پرونده ویژه: خودکشی (شماره هشتم، آبان و آذر 92)
قراره تو این شماره درمورد خودکشی بین اقلیت LGBT صحبت کنیم، اما چیزی به این کلیت نمیشه درمورد این اقلیت پیدا کرد.
چند سال پیش بود که فیلمی دیدم با عنوان «euthanasia» و این فیلم بود که منو با این موضوع آشنا کرد؛ اتانازی در واقع خواستهی خودِ فرد برای کشته شدن توسط پزشک معالجشه، خواستهای که تو خیلی از کشورها و فرهنگهای غالب با مخالفت همراه میشه، ولی چند سالیه که تو کشور سوییس رسمی شده، در واقع اتانازی همون خودکشیه ولی به دست یکی دیگه، کسی که قابلیتش رو داره و حتی مدرکش رو گرفته و میتونه فرد رو بی هیچ راه بازگشتی به قتل برسونه، کسی که بتونه به راحتی فرد رو با اون نقطهی سفید و نورانیِ تهِ یه تونلٍ تاریک روبهرو کنه و البته فشارش بده که خیلی زودتر بفهمه که اون نقطه واقعا چی هست!
ولی میدونید، من فکر میکنم که از خیلی قبلتر از اون، با مطرح شدن مبحث اقلیتهای جنسی در بین جامعهی کلی و بزرگتر، کشور یا حتی جهانِ پیرامون، خودکشیٍ خودخواسته، یا به زعم من، خودکشیٍ متناقض بین این جامعهی کوچیک جا افتاده بوده. هرچند در اون زمان تعداد کمتری داشت، شاید؛ اما امروزه کشورهای اروپایی و فرهنگهای غربی و اصطلاحا سکولار با به رسمیت شناختن ازدواج این اقلیتها باعث گسترش و نگاهی دوباره به اتانازی اقلیت جنسی شدهاند. البته منظور من مخالفت با ازدواج یا رابطهی بین افراد اقلیت جنسی نیست، در این مورد قبلا و تو همین مجله بحث شده، بگذریم، حرف من اینه که ما خودمون کاملا خودخواسته، هرچند ناآگاهانه به خودکشیای دست میزنیم که برخلاف ذات انسانی به نظر میاد! افراط تو سکس، افراط تو بروز احساسات و خشک کردن احساسات همهشون منجر به موضوعی شده به نام افسردگی که شاهدش بودهایم و این افسردگی باعث خیلی از خودکشیهای بین افراد این اقلیت شده. داشتن ارتباط به هر نحوی که باشه نه به ذات خودش خوبه و نه بد، هرکسی میتونه هرجور که میخواد راجع بهش فکر کنه، بهتره وارد این موضوع نشم! ولی به هر حال نوع ارتباط ما با بقیه روی اونها تاثیر میزاره، ممکنه خوشحالشون کنه یا ناراحت، بخندوندشون یا به گریه بندازه؛ برای من و تو شاید مهم نباشه که داریم چه میکنیم و چه تغییری تو فرد مقابلمون میدیم، ولی به هر حال اون تاثیر میپذیره، حتی اگه برای خودش هم مهم نباشه که البته به نظر میآد برای خیلیها مهم نیست! اما تاثیرگذاره، رو من، رو تو.
هرچند شاید خود این افراد (من، تو) نه افراطی کرده باشن و نه تفریطی، اما اونقدر این موضوع شایع هست که نمیشه از این مبحث جدا موند. به نظرم ماها دچار اتانازی یا خودکشیای متناقض شدهیم که سخت ما رو نامربوط جلوه میده. بگذریم از نگاهی که جامعهی غیر LGBT به ما میکنه، مخصوصا تو فرهنگی مذهبی و خدادوست، به زعم خودشون ما رو دشمن خدا میدونن و بگذریم از استفادهی تبلیغاتیای که از ماها میشه برای پُز روشنفکریشون (هیچ وقت این جمله رو یادم نمیره: yes, GAY is commercial, specially NOW)، اما در هر صورت ماها هم به یه وسواس دچار شدیم، به وسواسی که در آخر به نظر من به همون اتانازیه منجر میشه. فکر کنید یه پارچهی تمیز رو هر روز و بی هیچ دلیلی بردارید بشورید، هر روز، خب یه ماه نشده اون پارچه پوسیده و دیگه نمیشه ازش استفاده کرد، شاید حتی دیگه به درد دستمال گردگیری هم نخوره، حالا هی ماها تو ارتباطاتمون افراط کنیم، چیز جدیدی توی سکس هست؟ توی بدنهای شبیه به هم چطور؟ آره، هرکسی با بقیه فرق داره، ولی فکر میکنم این تفاوت اصلا توی مغز و نوع تفکر باشه تا توی شکل ظاهری اندام!
نه من مخالف سکس نیستم، نه من مخالف آزادی تو سکس هم نیستم، فقط به این معتقدم که هر ارتباطی بخشی از آدم رو جدا میکنه و با خودش میبَره و باید از اون زمانی ترسید که دیگه هیچ بخشی از وجودمون باقی نمونده باشه و افسردگیای که بعد از این برخورد با حقیقت بهمون دست میده. شاید نشه دیگه این پازل رو جور کرد و اون وقت ناخواسته ما به اتانازی دست میزنیم ولی به هر حال خودکشی کردهایم و شما کسی رو میشناسید که بعد از مرگش دوباره به این زندگی برگشته باشه؟ من که همچین فردی رو نمیشناسم.
پرسئوس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر