آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۳ فروردین ۲۰, چهارشنبه

مصاحبه با مهین شقاقی، مادر ساویز شفائی

یاد اقلیتی (شماره هفتم، شهریور و مهر 92)


صدایی گرم و مهربان از پشت تلفن پذیرای ما بود. اگرچه کسالت داشت اما با صبر و حوصله پاسخ می‌داد. در پایان مصاحبه از او خواستیم کمی درباره‌ی بیماری ساویز برای ما بگوید که با حسرت از سرعت سرطان فرزند ارشد خود گفت. مهین شقاقیِ 85 ساله، مانند روزهایی که همراه ساویز شفائی برای دفاع از حقوق همه‌ی اقلیت‌ها فعالیت می‌کرد، امروز نیز همچنان مقاوم بود و از پسرش برای ما گفت.
آرش ِ سعدی و شایان. میم

خانم شقاقی، لطفا بفرمایید چگونه و از چه زمانی متوجه همجنسگرایی ساویز شدید؟
من در سال 1977 که به آمریکا مهاجرت کردم متوجه همجنسگرایی ساویز شدم. از این موضوع شناخت کافی نداشتم اما بعدا متوجه رفتارها و حرکات همجنس‌خواهانه او شدم که پیش از این متوجه اون نبودیم. حتی ما به طرح پیشنهادش در دانشگاه شیراز توجه‌ای نکردیم که چرا خواسته بود راجع به این قضیه صحبت کنه. وقتی که من به آمریکا آمدم و با او زندگی کردم متوجه روابط او و افرادی شدم که با اونها معاشرت می‌کرد، خوب من آدم بی‌سوادی هم نبودم، در نتیجه متوجه شدم و وقتی باهاش صحبت کردم، با من در میون گذاشت. می‌تونم بگم اولش کمی متعجب و شوکه شدم، نمی‌تونم تفسیر کنم. ولی یک منع داشتم، هیچ وقت تعصب راجع به مسائل انسان‌ها نداشتم. در ایران هم این فعالیت‌ها رو می‌کردم. من پیش از این اقلیتی رو نمی شناختم که بخوام باهاش آشنا بشم ولی هر چه بیشتر متوجه شدم تصمیم گرفتم خودم هم در این راه مبارزه کنم. دیدن بچه‌های بی‌گناه که در معرض پیش‌داوری قرار می‌گرفتند و آموزش نمی‌دیدند هم روی من تاثیر گذاشت. عضو گروه پی‌فلگ (PFLAF) در آمریکا شدم. گروهی که هدفش ارتباط با والدین همجنسگرایان و آموزش آنها بود و از این طریق می‌خواست که از فرزندان همجنسگرا محافظت کنه. من در اونجا فعالیت می‌کردم و چون از یک کشور متعصب اومده بودم برای خانواده‌های آمریکایی حرف‌های من خیلی جالب و جذاب بود. چون با یک سری مسائل روبرو نشده بودند و من تاثیرات خشونت و تبعیض رو برای اونها از چیزی که دیده بودم می‌گفتم بنابر این با استقبال غیر منتظره‌ای هم هنگام سخنرانی‌هام مواجه می‌شدم.

شما از تصمیم ساویز برای سخنرانی مطلع بودید؟
نه مطلع نبودم. وقتی به آمریکا آمدم متوجه شدم که او در دانشگاه شیراز این مسائل رو مطرح کرده. هر چند کاری که ساویز انجام داد سخنرانی نبود بلکه یک پرسش عمومی بود. 

کمی درباره هنر ساویز به ما بگویید. از چه زمانی شعر می‌گفت؟
 از بچگی شعر می‌گفت، همین طور کارهای دستی و کارهای هنری می‌کرد، نمی‌خوام بگم زنونه ولی خیلی ظریف بود طوری که اگر پسرها دوست داشتند انجام بدهند شاید خجالت می‌کشیدند چرا که ممکن بود بهشون برچسب دخترونه بخوره، حتی نقاشی هم می‌کرد که البته نه به معنی درستش بلکه به سبک خودش انجام می‌داد.

از چه زمانی به شکل عمومی آشکارسازی کرد؟
البته در مدارکش هست اما دقیقا به خاطر ندارم. همچنین فعالیت دانشگاهی در دانشگاه سیراکیوز آمریکا داشت که خوب علنی بود ولی از نظر عمومی می‌تونم بگم، آنجا جمعیت ایرانی‌ها آنچنان نبود و بعد از این که در فلوریدا ساکن شدیم، بعضی‌ها دیده بودند و پیش خودشون پچ‌پچ می‌کردند. الان دقیقا یادم نیست اما یک روز در یکی از روزنامه‌های شهر مقاله‌ای نوشت و رسما مسائل خودش رو مطرح کرد. مقاله درباره‌ی عدم تعصب در این مورد بود که ایرانی‌ها در این مورد خونده بودند و از اون موقع دیگه عکس‌العمل‌ها شروع شد. از فحاشی تا تهدید به آتش زدن خانه و این که باید از این شهر بروید. کار به جایی رسید که گروه‌هایی که از ساویز حمایت می‌کردند به مسئولین خبر دادند و شهرداری و پلیس وارد عمل شدند و تبعا مثل بعضی از ایرانی‌ها که شورشون بیشتر از شعورشون هست، حرارت‌ها فرو نشست، عده‌ای معاشرتشون رو قطع کردند و عده‌ای یواش یواش از عمل خودشون پیشمان شدند و برگشتند. در نهایت هم قبول کردند و پذیرفتند. 

این عکس العمل‌ها چه تاثیری بر روی ساویز داشت؟ آیا از تصمیم که گرفته بود پشیمون نشده بود؟
مطلقا نه اون و نه من! افرادی هم که در شهر همجنسگرا بودند با اطمینان این که اسم اونها فاش نشه آمدند و درد و دل‌هاشون رو و نگرانی‌هاشون رو مطرح ‌کردند. من هم خیلی در این مورد خونده بودم.

از شما مشورت هم می گرفت؟
مشورت نبود، با هم صحبت می‌کردیم که چگونه به یک فرد همجنسگرا کمک کنیم تا نگرانی‌اش درباره خانواده کمتر بشه. به او می‌گفتیم بالاخره خانواده تو رو قبول خواهد کرد و بعد من با خانواده‌ها صحبت می‌کردم؛ که خوب الان چه فرقی با دو یا سه یا حتی پنج سال پیش کرده...، بالاخره با همون سیستمی که یاد گرفته بودم. گفتم، یک سازمان بزرگ بود به نام پی‌فلگ که از همون طریق من فعالیت داشتم و برام فرقی نمی‌کرد با خانواده‌ی والدین ایرانی صحبت میکنم یا آمریکایی یا هر جای دیگر.

فکر می‌کنید چه عاملی باعث شد تا ساویز به مبارزه روی بیاره و با تمام این ناملایمتی‌ها ادامه بده؟
اعتقاد، اعتقاد به این که یک انسان تا جایی که به کسی آسیب یا آزاری نرسونده، برای انتخاب سبک زندگی خودش آزاد هست. نه تنها اون، بلکه منم همین اعتقاد رو دارم. حق ندارم در زندگی کسی دخالت کنم مادامی که وارد زندگی کسی نشده. برای من و ساویز این منظره رو داشت که شما دلتون میخواد ساعت شیش شام بخورید یا ده، اگر به صلاح خودتونه و سلامتی شما در خطر نمی‌افته من حق ندارم به شما بگم که چطوری زندگی کنید. رنگ لباس، سبک زندگی، مذهب، همه چیز، اینها مسائلی هست که باید حق انتخاب آزادانه برای بشر قائل بود. 

خانم شقاقی از زندگی خصوصی ساویز کسی چیزی ننوشته و ما دوست داریم در این باره سوال بپرسیم.
چرا یک آقایی که اتفاقا خودش هم بر اثر سرطان فوت کرد، یک مقاله مفصل در اینترنت نوشته که اتفاقا در اینترنت هم موجوده چون دو هفته پیش در مراسم سالگرد ساویز یکی از سخنرانان به طور مفصل این مقاله انگلیسی رو از اینترنت خوند. 

ما می‌خواستیم بدونیم آیا ساویز در زندگی خودش کس خاصی رو داشته؟
بله اگر اسمش رو بزاریم ازدواج، ساویز با یک نفر ده سال و نیم، یازده سال زندگی کرد. از ازدواج‌هایی که بعد دو سه سال بهم می‌خوره مهربون‌تر، صمیمی‌تر بودند و تا روز مرگش هم با او بود.

فکر می‌کنید بتونیم او رو پیدا کنیم تا ابعاد شخصیتی دیگری از ساویز رو بشناسیم؟
انگلیسی صحبت می کنه و البته می‌دونید دوازده سال از فوت ساویز گذشته و من نمی‌دونم. بعد هم به دلایلی که برای خودش قابل قبول بود و شاید برای این که زندگی مجددی رو شروع کنه از خودش به من خبری نداد. شاید فکر می‌کرد من ناراحت می‌شدم که البته من ناراحت نمی‌شدم چون این حق او بود وقتی ساویز نبود. من ازش اطلاعی ندارم. یک آقای آمریکایی بود و اینها ده سال و نیم با هم زندگی کردند.

شما از چه زمانی متوجه سرطان ساویز شدید؟
سرطانش خیلی سریع پیش رفت... [چند ثانیه سکوت می‌کند]. وقتی برای چک‌آپ سالانه مراجعه کرده بود، دل‌دردهایی داشت که بعداً سرطان تشخیص دادند. در حدود حداکثر می‌تونم بگم یک سال از تشخیص تا فوتش. 

خانم شقاقی اگر حرفی باقی ماند و نکته‌ای برای بیان دارید لطفا بفرمایید.
من با تمام ایرانیان از دولت تا ملت تا خانواده تا خود جوانان فقط یک صحبت دارم. در زندگی شخصی که مزاحم زندگی کس دیگری نشده و مربوط به خودشه دخالت نکنیم و احترام برای همدیگه قائل بشیم. چه از نظر لباس پوشیدن، از نظر مذهب به همدیگر احترام بزاریم. همدیگه رو دوست داشته باشیم و به جای خشونت، محبت کنیم به خصوص در مورد خانواده‌ها و اولیای متعصب باید بگم، فرزند شما، فرزند شماست. فرض کنید اگر با یک عیب جسمی به دنیا می‌آمد، مثلاً دستش خمیده بود یا مشکلی داشت یا قدش کوتاه بود، آیا به خاطر اینها دور می‌انداختیدش؟ من نمی‌گم این یک بیماری است، این یک حالتی است از یک انسان و باید به تمام این عوامل انسانی احترام گذاشت. احترام به انسانیت، برای تمام انسان‌های دنیا.

۲ نظر: