آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۳ تیر ۲۵, چهارشنبه

جسمم را شاید اما خودم را نمى‌کشم

پرونده ویژه: خودکشی (شماره هشتم، آبان و آذر 92)


برداشتمش. نوک انگشتمو کشیدم روش که مطمئن شم به اندازه کافى تیزه. تیز بود. همه جا آروم بود. سیگارو روشن کردم و تند و تند پوک‌هاى عمیق زدم. از ظهر گذشته بود. پرده‌هاى ضخیم اتاقو کشیدم که هیچ نورى نباشه. هنوز مزه‌ى خونو رو زبونم حس مى‌کردم. اونقدر محکم لبشو گاز گرفته بودم که اگه می‌خواست هم دیگه نمى‌تونست منو ببوسه. حتى صداى بهم فشردن دندونام رو وقتى دستامو محکم گرفته بود هنوز مى‌شنیدم. تصویر یه مرد با تیک‌هاى عصبى و رگ‌هاى بیرون زده از جلوى چشمم دور نمى‌شد. صداى خودم که داد می‌زدم «وِلَم کن» تو گوشم مى‌پیچید.
اخه احمق! چرا باور کردى وقتى گفت یه دور همىِ ساده و دانشجوییه؟ همون اول که وارد خونه شدى و هیچ کس رو ندیدى باید مى‌فهمیدى یه جاى کار ایراد داره. تو دیگه چرا؟ از خودم بدم می‌اومد. از سادگى خودم. از اینکه اینقدر آسون اعتماد کردم. از اعتمادهاى بیش از حد خودم بدم می‌اومد. مى‌گفت منو دوست داره. شاید هم راست مى‌گفت. مى‌دونست فقط برام یه دوسته اما نمى‌دونست چرا بیشتر نیست. خیلى تلاش کرد قانعم کنه یه بار باهاش باشم. منم خیلى تلاش کردم منطقى منصرفش کنم؛ اما اصرارش فقط عصبیم می‌کرد و انکار من هم اون رو عصبى‌تر. اگر من لزبین نبودم اون اتفاق مى‌تونست یه عشق‌بازى ساده باشه و یا شاید لذتبخش. اگر من لزبین نبودم تنها گناه اون می‌شد دروغى که باهاش منو کشونده بود اونجا.
هر چه بیشتر تلاش مى کردم به مامان فکر نکنم بیشتر می‌اومد تو ذهنم. برو کنار مامان. پشیمونم مى‌کنى. برو کنار. برو کنار. برو کنار...
دستم گرم شد. سوخت. لرزید. لرزید. لرزید. سرد شد. تو ذهنم مامانو دیدم. خواهرمو دیدم. بابا رو دیدم و دیگه هیچى ندیدم. هیچى نشنیدم. نمى دونم چقدر طول کشید تا به زور چشمامو باز کردم. مامان؟ اشک... اشک... اشک... چرا دخترم؟ ما کم گذاشتیم؟ افسرده‌اى؟ می‌خواى با یه روانکاو حرف بزنى؟ موضوع عشقیه؟ به من بگو عزیزم.
توجه‌ها بعد از اون بهم حس ترحم می‌داد. حس مسئولیت. حس گناه. با اینکه هیچ وقت هیچ کس نفهمید چرا ولى تلاش بیش از حد دیگران براى درک من استرسم رو بیشتر می‌کرد و هنوز که هنوزه مامان استرس از دست دادن من رو داره و حتى یک لحظه دیدن ناراحتى من باعث نگرانى و ترسش می‌شه.
اون پسر، اون اتفاق از ذهنم نرفت اما دیگه فهمیده بودم ارزش خودکشى نداشت. با این حال بعدها باز هم به خودکشى فکر کردم. هر بار به یک دلیل که روانکاوم میگه ریشه‌اش از نبودن اعتماد به نفس کافیه. البته من حرفشو قبول ندارم. به نظر من دلیلش اینه که من تو جامعه‌اى زندگى می‌کنم که توش خودم نیستم و هر روز تظاهر مى‌کنم به دیگرى بودن.
و حال هر روز من رو حسین پناهى خوب وصف میکنه: «هر روز فکر می‌کنم و روش‌های جدیدی برای خودکشی پیدا می‌کنم وقت عمل که می‌رسد به نتیجه‌اش فکر می‌کنم می‌بینم اصلا ارزش اشک «مادرم»را ندارد بی‌خیالش می‌شوم و مثل دیروز سیگار می‌کشم»

خانم شین


داستانی که خواندید، واقعیتی رفته بر زندگی زنی همجنس‌گراست که زندگی‌اش تحت تاثیر مردسالاری و زیاده‌خواهی مردی دیگر، دستخوش تغییر و نهایتا تصمیم بر ختم این زندگی قرار گرفت. بعد از شنیدن ماجرا خودکشی و دلیل خانم شین برای این کار، تصمیم گرفتم برای روشن‌تر شدن ماجرا، با او گفتگویی در این زمینه داشته باشم. در ادامه گفتگوی من و خانم شین را می‌خوانید.

یاسِ آسمون

لطفا خودت رو معرفی کن تا خواننده‌های مجله بیشتر باهات آشنا بشن.
معرفى؟ از آنجا که دوست دارم همه چیز را مختصر و مفید بگویم اسمم را گذاشتم شین. از سر و ته سنم نمى‌زنم. سى سالم است و یک همجنسگرا. نوشتن را دوست دارم. پاستا هم همین‌طور.

لطفا در مورد خودکشی (خودکشی‌ها) خودت بگو، اینکه چند سال داشتی که اقدام به خودکشی کردی؟
تقریباً ٢٣ سالم بود. تو سنى بودم که داشتم تلاش مى‌کردم بین همجنس‌گرا بودنم و جامعه‌ى فرارى از من و امثال من تعادل ایجاد کنم. زندگى‌ام را کنم مثل بقیه.

آیا هرگز به راه حل دیگری هم فکر کرده بودی یا اینکه ناگهانی تصمیم به خودکشی گرفتی؟
راستش را بخواهى عادت بدى دارم. صبرم کم نیست. اما وقتى طاقتم طاق مى‌شود دیگر مى‌کـَـنم از همه چیز و به خودم مجال فکر کردن نمى‌دهم. مى‌بُرم

کمی از دلیل اصلی خودکشی‌ات برامون بگو؟ آیا به خاطر گرایش جنسی‌ات بود؟
همیشه میانه‌ام با پسرهاى دانشگاه خوب بود. نه اینکه با دخترها بد باشم. دخترها را بیشتر هم دوست داشتم اما سعى مى‌کردم خیر سرم جنسیت ملاک دوستى‌هایم نباشد. برایشان از دوست‌های پسرشان دوست‌تر بودم. مَخلصِ کلام لوتى و بامعرفت. همین لوتى‌گرى و دل‌گُندگى با کمى چاشنى حماقت شد بلاى جانم. دعوت یکى از هم دانشگاهى‌ها را به مناسبت یک دور همى ساده قبول کردم. وقتى رسیدم دیدم خبرى از مهمانى نیست و من عملاً دعوت شدم به تخت‌خواب. خلاصه که از او اصرار و از ما انکار. درگیر شدیم و تمام تلاشش را کرد که ناکام نماند. شیرین‌کام نشد اما کام من یکى زهر شد از این روزگار بى‌مرام و سیر شدم از هر چه استقامت بود. شک کردم به همه‌ى لوتى‌گرى‌ها و دست به تیغم کرد.

زن‌های استریت زیادی بعد از حادثه‌ی بدی که برای تو اتفاق افتاد هم ممکن بود خودکشی کنند اما می‌خوام بدونم خودت چی؟ فکر می‌کنی اگر استریت بودی با توجه به شخصیت خودت هضم ماجرا برات راحت‌تر بود یا نه فرقی نمی‌کرد؟
مى‌دانى؟ آن لحظه با خودم فکر مى‌کردم ذات آن مرد که نه ذات آن جنس نر این بود که نر بودنش را این‌گونه نشان دهد. براى همین دلم از او آن‌قدر پُر نبود که از این روزگار ناسازگار. از روزگارى که در آن انسانیت رنگى ندارد. تجاوز به جسمم نه که برایم مهم نبود اما به اندازه‌ى تجاوز به افکار و انسانیتم زخمى‌ام نکرد. ترسم از آبروى خودم نبود. چون مى‌دانستم از دستش نداده‌ام. ترسم از ادامه دادن زندگى در کنار آدم‌هاى بى‌آبرو بود. همجنس‌گرا بودنم از آن جهت شدت فاجعه را برایم بیشتر مى‌کرد که من قبل از آن هم ذهنم پُر بود از فشارهایى که جامعه‌ى مردسالار بى‌در و پیکر به من و امثال من وارد مى‌کرد. فشارهاى روحى ناشى از همجنس‌باز یا فاحشه خوانده شدن

بعد از اینکه متوجه شدی نجات پیدا کردی چه حسی داشتی؟
بعد از نجات فقط خوشحال بودم که دوباره مادرم را مى‌بینم. همین

بعدا باز هم اقدام به خودکشی کردی؟
تا پایش رفتم اما نتوانستم. دلیل براى ماندن بیشتر داشتم. با خودم مى‌گفتم من در برابر این جماعت کم نمی‌آرم.

فکر میکنی این خودکشی چه اثری رو زندگی‌ات گذاشت؟ 
مثبتش این بود که قدر ماندن را بیشتر دانستم. قدر کسانى که دوستم داشتند. قدر خودم را حتى. تلاش کردم خودم را بیشتر بشناسم. هویتم را. گرایشم را. ضعف‌هایم را. توانایى‌هایم را. منفى‌اش این که از اینکه ضعف نشان دادم در برابر مشکل از خودم بدم مى‌آمد.

برخورد اطرافیان بعد از حادثه چطور بود؟
اطرافیان؟ خوب اولش حسشان ترحم بود که به مرور حل شد. بعد کنجکاوى که براى آنها حل نشد کاملاً چون من توضیح واضحى ندادم. بعد شد نگرانى و هنوز هم نگرانى، نگرانى. طورى که همه مى‌ترسند من در حالت عصبانیت یا ناراحتى تنها در خانه بمانم که این براى منى که تنهایى را در این شرایط ترجیح مى‌دهد آزاردهنده است.

آیا خانواده‌ات سعی در مخفی کردن خودکشی تو از اطرافیان داشتند؟
بله. خودم هم همین را مى‌خواستم.

آیا بعد از خودکشی مشاوره هم دریافت کردی؟
بله. هنوز هم ادامه دارد و واقعاً برایم مفید بود. خدا خیرش بدهد این روانکاو ما را. هر چند بابایش درآمد تا روان در هم بر هم من را بکاود.

الان چند سال گذشته، بعد از این‌همه مدت، به شخصی که اون موقع بودی که خودکشی کردی، چه نگاه و دیدی داری؟
7 سال گذشته. به خودم در آن سال‌ها حق نمى‌دهم ولى درکش مى‌کنم. دلم برایش کباب مى‌شود؛ اما از ضعفى که نشان داد از اینکه خودش را باخت بدم مى‌آید

الان خودکشی رو چه جوری می‌بینی؟ اصلا بهش فکر می‌کنی هنوز؟
دروغ چرا؟ هنوز هم گاهى به سرم مى‌زند اما سرم را نمى‌زنم! شده از حرص آنهایى که دوست دارند ضعفم را ببینند قوى‌تر مى‌شوم و اینکه دیگر طاقت دیدن اشک‌هاى مادرم را ندارم. هنوز یادآورى آن اشک‌ها جگرم را مى‌سوزاند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر