آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

مگر کم دیده‌ام؟

باشگاه نویسندگان (شماره یکم، شهریور و مهر91)

از تو نامردی مگر کم دیده ام ؟
تلخی و سردی مگر کم دیده ام؟

گفته بودی باز میگردی ولی
برنمی گردی ، مگر کم دیده ام؟

ای دو دیده ، پشت آن زیبا پسر
گریه می کردی مگر کم دیده ام؟

با ملامت ها مگر کم ساختم ؟
حس همدردی مگر کم دیده ام؟

صورتم را در درون آینه
غوطه در زردی مگر کم دیده ام؟

پیش من از دیگران ای خوب ِ من
دلبری کردی مگر کم دیده ام؟

«آرش ِسعدی! به حکم ِجلب ِدل
تحت پیگردی» ، مگر کم دیده ام؟
آرش ِ سعدی

۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

شارژ تلفنم تموم شد

باشگاه نویسندگان (شماره یکم، شهریور و مهر91)

-کجا میری؟
تعجب و عصبانیت توی صدای بابام بود اما بدون توجه بهش با همون شلوارک و دمپایی زدم بیرون. فقط به یک نخ سیگار و دوتومن شارژ فکر می کردم. تا آروم بشم، تا بهش زنگ بزنم. سرکوچه با دیدن مغازه بسته متوجه ساعت شدم. یک و نیم ساعت مکالمه و ذهن درگیر، عبور زمان رو ازم گرفته بود. حالا مجبورم با همین شلوراک و دمپایی تا سر خیابون اصلی برم. مثل همیشه مغازه اکبر آقاست که یک ِ شب به بعد هم بازه.
-سه نخ وینستون عقابی بده.
فقط مگنا نخی داشت. دوست ندارم یه پاکت وینستون بگیرم. با همون فندک ِ آویزون ِ در ِ مغازه یه نخ آتیش میزنم و بهش زنگ میزنم اما جواب نمیده. از خودم می پرسم چرا جواب نداد؟ به خودم دلداری میدم. شاید تو این ده دقیقه خوابیده، شاید هم حوصله بحث نداره، نمی دونم. می پیچم توی کوچه مون و یکباره با دیدن سایه یه نفر تو کوچه خشکم میزنه. با صدای پسرونه ای میپرسه: «ترسیدی داداش». از تو تاریکی درمیاد و صورت سفیدش مثل منبع نور برق میزنه. ادامه میده: «آتیشتو میدی؟». سیگارمو میارم جلو تا سیگارشو روشن کنه. دستش رو میزاره رودستم و سیگارشو روشن میکنه. داغی خاصی پوست دستمو می سوزونه. می‌پرسه: «تو هم آقات نمیدونه سیگاری ای؟». یه پوز خند میزنم و تکیه میدم به دیوار.
-سیگاری سیگاری که نیستم.
کف پای راستمو میزنم به دیوار، اونم رو پاهاش میشینه زمین. میگم: «امشب داغونم. این اولین باریه که واسه خودم سیگار میگیرم. تا الان با بچه ها کشیدم». میزنه زیر خنده و میگه: «پس از الان سیگاری هستی». منم می خندم. بعد به شوخی میگم: «پس خلافتو میاری تو کوچه ما».
- آقام می دونه ولی جلوش نمی کشم.
تا حالا اسمشو نپرسیدم. اون شبی که تو ساختمونشون دعوا شد دیدمش. از اون موقع به بعد سلام و علیک داریم. همیشه موهاشو فشن می کنه اما امشب با این موهای بهم ریخته و شلوار کردی یه جور دیگه شده. سر شونه و بازوهاش از رکابی پاره و کثیفش به من هیجان میده.
-راستی اسم منو میدونی؟ رضا
می خنده و میگه: از کجا بدونم؟ منم امیر
با صدای اس‌ام‌اس گوشی رو از جیبم می کشم بیرون. خودشه، نوشته «الان گفتم اما چند شبه دارم بهش فکر می کنم. از روز اولی که دیدمت یکی دیگه رو دوست داشتم. نمی تونم به تو وفادار باشم، ببخشید و خواهش می کنم همین جا تمومش کن».

هنوز پاییز نشده اما لرز گرفتم. بدون مقدمه بهش میگم: «میشه منو بغل کنی». دستاشو میندازه دور گردنم و با صدای گرم و عاشقونه‌ای می‌گه: «بیا بغل خودم».
شایان.میم

۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه

تو احساسات پیچیده ای داری...

باشگاه نویسندگان (شماره یکم، شهریور و مهر91)

من و تو بر روی یک تخت دو نفره، صدای آهنگ مورد علاقه ات، نسیم خنکی از لای پنجره، صورتمان را نوازش می‌کند، رو به سقف، کنار هم خوابیده ایم؛ اما اتاق من سقف ندارد. سقف اتاقم آسمان است، همان آسمان پرستاره. به آسمان که نگاه می کنم دستم در دست توست. می‌بینی ستاره ها برایمان چشمک می زنند؟ ستاره ها را می بینی؟ میبینی برایمان چشمک می زنند؟ نکند حسودی شان می شود؟ به عشقمان! عشقی که مردم زمین هنوز آن را نفهمیده اند که چه بود و همین شد که مارا از خود راندند ولی مهم نیست. عشق ما از آسمان نیامده اما آسمانی تر است، عشق ما سقف ندارد و همین هم شده که ستاره ها آرزوی داشتنش را دارند. نگاه آزار دهنده ی مردم «سقف زمین» را فراموش کن. بالا را نگاه کن! خدا هم دارد به ما تبسم می زند. کلمات را می‌بینی؟ در لبخندش! نمی بینی؟! صبر کن می‌گویم؛ صبر کن می گویم چه می‌گوید:
دیشب که کنارم خوابت برد، همینطور که خوابیدنت را نگاه میکردم، چشمانم تار شد. مثل یک آرام بخش قوی آرامم کردی .به رویا رفتم. روی نیمکت پارکی نشسته بودم، همان جایی که اولین بار دیدمت و چشمانم به چشمانت افتاد و انگار زیر لب جمله ای گفتی... .
پیرمردی کنارم نشست. حس کردم جواب سوال هایم را می‌داند. نمی‌دانم چرا ولی ناخودآگاه از او پرسیدم: شما می‌دانید آن روز آن پسر زیر لب به من چه گفت؟ پیرمرد پرسید: چه صدایی‌ست که وقتی میشنوی آرام می‌شوی؟ کلمه ها ناخودآگاه از دهانم بیرون می‌آمد که گفتم: صدای بال زدن مگس! وقتی از نزدیک و با دقت گوش می‌دهم، روحم را نوازش می‌کند. پیرمرد گفت: فقط کسی می‌تواند از صدای بال زدن مگس لذت ببرد که احساسات پیچیده و خاصی داشته باشد. خدا بعضی از انسان ها را این گونه آفریده، با احساساتی پیچیده.
ادامه داد: دیگران این احساسات را نمی‌فهمند چون در توانشان نیست. فقط خود احساس‌هایت تو را درک می‌کنند. شاید فکر کنی در این دنیا تنها خواهی ماند، ولی غمگین مباش. به دیگران بگو. از احساست بگو. درک نخواهند کرد اما بعضی هایشان به احساست احترام خواهند گذاشت. در عوض کسانی هستند که مانند تو احساسات پیچیده دارند؛ آنان کسانی هستند که تو را درک می‌کنند. کسانی که یاد تو آن‌ها را روشن نگه می‌دارد و یاد آن ها تو را. آن روز آن پسر زیر لب گفت: تو احساسات پیچیده‌ای داری، تو خاصی. تو برای پرواز کردن، کسی از جنس خودت را می‌خواهی.
چشمانم را باز کردم. کنارم خوابیده بودی. چشمانت را بسته بودی ولی برای من چشمانت همیشه باز است. همان چشمانی که آن روز، احساساتم را به من فهماند. چشمانت به قدری زیباست که شب ها هم نباید آن ها را ببندی.  ستاره ها از چشمک زدن خسته می شوند. صبح می شود و دوباره مردم به زندگی ما حسادت می کنند. زندگی‌ای که آنان نیز حسرت داشتنش را دارند.

نیما سروش


۱۳۹۱ دی ۲۷, چهارشنبه

روزی که به هم می رسیم (نقطه)

باشگاه نویسندگان (شماره یکم، شهریور و مهر91)

روزی که به هم می رسیم شاید خالی باشیم از هیچ
و پر باشیم از هم، مهم نیست
من همواره سنگی هستم
با یک قطره آب روی صورتم
که از خشکی به این شکل درآمده ام
و این قطره نمی دانم چه قدر می کشد 
تا در من فرو رود
شاید هم بخار شود
شاید هم بلغرد و بریزد.
حتی اگر در رودخانه ام بیاندازی،
حالا برای لذتی که می بری یا برای لذتی که می برم
باز سنگم
باز از اشکی، احاطه از آبم.
در زیر آب ترا نزدیک تر می بینم، انگار که متمایل تری
بزرگترین منت روزگار بر من 
این است که ، کوچکم و سبک
نه می توانی با من گردو بکشنی، نه شیشه ی همسایه را
شاید زیر پایه ی چهارم میزت که کوچکتر است 
بگذاری ام
شاید هم لای پنجره ی اتاقت تا بسته نشود.
من لیستی از دوستان توام که تو در تنهایی ات
نمی دانی به کدامشان، زنگ بزنی
من به تو نزدیک ترم که تو آنها را در من می بینی
تو به من نزدیک تری که ترا بی آنها می بینم
نزدیکی تو از من، از نزدیکی من از تو، اگرچه بزرگ تر است
اما تو در نهایت ، دوستان جدیدت را باز به من اضافه می کنی.
من لکه های آینه ی توام، که هر چه تلاش می کنی که مرا پاک کنی با ها کردن
من اراده ی خودم را امتحان می کنم
تو بی من شاید که زیباتر باشی
اما
من بی تو فقط لکه ی روی آینه ام
سالهاست که من در شکل های مختلف با تو دمخور بوده ام
بیا که امروز روزی ست که ما باید به هم برسیم.
آرش ِسعدی

۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

دو قطعه شعر از بازیار

باشگاه نویسندگان (شماره یکم، شهریور و مهر91)

شعر اول
«به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من»
روزی آیم به سراغ تو ولی
با دلی پر از درد
تو چه دانی که درین سوی زمان
چه خبرهاست هنوز
عشق خوبان همه در زنجیرند
جمع یاران همه در زندانند
تا یکایک سوی تو بشتابند
و تو تنها نیستی
پشت آن سوی زمان
آدم اینجا تنهاست...

شعر دوم

- سفید یا سیاه؟
- سفید.
چرا می گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست؟
سفید به رنگ برف
برفی که سرما و گرما را با هم دارد
بیرون سرد و زیرش گرم، درین بیرونی و سردی پی او می گردم
سردی اینجا اینقدر زیاد است
که خون را در تنم منجمد می کند
لباس اسکیمو به تن می کنم و قصری از یخ می‌سازم
اصلا قصر هم نمی سازم؛
تو باشی گرمای‌ تن و قدرت زندگانی را باز می‌یابم
فقط بیا!
تو نیز درین یخستان پی من می گردی؟
میدانم که می گردی...
باید بگردی! بلاتکلیفی بدترین عذاب دنیاست
انگار در یک چهار دیواری که در طبقه ی خدااُم است،
ساختمانی قدیمی و فرسوده که در و پنجره‌ی آن را تیغه کشیده‌اند
گیر کرده‌ام.
بیا قراری بگذاریم
بیا بکـَنیم، دیوار را بکَنیم، حتی با ناخن
روزی به هم خواهیم رسید
هرچند سال که باشم،
می کَنم.

۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

چگونه یک دگرباش میتواند حرفهایش را به شعر بگوید؟ (قسمت اول)

شعر و اقلیت (شماره یکم، شهریور و مهر91)

مقدمه
سال اول دبیرستان وقتی برای اولین بار به یک پسر علاقه‌مند شدم، زمانی بود که نه درباره‌ی گرایش جنسی اطلاعات داشتم و نه درباره‌ی شعر؛ فقط می دانستم که سعدی و حافظ و امثال آن وجود دارند. ضمن اینکه به دلیل سیستم ناکارآمد آموزشی، به شدت از ادبیات و شعر متنفر بودم اما آن سال وقتی که چهارده پانزده سالم بود، از احساسات زیاد به همجنس خودم، شعری سرودم، شعری که پر از سادگی، نوجوانی و احساس بود، بدون هیچ پیچیدگی خاصی. امروز بعد از گذشت سالها، هنوز معتقدم که آن نوشته، حتی بدون هیچ وزن و قافیه ای شعر است. بعد از آن بود که بارها شعر سرودن را امتحان کردم. آن زمان برای سرودن، تنها به احساس عاشقانه نیاز داشتم. 
اشعار بی‌وزن و قافیه‌ی من ادامه داشتند تا اینکه یک روز در کلاس جبر، در زمان حل یک مسئله شعری به ذهنم رسید، وقتی که دبیر جبر از کنار میزم گذشت و همان چند بیت ناقص را دید، شعرم را گرفت و آن را با طبع و سلیقه ی خود تصحیح کرد و به من برگرداند، شعر من حالا چهارچوب داشت، وزن و قافیه داشت و مصراع ها به یک اندازه بودند. مصراعی را نیز در یک ورق دیگر نوشت و از من خواست تا با رعایت همه‌ی اصول شعر کلاسیک فارسی(وزن عروضی، قافیه، ردیف و آرایه و ...) آن مصراع را تبدیل به یک غزل کنم و جلسه ی بعد به او بدهم، من مجبور شدم که کتاب‌های ادبیات علوم انسانی را تهیه کنم و همه ی مبحث‌های مربوط به شعر کلاسیک فارسی را مطالعه کنم تا به اصول چکامه سُرایی پی‌ببرم. کمتر از یک هفته هم برای تکمیل غزل زمان داشتم، برایم بسیار سخت بود اما توانستم تمام کتاب‌هایی را که تهیه کرده بودم بخوانم و آن غزل را هم تکمیل کنم؛ اما جواب دبیر جبرم نسبت به شعر من این بود «غزلت مصنوعی است!» من البته ناامید نشدم و حق با او بود چرا که من فقط یک شعر خالی ساخته بودم ، آن زمان دیگر تمام چیزها را راجع به شعر کلاسیک فارسی می دانستم، اما نمیدانستم چگونه باید از آنها استفاده کنم. شروع کردم به شعر خواندن، اولین کتاب شعری که خریدم، دیوان حافظ بود. آنقدر خوشم آمده بود که هر شعری را که میخواندم حفظ میکردم. وقتی حافظ تمام شد، صاحب یک گنجینه‌ی ارزشمندی از کلمات فارسی شدم که در آینده درباره‌ی گنجینه‌ی کلام، توضیح خواهم داد. مطمئناً از همین طریق توانستم وزن‌های مختلف شعر فارسی را لمس کنم و با علاقه به دنبال دیگر شُعرا رفتم؛ مولانا، جامی، وحشی بافقی، منوچهری، رودکی، رهی‌معیری، پروین اعتصامی، ... و آخرین ِ آنها سعدی، که خود را خدمت گزار او میدانم.
سالها گذشت و امروز می دانم که خیلی از بچه های دگر باش دوست دارند در مقاطعی از زندگی خود شعر بگویند ولی نمیدانند چگونه! درین نوشتار میخواهم نشان دهم که لازم نیست مثل من ، راه یک شبه را شصت ساله طی کنید، شعر سرودن هم بعد از مدتی برای شاعر ، کاری آسان می شود که میتواند حتی بدون احساس قلبی نیز شعری را آماده کند. گاهی شعر سفارشی برای دوستانم میگویم که میخواهند به دوست دختر یا پسر خود بدهند و تنها مطالبی را در شعر می‌آورم که آنها میخواهند.
شعر سرودن یک مهارت است که میتوان با تمرین و تکرار به آن دست یافت. پس هر کس ابزار لازم را داشته باشد می‌تواند شعر بگوید، درین مطلب سعی من این است که خوانندگان ابزار لازم و کافی را برای سرودن شعر به دست آورند؛ در واقع هدف اثبات این مدعاست که شعر سرودن کاری بسیار ساده و هیجان انگیز است، چه بسا آثار ارزشمندی ازین طریق آفریده شود.

فصل اول: شعر چیست ؟
شعر را می‌توان به دو صورت قدیم و جدید تعریف کرد، مثلا ابن‌سینا می گوید: «شعر سخنی است خیال انگیز که از اقوال موزون و متساوی- و نزد عرب مقفا- فراهم می شود»[1]. و یا خواجه نصیر طوسی در معیار الاشعار گفته که: «شعر به نزد منطقیان، کلام مخیل موزون باشد و در عرف جمهور کلام موزون و مقفا»[2]. در واقع عناصر وزن و قافیه و خیال در شعر بسیار اهمیت داشتند و اگر قطعه‌ای این ها را نداشت شعر به حساب نمی آمد و کم سوادی شاعر را می رساند. امروزه شعر را به گونه ای دیگر تعریف می کنند مثلا دکتر شفیعی کدکنی می گوید: «شعر گره خوردگی عاطفی اندیشه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است»[3]. طبق این تعریف ، شعر خیال انگیز باشد کافی است یعنی چهارچوب قافیه و وزن چندان اهمیتی ندارد عده‌ای آهنگین بودن شعر را برای آن یک امتیاز در نظر میگیرند عده‌ای دیگر هم نه! و کلا بنا به این اختلاف تاریخی و فرهنگی ژرف، نمیتوان تعریف واحد از شعر ارائه داد.
این تغییر در تعریف از هرچه که هست، باعث به وجود آمدن سبک‌های جدید شعری در زبان فارسی شد. بنابرین درین نوشتار سعی میشود که درباره ی هر دو نوع شعر فارسی یعنی شعر کلاسیک و نو، کلیاتی در اختیار خواننده گذاشته شود. از نظر من شعر، متنی پر از احساس است که حرفی برای گفتن داشته باشد، حتی اگر مخاطب آن، یک نفر باشد.
قسمت اول را با شعر کلاسیک شروع میکنیم و پس از بررسی اجمالی آن، طرز درست شعر گفتن را فرا خواهیم گرفت. از قالب های مختلف شعر کلاسیک بسیار حرف زده شده و علاقه مندان می توانند با رجوع به منابع مختلف و متعدد، اطلاعات زیادی را درین زمینه به دست آورند اما به صورت اجمالی چیزی که نیاز است خواننده بداند، درین نوشتار خواهم آورد.

اصطلاحات شعری
درین نوشتار نمیخواهم خواننده را با تعاریف پیچیده ی ادبیاتی، از مطلب زده کنم و به زبان ساده اصطلاحات شعری را که خواننده حتما باید آن ها را بداند تعریف و از آن مثالی می‌آورم.

واج: کوچکترین جزء زبان را واج می گویند مثل : «ب»، «ن»، «ء»، « ِ ُ َ ». واج ها یا صدادار هستند یا بی صدا . واج های صدا دار عبارتند از « ِ ُ َ(صدا دار ِ کوتاه)» و «آ او ای (صدادار بلند)» و بقیه بی صدا هستند . لازم به ذکر است که از بین حروف الفبا آنهایی که صدای مشابه دارند همگی یک واج هستند مثل واج «ز» که سرگروه گروه واجی «ز ظ ض ذ» می باشد.

هجا: از ترکیب چند واج یک هجا یا بخش به وجود می آید . مثل: «با»، « دَر»، «آ(= ء+ ا )»، « باش». هجا ها در زبان فارسی الگوهای مشخصی دارند. مثل الگوی ِ « بی صدا+ صدادار (با ، کی، زُ،...)». این قسمت بسیار مهم است و تا آخرین شماره ما از هجا ها استفاده میکنیم. اصل آموزش شعر درین نوشتار بر اساس هجا بنا شده است پس باید خوب آن را فرا بگیرید. 
هجاها در زبان فارسی سه دسته ی کلی هستند: هجاهای کوتاه و هجاهای بلند وهجای کشیده هر کدام الگوهای خودشان را دارند :

هجای کوتاه: که با علامت U( یوی انگلیسی) نشان میدهیم و الگوهای زیر را شامل می شود :
1) واج بی صدا + صدادار کوتاه : بُ ، دِ ، نُو (= جدید)، سه 
2) واج بی صدا : ک ، ل ، خ ، ت

هجای بلند: که با علامت - ( خط تیره ی بزرگ) نشان می دهیم و شامل الگوهای زیر می شود :
3) واج بی صدا + صدادار بلند : بی، رو،کا 
4) واج بی صدا + صدادار کوتاه + بی صدا : دَر، قِر، کــــُـــل و بقیه ی هجا ها که آنها هم بلند هستند ولی در شعر استفاده نمی‌شوند و فقط در زبان فارسی معیار از آنها استفاده می شود:
5) واج بی صدا + صدادار بلند + بی صدا : کار ، روز ، بیل 
6) واج بی صدا + صدادار کوتاه+ بی صدا + بی صدا: گشت، کشت، دَرز ، خورد 
7) واج بی صدا +صدادار بلند+ بی صدا+ بی صدا: کاشت ، ریخت 
8) واج بی صدا + صدادار کوتاه +بی صدا + بی صدا + بی صدا: تَمبر

نکته 1: واج ها جدا از حروف الفبا هستند و اصلا شکل ظاهری آن ها اهمیت ندارد، آنچه که تلفظ شود واج محسوب می شود. مثلا در کلمه ی «خانه» هجای دوم یعنی «نه» چون «ن ِ» خوانده می شود پس الگوی معادل آن، شماره ی 1 است نه 4 .

نکته 2: در همه ی این هشت الگو چیزی که مشخص است این است که هیچ هجایی در زبان فارسی با واج صدادار شروع نمی شود. ممکن است سوال مطرح شود که پس کلماتی چون آب، آتش، اوره و امثال آنها چه الگویی دارند؟ این کلمات ظاهرا با حرف صداردار بلند شروع شده اند ولی در ابتدای آنها «ء» قرار دارد؛ «آب= ء ا ب»، «اوره= ء او ر ِ». پس خود واج «آ» به تنهایی یک هجا هم می باشد که الگوی شماره ی 3 را دارد.

نکته ی 3: واژگانی مثل بیابان ، خان، کیان ، دگرباشان و ... که به «ا +ن» ختم می شوند، در هجا بندی واج «ن» اختیاریست و اغلب شمرده نمی شود به الگوهای زیر دقت کنید:

بیابان= بی + ا + با (+ن که حذف می شود و شمرده نمی شود) =بیابا
خان= خا 
دگرباشان = دِ + گر + با+ شا = دگرباشا

در بیت زیر واژه ی «بیابان» با واژه ی «بیابا» از نظر الگوی هجایی در شعر یکسان است:

در بیابان گر به شوق کعبه زد خواهی قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

چنانچه بعد از این کلمات واج صداداری قرار بگیرد «ن» حذف نمی شود مثل :

بیابان ِ بی آب و علف
خان ِ خانه = خا + ن ِ+ خا + ن ِ
دگرباشان ِ ایرانی 

گاهی اوقات شاعران کلماتی چون خار ، بار، ویار و ... را که به « ا+ر» ختم می شوند با همین قاعده تبدیل به خا ، با، ویا و ... می کنند ، گرچه امروزه کسی به خاطر این موضوع مجازات نمی شود ! و هر کس شیوه ی خود را در شعر گفتن دارد ولی در کل این عمل جایز نیست و حذف واج فقط برای «ن» اتفاق می افتد در غیر این صورت شاعر از اختیارات شاعری استفاده کرده است .

نکته ی4: هجای کشیده در شعر را معادل یک هجای کوتاه و یک هجای بلند در نظر میگیریم (یعنی در شعر هجای کشیده نداریم، از همین رو همه ی هجاها در دسته های کوتاه و بلند خلاصه شد.)

واژه (کلمه، لغت): کوچکترین واحد معنادار زبان است. ممکن است. یک هجا و یا چند هجا داشته باشد، مثل واژه های « اقلیت»، «دگرباش»، «همجنس گرا».
اقلیت: چهار هجایی
دگرباش: سه هجایی

قافیه: واژگانی هستند که کم ِ کم، هجای پایانی آنها یکسان است و بسته به قالب شعر در آخر هر مصرع می آیند. مثل «بار ، کار، زار، مار، خار، دار ، یار و ...» یا « فاصله ، حوصله ، گِله ، چلچله و ...». ممکن است دو یا سه هجای پایانی آنها یکی باشد مثل «کاشت، داشت، برداشت، بگذاشت و ...» ممکن است کلا کلماتی شبیه هم باشند اما معنای آنها باید با هم فرق کند مثل «شیر(نوشیدنی)، شیر(حیوان)» یا «بادیه (بیابان)، بادیه(کاسه)» یا «(زبانم) گرفته، (نقشه ام) گرفته»
امروزه دیگر شاعران در قواعد قدیمی خیلی سخت گیری نمیکنند و اصطلاحا سبک نئوکلاسیک را به وجود آورده اند . پس گاهی دیده می شود واژگانی چون « عرض و ارز» یا «مریض و غلیظ» با هم قافیه می شوند ، در صورتی که در قدیم کلمات از نظر نوشتاری هم باید هجای پایانی آنها مثل هم می بود.


ردیف: واژه یا واژه هاییست که بعد از قافیه می آید و مثلا در یک غزل در همه ی بیت ها تکرار می شود.[4]
مثل « دلبر سودابه ی من، مهتابه ی من، دست به آفتابه ی من، هیکل غرقابه ی من، روغن مایتابه‌ی من « که در همه‌ی این ترکیبات واژه ی «من» ردیف به شمار می‌آید. یا مثل «آید همی» در این بیت رودکی: «بوی جوی مولیان آید همی / یاد یار مهربان آید همی».

قالب: شکل ظاهری است که قافیه به شعر می‌بخشد. طول هر مصرع، چیدمان هجاهای هر مصرع، تعداد ابیات، آرایش مصرع‌ها، قافیه آرایی آنها و حتی عاطفه انتقالی شاعر به خواننده دیگر عوامل تعیین کننده قالب ظاهری شعرند.[5] شعر کلاسیک فارسی دارای قالب های فراوانی است که در واقع چهارچوب شاعر را تعیین میکند. معروف ترین قالب شعر کلاسیک فارسی غزل است و قالب های دیگر عبارتند از مثنوی ، دوبیتی ، رباعی ، قصیده ، قطعه ، بحر طویل ، مستزاد ، مسمط ، ترجیع بند ، ترکیب بند، چهارپاره ، تک بیت.
امروزه البته قالب های دیگری هم به وجود آمده مثل : غزل-مثنوی یعنی شاعر غزل و مثنوی را با هم در می آمیزد و کلا دیده می شود که تنها چیزی که نباید به هم بریزد وزن شعر است مگرنه کسی دیگر در قالب و قافیه از شاعر ایرادی نمیگیرد.

در شماره ی بعد قالب های شعر کلاسیک را معرفی میکنیم و ادامه‌ی مطلب را با هجابندی چند بیت شعر ادامه میدهیم. امیدوارم که در دو ماه آینده خواننده ، خوب مطالب این شماره را فرابگیرد.


[1]. چشم انداز شعر امروز تاجیکستان ص 25
[2]. همان، ص24 و 25
[3]. چشم انداز شعر معاصر ایران ص26
[4]. محمد معین. فرهنگ‌نامه فارسی (جلد دوم). چاپ نهم. تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۵. ۲۶۱۸. شابک ‎۳-۰۱۶۴-۰۰-۹۶۴. 1646
[5]. آرایه‌های ادبی(قالب‌های شعر، بیان و بدیع).وزارت آموزش و پرورش. سال سوم نظام جدید آموزش متوسطه. ۱۳۸۴. رشته ادبیات و علوم انسانی (ISBN 964-05-0036-4)
آرش سعدی






۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

آنها به ما گوش نمی دهند...

سرمقاله (شماره یکم، شهریور و مهر91)

شاید امروز ما باید این واقعیت را بپذیریم که ائتلاف گروه های کوچک جامعه‌ی اقلیت‌های جنسی ایران، امکان پذیر نیست از همین رو فعالیت‌های هر گروهی می تواند به تنهایی باعث گامی در پیشبرد معرفی جامعه‌ی اقلیت‌های جنسی به جامعه‌ی ایرانی و جهانی باشد، با این امید که شاید روزی این جریان ها با هم به یک جریان قوی‌تر تبدیل شوند. با ایجاد یک مجله قرار نیست تغییری بنیادین و دگرگونگی قابل توجه ای در جامعه به وجود بیاوریم. هدف ما بیش از آنکه انقلابی باشد، اصلاحاتی است و برای آموزش اقلیت‌های جنسی گام به گام جلو خواهیم رفت، مجله ای که بر اساس آگاهی دادن بنا شده و به آنها می‌آموزد چگونه در برابر خطرات از خود محافظت کنند و راه های آسان تری را برای حضور در جامعه انتخاب کنند. این محافظت هم به نفع جامعه ایرانی است و هم به نفع اقلیت های جنسی. افراد دگرجنسگرا که اطلاعات علمی کمی درباره‌ی اقلیت های جنسی دارند، باید بپذیرند که این اقلیت منحرف جنسی نیست و به هیج وجه نمی‌تواند تغییر کند و این مهم، امکان پذیر نیست مگر با اطلاع رسانی در نهایت صبر و حوصله از خود اقلیت‌ها برای آنها. خطراتی که بیشتر از همه در میان این اقلیت به چشم می خورد از بیماری های مقاربتی و آمیزشی گرفته تا مشکلات احساساتی و روانی همگی با یک اطلاع رسانی منسجم و هدفمند قابل کنترل هستند، اینکه چگونه میتوان از معافیت از خدمت وظیفه عمومی بهره برد هم نیاز به راهنمایی دارد. تبعات این اطلاع رسانی نه به نفع خود فرد که نهایتا به جایی منتهی خواهد شد که اکثریت جامعه‌ی اکثریت، وجود اقلیت های جنسی و حق برابر آنها را بپذیرند. 
بدون شک تا کنون روش‌های متفاوتی از جامعه‌ی اقلیت‌های جنسی برای پیشبرد اهداف متعالی آنها در عرصه فعالیت‌های اجتماعی-فرهنگی به وجود آمده. گاهی بسیار محکم و بی‌نظیر ، گاهی پر از انتقاد و منزوی. مثلا مجلاتی که با اهداف خاصی شروع به فعالیت می‌کنند و پس از مدتی خدمت به جامعه ی اقلیت های جنسی ایران، به دلیل مشکلات عدیده دست از کار می کشند، یا رادیو های مختلف که صدای دگرباشان را به گوش جهانیان میرسانند. یا برای نمونه فیلمی که در 17می امسال (2012) منتشر شد؛ جمعی از اقلیت‌های جنسی که با بینندگان خود از هر گروهی صحبت می کنند با این توضیح که به شکل حق به جانب و طلبکارانه با جامعه هوموفوب سخن می‌گفتند. آیا این گونه رفتار والدگونه به شکل متقابل، رفتار والد افراد هوموفوب را بر نمی‌تابد؟ آیا به اصطلاح لج آنها را در نمی آورد؟ آیا باعث شدت عمل افراد هوموفوب نمی شود؟ قرار نیست با ترحم پذیری و زیرپا گذاشتن عزت نفس و کرامت انسانی خودمان برای کاهش آسیب تلاش کنیم اما آیا این همه جسارت به اکثریت حاکم درست است؟ 
مشکل اساسی ما قبل از فهماندن مفاهیم اساسی اقلیت‌های جنسی به جامعه‌ی اکثریت، گوش ندادن آنها به ماست، آنها به ما گوش نمی کنند، آنها نمیخواهند بدانند که ما وجود داریم، آنها نمی خواهند حق ما را به رسمیت بشناسند، زیرا ما مطابق اصول سخن، با افراد صحبت نمی کنیم. فرهنگ ایران هنوز تا فرهنگ جوامع دموکراتیک فاصله‌ی زیادی دارد، این گونه فعالیت‌های حق به جانب فقط باعث می شود که هر وقت ما حرفی بزنیم آنها گوش خود را بگیرند. این حق ما نیست که سالیان سال برای دیگران از حقوق خود بگوییم و برای وصول آنها تلاش کنیم، اما شرایط امروز می طلبد که با صبر و فروتنی، نه لجبازی و خود بینی، به بهبود وضعیت کمک کنیم.
آموزش، نقطه تغییر برای بهبود زندگی است. وقتی در شیوه زندگی، بهداشت فردی و جنسی، سلامت روان، تغذیه و... راه درست را پیدا کنیم می توانیم بیشتر و بهتر از زندگی لذت ببریم. راه درست حتما همانی است که ما فکر می کنیم درست است با این توضیح که اگر بتوانیم قدرت تحلیل درباره اتفاقات روزمره مانند تجربه، مشاهده و مطالعه را بالا ببریم و راهی را که بهترین است انتخاب کنیم. قرار ما برای انتشار اقلیت دیکته‌ی شیوه درست زندگی یا آموزش یک طرفه بهداشت و سلامت روان نیست. ما برای اشتراک آگاهی ها بر پایه سه منبع اطلاعاتی انسان یعنی تجربه، مشاهده و مطالعه شروع به نوشتن کرده‌ایم. آموزش رکن اصلی اقلیت است و تمرکز ما روی موضوعات اجتماعی خواهد بود. ما با شیوه اشتراک گذاری می خواهیم گفتگویی را ترتیب بدهیم بین نظرات و دیدگاهای مختلف تا خواننده با موضوعاتی که تا کنون با آنها رو به رو نشده است و نسبت به آنها اگاهی کمی دارد، روبه رو شود.
بدون شک خودکشیِ یک دگرباش باری سنگین برای جامعه دارد. تجاوز و بزه در برابر اقلیت های جنسی باعث بی نظمی، هرج و مرج و ترویج خشونت در جامعه می شود. هرچه آگاهی دگرباشان بیشتر شود و در برابر خطرات قوی تر بشوند، جامعه سالمتری خواهیم داشت هرچند که این آگاهی ِ بیشتر به معنای احساس مسئولیت پذیری بیشتر است.

هرکه او بیدارتر ، پر دردتر
هرکه او هشیارتر رخ زردتر

اگر آگاهی های جنسی نباشد حتما بیماری های مقاربتی افزایش پیدا می‌کند. ساده انگارانه است اگر بپنداریم رابطه جنسی بین اقلیت‌های جنسی رخ نمی‌دهد. بدون شک دگرباشان مخاطب خود را به هر نحوی در جامعه پیدا می‌کنند. حال اگر آموزش بر اساس بهداشت جنسی برای ارتقاء سلامت جامعه وجود داشته باشد حتما هزینه های یک جامعه تغییر می‌کند. راه عبور و پیشرفت کشور در آموزش است. ما با به کارگیری آرا و نظرات صاحب نظران و حتی مشاهده افراد مسئول و تجربه‌های افراد مربوطه برای   ارائه مستمر این مسائل تلاش می‌کنیم. البته در این میان باید یاد آور شد که از بین همه‌ی گروه‌های مختلف موجود در جامعه، اقلیت‌های جنسی از اطلاعات بیشتر و به روز تری درباره‌ی بیماری‌های  مقاربتی و روابط جنسی مختلف برخوردار هستند و بیشترین پیشگیری از جانب همین اقلیت انجام می شود و این خود امتیاز بزرگی برای ما محسوب می شود تا دانسته‌های خود را با دیگران تقسیم کنیم و نشان دهیم که ما اقلیتی مسئولیت پذیر هستیم.
مجله ی اقلیت هر دو ماه یک بار چاپ خواهد شد و رویکرد کلی مجله آموزش و جامعه خواهد بود. از آنجا که ما دسترسی به آزادی مدنی تا مدت‌ها نخواهیم داشت، از انتشار مطالب صرفا سیاسی و دینی خودداری خواهیم کرد. اقلیت برای عموم مردم نوشته خواهد شد، بنابرین مجله مطالب حاوی پورن را نیز بر نمی‌تابد. هدف ما ایجاد فضایی برای آگاهی بخشی و به تصویر کشیدن چالش های اجتماعی اقلیت‌های جنسی ایرانی است. همچنین خبرهای مهمی که در طول هر دوماهی که مجله در حال تنظیم است، اتفاق می افتد در مجله منعکس و تحلیل خواهند شد. با این همه ما آنچیزی را می نویسیم که خوانندگانمان بخواهند، پس نظرات شما جهت دهنده‌ی اقلیت خواهند بود و پتانسیل نهفته در فعالین این عرصه را شکوفا خواهند کرد.  اقلیت در ابتدای مسیر خود قرار دارد، ازین رو از همه کسانی که تمایل به همکاری دارند، خواهشمندیم که با ما درین راه همسفر باشند. هرچند بنا به تصمیم گروه سردبیری قرار بود مجله به صورت ماهنامه انتشار یابد، اما با تحلیل شرایط پیش رو دوماهنامه‌ی اقلیت را انتخاب کردیم اما می دانیم که با پیوستن شما به مجله،  استمرار انتشار و ماهنامه و حتی هفته نامه شدن مجله هم امکان پذیر است. ما تمام تلاش خود را خواهیم کرد تا صدایی باشیم از دگرباش‌ها، از تک تک اعضای این خانواده‌ی بزرگ، خانواده‌ای که سلایق مختلف و متعددی دارند. 
همچون پاییز که خود را برای فصلی دشوارتر به سرمای زمستان، آماده می کند و از عطش بهار آینده، سرخ و گداخته می شود، ما نیز پاییز را بهانه‌ای دانستیم برای حرکت به سوی بهار ِ اقلیت؛ نمی‌دانیم چه زمان به آن خواهیم رسید، اما همیاری شما باعث دلگرمی ما خواهد بود و این مسیر دشوار را برای ما آسان می کند.