‌یِ عریانی، سلاح خودآگاهی را از آدمی سلب و از او اُبژه‌ای جادویی و طلسم شده برجا گذارده بود؛ در سنتِ متاخر، دریداست که مشخصن از سرشتِ جادوئی ِ اُبژه‌های جنسی درونِ ماتریکسِ دگرجنسگرا رمزگشایی می‌کند؛ کارکرد جادو در استخدام دال‌ها و اقتصادِ هویتی ِ امرجنسی واقع می‌شود؛ جادو تجسمی افسون شده از عریانی ِ منطقه‌ی جنسیت تا پدیدار امر مطلق برمی‌کشد تا خودسریِ دال‌ها را زیر اتوریته‌ی خود در سیکل ِ بسته‌ای از هنجارها خنثا و به انجماد کشاند!
تجربه نشان داده است سوژه‌های جادویی کارکردی خوش‌ساخت‌تر از ابژه‌های مفعول دارند؛ از خلالِ چنین پروسه‌ایست که خودآگاهی کوئیر که باید صفیر می‌کشید بر یخ‌زارهای ِ قطبیِ تاریخ نابرابری‌ها و تبعیض‌هایش، یک باره، اهلی می‌شود؛ رویت پذیر و کلینیکال به شبکه‌یِ رصد فوکویی می‌لغزد؛ أخته‌وار چون إروس، لحافِ فرهنگ‌های محدودکننده را به سر می‌کشد؛ به سمتِ تاریکِ هلال خویش بُرش می‌خورد و بطالتِ تدافعی‌اش با هیپنوتیک، اُدیپ و ساحت‌های مشابه نمادین، بو می‌گیرد و به چرک می‌نشیند؛. 
ژوپیتر باز توفیق یافته است «کارکردِ خودآگاهی را از سکه بیندازد؛ چنبره‌اش بر قلب متافیزیکی که بر روان‌کاوی خیمه زده سخت پیداست؛ تا زنجیرها بر پرومته، تنگی گیرند؛ حتا نبوغ و خلاقیت بایست که بر دروازه‌های ساروج خورده‌یِ امر مطلق خراج گذارند و کویکرسان به رعشه‌یِ خشوع افتند؛ تنها سوژه‌یِ جادو شده است که این‌سان به تسخیر عریانی می‌لغزد و سوژه‌ای سراپا مرتعش، درون‌اش را درمی‌نوردد! 
با این تاریخ و این استنتاج و این اخته‌گی خودآگاهی، رخداد کجایِ این طلسم ایستاده است؟! چه جامه‌ای بر عریانی ِ این سوژه این بدنِ بی‌اندام می‌پوشاند؟! آیا با شکم گشودنِ بوم‌رنگِ خودآگاهی، به قلمرو رخداد، گذار به ساحتِ واقعیتِ لکانی حتمی است و از تن ِ این بیدِ لرزان، رعشه‌یِ تشویش تکانده می‌شود؟! آیا با پل زدن از ساحت نمادین ِ ادیپ به فراسوی ضد ادیپ، وجدان به سطح می‌آید تا پوستِ لایه‌ها را برشکافد؟! آیا سینه ریز موسیقی نیز از گردنِ عرفان چون طوق سرنوشت نُت به نت گسسته می‌شود؟! کدامین رخداد این چرخش تازیانه از ارابه‌یِ اتوپیایِ خدایان را بر اسب تخیل مُلغا خواهد کرد؟! فربهی انسان آن سوی خیال بر کدامین بازوِیِ جهان عضله خواهد ریخت؟! گویی که بلشویک‌های مرگ و شکنجه دیگر از نقش زدن بر دیوار تن، مرخص و معاف و میل جنسی در گفتمانِ واقعیت، چهره‌یِ زرد و ماتِ خودش را در آینه‌یِ ارگاسم دیگر وسمه نمی‌کشد! تعلیق با پتانسیل ِ مرگ‌خیزش کجایِ این زندگی ِ آویزان و اجاره‌ای قلّاب خواهد انداخت؟! بازی پوچ ِ پوچی آیا جهان را نخواهد بلعید و بر گوشتِ این مُرده دندان نخواهد سائید؟! به راستی اگر غنچه‌یِ رخداد، رنگِ رعشه از سیمایِ فرزندِ هراس برشوید»» مقعد خورشیدی‌اش بر باسن ِ کدامین بوم جیغ خواهد کشید؟! 
گرچه سفلیسی کشنده و مرگبار، شریانِ همه‌یِ این پرسش‌های سمّی را می‌جود تا از دلِ رخداد در پهنه‌یِ خودآگاهی، روسپی دیگری بر کابینه‌یِ نامرئی ِ پتیارگانِ ژوپیتر بیفزاید؛ اما اگر بویِ زُهم ِ امتناع از پهلویِ پارادوکسیکالِ این پرسش‌های خزنده در جان بلند است و خونِ آلترناتیو را در تشتِ تعمیدِ آن وزغ آروغ نمی‌زند؟! همه از آن روست که دال‌های فاهمه‌یِ بشری، دیریست تنها و تنها با مطایبه‌یِ پرگار اعظم بر گـِردیِ دهان خویش رسم خمیازه را سجده برده‌اند تا سر ِ بی‌سامانِ تاریخ مگر دوباره در تئاتری پوچ‌تر بر مقتل دال‌های فالیکِ خویش کژ و کوژ و آشفته گردد و سوزنِ پرگار بر اقتصاد استعلاهای کانتی از روح، جهان و خدایان، دوباره پوزه مالد تا زنجیره‌ی دلالت گرها در طوافِ رمزگان‌های استبدادیِ دال‌ها، دوباره سر بر زانویِ عریانی و رعشه‌یِ ناگزیرش خماند! رخداد اولین پیله که می‌درَد؛ فراروَی از زنجیره‌یِ دلالت‌گریِ ژوپیتریزم است که چون کرکس بر جگرگاهِ پرومته منقار می‌کوبد؛ چیزی در تهی ِ این جمجمه می‌پلکد که فراسویِ ژرفناهایِ تنانه است و در شکم هزارتویی از دال‌های نو خود را باز نمایانده و بر مقعد صفر تعریف می‌نشاند که به علیت‌های جسمانی فروکاست ناپذیر است! همه‌ی رمزگان‌های حاکم دنبه‌ی جسم را به بشقابِ کدها می‌ریزند تا در اقتصاد دلالتی، هویت منگوله‌دارش پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد و شولایِ بهمن از دیِ زمستانی تن نتکاند. مثال: یک دراگ و مردِ مبدل‌پوش زنانه را تجسم کنید»که به پوشش‌های شاد و رنگ‌های گرم و بدن‌نما روی آورده، اما همو تا پای بر درگاهِ آتلیه‌ای هنری می‌نهد میانِ رامبراند و ونگوگ، ناخودآگاه دومی را برمی‌گزیند؛ چرا که هنوز اندام دال‌ها در چالش با تن بحرانی‌اش دست به گریبان‌اند، میل او در گستره‌های پیکره‌یِ عقیم فرهنگ، هنوز میل او به گروتسک است، چنانچه درژانر ادبی هم، بـِکتِ او به استخدام ژوپیتر کمر بسته است!
اینجاست که رخداد ازعمود فقراتِ خویش تهی می‌شود، از کمر پوک، سوبژکتیویته‌اش زیر إگویِ نامنسجم او دُم تکان می‌دهد و بازیِ بزرگ در تنالیته‌یِ شکسته‌ای از سایه‌یِ دال‌های قد نکشیده، یک جانبه مغلوب می‌شود و دوباره از سر به سردابِ پر موش و وزغ ِ ناخودآگاه می‌غلتد؛ بر تابلویِ جیغ مونک، ملیون‌ها دلار چوب مزایده می‌زند در عصری که به قول آرتو زیر کژریختی ِ دال‌های اعظم دیگر یکی را پیدا نمی‌کنی که جیغ کشیدن بلد باشد؛ هر چه هست دهانی است که می‌جنبد، ماغ می‌کشد به خلسه می‌روی در دامن عرفان‌های ماشینی، پدرخوانده‌یِ کاپولایِ آسمانی می‌بلعدت مگر آرواره تهی کنی از دالی که اندرونت را با اعجاز رخداد آکنده است! رخداد است که می‌گوید کوئیر فراسویِ دال‌ها وامر تنانه، گسترش می‌یابد؛ رخداد است که چگالی هویت خویش بر کفه‌یِ سنجه و میزان سخته‌گی برمی‌کشد؛ رخداد است که می‌گوید چگالی ِ هویتِ دگرباشانه، نه آغازش در مرزهای تن و جنسیت و نه انجامش در ابعاد تنانه و سرشت‌های صُلب جنسی، روی در رصدی تمام عیار خواهد گزارد، بلکه فراسویِ مرزهایِ قضیب محور و فالیکِ تنانه، سرشتِ همجنسگرا، می‌تواند هویتی مسئولانه، اخلاق باور و فرهنگی را در گفتمان خود علیه سرکوب و نابرابری‌های مردسالارانه، سامان دهد که پایانِ طبقه بندی مرزهایِ غیرسیال و انقیادهایِ جنسی و قربانی‌خواه را در آن شاهد باشیم! رخداد آغاز ِ خودآگاهی است نه امتداد ناخودآگاه و تناهی سوژه؛ 
رخداد است که علییت را از ژفای تنانه‌گی به سطح فرهنگ می‌کشاند؛ دال‌های لیبیدوی جنسی را را بر پاشنه‌یِ بازیگریِ من و لوگوس باوری بر دامنه‌های هذیانی و هیجانی دال‌های تماشاگر می‌چرباند؛ اسپرم‌های رخداد در بازسازیِ زهدانِ تراشیده‌یِ میل تخم می‌پاشند؛ به هوایِ آزادسازی میلی اصیل‌تر، وافرتر، پرشورتر؛ اما اگر لوگوس همچنان دلالت‌های بازدارنده‌ی فرهنگ را در خود به استحاله نکشد این لیبیدوی جنسی مانند نمونه‌ی دراگ فوق، لیبیدویِ جنسی‌اش، زیر حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی، سیلابّ بنیان کنی را نشت می‌دهد که انرژی میل ِ آزاد شده را روی در اضمحلال و ویرانگری می‌گذارد و به باز تولید همان دال‌های فالیک در ماتریکس نهایی دگرجنسگرا دچار می‌آید. 
در پارت‌های بعدی می‌کوشیم به مدلول‌های عینی‌تر و تنانه‌تر روی کنیم تا از انتزاع این بحث به مقدار ممکن بکاهیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر