آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۳ تیر ۲۷, جمعه

لیوان بعدی، قرص‌های حل شده در سم

پرونده ویژه: خودکشی (شماره هشتم، آبان و آذر 92)


فکر رهایی از این تن خسته، گاهی بهترین فکری‌ست که در میان این همه افکار ناخوشایند بهم ریخته، پیدا می‌کنم. چه می‌شود وقتی که ما فکری شیرین‌تر از مرگ در ذهن نداریم؟ در دوران تحصیل، قرار بود هر کدام، نظرمان را بگوییم در مورد «خودکشی» و من مثل همیشه متفاوت از همه گفتم: «خیلی جسارت می‌خواهد». همه خندیدند. من هم که عادت داشتم، با آنها به خنده‌هایشان خندیدم. 
خیلی وقت است به این فکر می‌کنم که نسل دگرباشان جنسی مثل من که خوب به «بی‌فردایی» خو گرفته‌اند، دیگر برای خودکشی حتی جسارت هم نمی‌خواهند. حالا من مقابلت نشسته‌ام و در نگاهت همه سال‌های رفته را مرور می‌کنم. شاهین نجفی می‌خواند و من به این جمله ژان پل سارتر می‌اندیشم: «هنگامی که امید می‌میرد، هنگامی که می‌بینی کمترین امکان امیدوار بودن را از دست داده‌ای، فضای خالی را با رویا، اندیشه‌های کوچک و بچه‌گانه و داستان‌ها پر می‌کنی تا بتوانی به زندگی ادامه دهی.»
هرچه کلنجار می‌روم نمی‌فهمم! وقتی اندیشه‌های کوچک بچگانه‌ام پر از ترس هستند. وقتی رویاهایم را یک عمر به تمسخر گرفته‌اند. وقتی قدم کوتاه است از قامت رویاها، این فضای خالی مانند «غول مرحله آخر» دست به کمر، مقابلم می‌ایستد و من هراسان فقط می‌توانم روی برگردانم و تو همچنان نمی‌بینی و نمی‌خوانی.
می‌گویند: «کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، خطرناک است». نسل گم شده من چه برای از دست دادن دارد؟ خنده‌دار است که ما رنگین‌کمانی‌ها، ما اقلیتی‌ها همیشه «خطر» تصور شده‌ایم ولی خطرناک نبوده‌ایم. لااقل جز برای خودمان. ثانیه‌هایی که به آتش کشیده شده است حتی نمی‌توانند لحظه‌ای از سرمای درونم بکاهد. می‌ترسم از این سرما بنویسم. می‌ترسم کنکاش کنم. می‌ترسم! شاهین می خواند: «سیگار با مشروب با طعم هم‌آغوشی/ یعنی فراموشی فراموشی فراموشی»
شاید تنها لحظه رهایی من همان لحظه معلق بین زمین و هوای ساختمان بلند شهرمان باشد. شاید آنجا، آن لحظه بتوانم «خودم» باشم و خوب است که باز هم تو نیستی که ببینی. خوب است و حالا من این پایین، آخرین کورسوهای امید به فردا را با رفتنم به چالش می‌کشم. قدم از قامت رویاها کوتاه‌تر از همیشه است و شاهین همچنان می‌خواند:
«لیوان بعدی قرص‌های حل شده در سم
باور بکن از هیچ چیز دیگر نمی‌ترسم
پشت سیاهی‌های دنیامان سیاهی بود
معشوقه‌ام بودی، هستی، نخواهی بود»

امید پارسا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر