آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

داستان ناجور

باشگاه نویسندگان (شماره سوم، دی و بهمن91)
پسرک تقريبا 20 سال دارد. وارد کافه که ميشوي نظرت را جلب نميکند. چون گوشه کافه نشسته است. سرش پايين است. بيحوصله. مثل موهايش که ريخته روي صورتش. تيشرت سياهي پوشيده. روي تيشرتش به لاتين نوشته شده: لطفا مزاحم نشويد. دخترک با اکراه از جلوي ميزش رد ميشود و ميرود آن طرف تر، نزديک پنجره مينشيند. نيم نگاهي به پسرک ميندازد. نميداند چرا، شايد از روي کنجکاوي.
کافه چي نزديک پسر ميشود.
- چي ميل داريد؟
پسرک بدون اينکه نگاهي به کافه چي بيندازد ميگويد:
- منتظر کسيام.
دخترک هر روز عصرها به آن کافه ميآيد. با اينکه کاري به کسي ندارد و سرش به کار خودش است ولي مطمئن است که اولين بار است پسر را آنجا ميبيند. يک شاخه گل روي ميز پسر توجهش را جلب ميکند. حدس مي زند حتما منتظر معشوقهاش است.کنجکاو  ميشود دختري را که شاخه گل انتظارش را ميکشد، ببيند.
همان طور که پسرک مشغول باز کردن گره هدفونش بود، دختر کاغذهايش را بيرون آورد و به فکر فرو رفت. داستانش به بنبست خورده بود. شخصيت اصلي داستان يک چيزي کم داشت. ناقص بود. يکنواخت بود. انگار گير کرده بود درون يک اتاق تنگ. درون يک کمد. بايد پسر را از سردرگمياي که گرفتارش شده بيرون بکشد. در کافه باز شد. دخترک همان طور که به شخصيت داستانش فکر ميکرد نگاهش به پسري افتد که داخل کافه شد. پسري تقريبا همسن آن يکي که منتظر معشوقه اش است. دستبند زيبايي به دست داشت با طرح رنگين کمان. چشمانش نور خاصي دارد. مسير منتهي به ميز دختر را در پيش گرفت. نزديک ميز پسرک که شد گفت:
- ببخشيد اين جا جاي کسيه؟
پسرک سرش را بلند کرد. پسر را که ديد لبخندي زد وگفت:
- بله. جاي شماست.
دخترک که با تعجب نظاره گر اين صحنه بود متنظر اين بود که ببيند چه بلايي سر گل مي آيد. پسرک گل را برداشت و گفت:
- مثل هميشه خوش سليقه اي.
دختر که  داشت صحنه هايي را که ديده بود تجزيه تحليل ميکرد ناگهان فکري به سرش زد. قلمش را برداشت. فهميد پسر داستانش چه چيزي کم دارد.
نيما سروش








 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر