آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

بخش دهم هویت کوییر؛ هویتِ کوئیر و تنِ اعظم

دفتر مقالات (شماره هفتم، شهریور و مهر 92)



می‌توانی دیگریِ بزرگش بخوانی، دالِّ نهایی یا یک کلان‌روایت، یک سوبژکتیویته‌ی متجسد؛ که همه‌ی سایه‌هایت را درون آبشخور دال‌هایِ خودش مستحیل و شرطی می‌سازد؛ مانندِ شرطی شدنِ چشم‌ها به بازتابِ سایه‌ها بر غار افلاطون! مهم این است که تنِ اعظم از درون یک ارگانیزم و امر آئینی می‌بلعدت؛ در غیاب مطلق ارتباط، از میدان مغناطیسی ساحتی کلان‌تر باردار می‌شوی همان که ویریلیو «زیباشناسی ناپدیدی»اش می‌خواند؛ درونِ یک غیاب رها شده‌ای و از افسونِ تنک و خنکایِ تعلیقی که بر جانت می‌دواند فربهی می‌گیری، یک ارگانیزم دقیقن همین گونه کارکرد می‌یابد و خُرده دال‌هایش را آرایش می‌بخشد.
اما تن دادن به ارگانیزم و ماشینِ هنجارینِ نعوظ، اگر درمانِ هزار فلاتی (همان دولوز) بود که گرگ‌های مقعد آدمی را می‌مکند و اهلی می‌کنند؛ امروز باید به جایِ تاریخ 100 ساله‌ی فمینیست، آرشیوی قطور از تاریخ زنانگی می‌داشتیم که نبض بحرانِ تنانه زیر انگشتانِ او ریتم می‌گرفت و به سجع می‌افتاد و در بغلِ شبلی سنگ بر صلیبِ امر تنانه گسیل نمی‌کرد، اما می‌بینم که تاریخ زنانه خود منکوبِ مرزهایی است که چرخشِ شلاقِ ارگانیزم بر فراز سرش، از او چنان سوژه‌ای هیستریک به جا گذارده که زبانِ فرهنگی و بوطیقایِ اندیشه‌ی فمینیزم را نیز هم چنان، آغشته به عفونتِ مقاربتی و زخم واژنِ تاریخی خویش کرده است؛ عفونتی که بر تنِ گفتمانِ بدن و میل می‌دواند و حتا رویِ اُبژه‌هایِ فاقد جنسیت و نرینگی نیز، بزاق لزج کابوس‌هایِ صفرائی و غرورهایِ گواتری‌اش را می‌پاشد و این مرگِ گفتمان و سنگواره گشتن زبان را در پی آیندِش حتمیت بخشیده است.
در «زنِ دیوانه‌ی زیر شیروانی» سوزان گوبار و ساندرا گیلبرت، به خوبی می‌شود حس کرد که فمینیزم گرچه قضیب را فروگذاشته است اما هنوز پوزه در إحلیل قلم می‌چرخاند؛ هنوز ستونی می‌جوید برای اعتماد؛ برای تکیه‌ی ماخولیایِ بشری‌اش؛ برای تعزیت به رویاهایِ زخم‌خورده‌اش، باز باید سر در بالشی و خدعه‌هایِ خیالینِ دیگری فرو کند، چرا که هنوز گرگ‌هایش بلشویک‌هایی نشده‌اند که گوشتِ نامدلول‌هایِ تنِ خود را سق بزنند و به رمه‌ی فانتاسم‌هایِ چوپانِ منطق‌هایِ بو گرفته شبیخون نبرند، هنوز باید راویِ دانایِ کل و سوم شخص‌هایی باشد که در اقتصاد زبانی فاقدِ شناسه‌اند؛ مثل روسپی‌ای که خود را به آسمان تسلیم کرده اما زمین بر او تحمیل شده است و نرینه‌سالاریِ نعوظ‌مدار، اسپرم از زهدانش سبک نمی‌کند و رقیبِ آسمانی تا کنون نشان داده است که در کدامین سویِ چنین بسترهایی ایستاده است، آری در سویه‌ی ارگانیزم و استحاله‌ی دال‌ها تا تهِ مقعد مصرف که تنِ اعظم را در همه‌ی پیشخوان‌های اجتماع به چشم آورد، امروز رسانه، دیروز شاید یک سوبژکتیویته‌ی دیگر این رقیبِ ناپیدایِ آسمانی را نمایندگی می‌کرد؛ چه می‌دانیم، اما مهم مکانیزم این دالّ نهایی است که از مجرایِ ارگانیزم خود را بر تنِ روسپی‌هایش تا کنون تحمیل کرده است.
ارگانیزم، قرنطینه‌هایی دارد، بله و شلاق‌هایی، نیز بازجوهایی؛ صد البته تخدیرهایی؛ افیون‌هایی که مرگِ سیاه به یغمایِ یک دم آن‌ها، کمین کرده و ناخُن می‌جوند؛ مگر سرمای فاجعه از تنِ خویش بستُرند، تهِ این برهوت وجدانی است دهان‌بسته، چون کرکسی افتاده بر جگر، که اجازه نمی‌دهد هیچ بازیگری به تعبیر رولر بال، بزرگ‌تر از خود بازی شود.
کوئیر فرهیخته‌ی امروز، بر نرد رویکرد‌ها و رهیافت‌هایش، (خواه از سر جبر و ضرورت یا انقیاد تاریخی و یا استراتژی و تاکتیک، فرقی نمی‌کند) به هر حال دارد در اینرسیِ جاپاهایِ فمینیستِ دیروز با شتابی اثیری مکیده و بلعیده می‌شود! هنوز بوطیقای فرهنگ با قضیب قلم است که گرده‌اش را خارش می‌دهد. دغدغه‌هایِ این قضیبِ تنک اسپرم مگر چه ساحتی از افق پارادایم‌های رویداد و مقعدِ پیش‌آمدها را می‌تواند پوشش دهد؛ آیا آینه گرفتن بر شیارهایِ دویده از شلاق بر تاریخِ سرکوب و نابرابری بر تاریخ فمینیستی پهلویی رادیکال چرخاند تا بر ما نیز این حکایت راست افتد؟! گوشتِ نامدلول در پیکرِ بدن بدون اندام ما، چنان نحیف و نزار است که خود را تنها درشکم گفتمانِ رسواساز به تاویل نشسته‌ایم (پاردمش دراز باد آن حیوانِ خوش علف!).
اما با این همه آینه‌گردانی، ارگانیزم بر بستر تن اعظم، هنوز سخت‌جانی می‌کند؛ از تونل لابیرنت‌هایِ اغواگرش که فرو شوی، می‌بینی دالان‌هایِ پیچاپیچ فراوانی را جنبِ منطقه الفراغ بر درازدامنی و آسوده‌بالیِ لذت‌هایت نیز، تعریف و تعبیه کرده است؛ وقتی می‌توانی با سوژه‌ی شیزو شده، در خیابان‌هایِ تن گام زنی و حتا شتاب‌گیری و نردبام رقابت از زیر پاهایت کشیده نشود؛ نقاب بر چهره زنی و هویت مردد خودت را در بافت و نسوجِ متلونِ لایه‌هایِ بوقلمونی اجتماع، لباسی فاخر و خلعتی احترام‌برانگیز، بپوشانی و در خلوت تنهایی‌ات با خال و خط و چشم و لب سیمین تنی همجنس یا ناجنس، همه‌ی ماسک‌ها و نقاب‌هایت را در وان و تشتِ تعمید غوطه دهی و از ثقلِ ملالت‌بار هویتِ جمعی، خرقه تهی کنی و نیلوفر گردی بر ساقه‌ی رانِ چند من گوشت لخت شده؛ دیگر چه نیاز به مبارزه؛ چه نیاز به سکسکه‌هایِ اسکیزوفرن و غلغلکی که شئونِ اجتماعی و هویت راستین‌ات را، تخطئه و تکفیر و به مخاطره اندازد؟!
اجتماعی که خود رانه‌هایِ شیزوتیک را در دل کارناوال‌های بالماسکه‌ای‌اش تولید و تبلیغ می‌کند باید هم مدالِ افتخاری به سینه‌ی بلشویک‌هایِ تو نیاویزد؛ اما از پی آن که چهره‌ی گرگ درونت به مرگ لبخند نزند هماره مقادیری جوهر کمرنگ در چینه‌دانِ دواتِ تنهایی‌هایت برای استمناء مغزی، سرازیر می‌کند؛ تا ذیل همین تن اعظم قد کشی و جرئت کنی و بگویی: آری جهان مجرم است؛ تاریخ، تلخ و دریغا که زبان، کژتاب و این متافیزیکِ بوی‌گرفته، زرد و گاهی هم چون مدفوعِ ذهن‌هایِ بزرگ قهوه‌ای و بدبو، در همه‌ی این بوها که از فراغت‌هایِ تنگ و ترش روشنفکرانه‌ات استشمام می‌شود به قول آرتو فکر، تنها به مقعدش اتکا کرده است؛ بی هیچ قلب و روحی که از بخار مدفوعش متصاعد شود و گند بزند بر دماغِ دال‌هایِ مشددی که ضمانتِ هنجارینِ خویش را از پوزخند میان دو رانِ فالوس اعظم کسب می‌کنند.
در کلان روایت‌ها لزومی ندارد که شگردهایِ اخته‌ساز، هماره در پایِ اُبژه‌هایِ طرد و سرکوب هزینه شود؛ گاهی هیچ استیلایی به رخ کشیده نمی‌شود و فرآیند جذب، همه‌ی ابژه‌هایِ اختگی را سیراب می‌کند؛ کارد بر گلویت می‌نهد چرا که پیش‌تر کلروفرم‌ها را در شاهرگ‌هایِ حیاتی‌ات تزریق کرده است.
خطوط گریزت را، حتا دست و پا زدن در حلق بسمل گویانت را، دیواری برای مشت کوفتن‌هایت، چاهی برای تهوع خفقان‌هایت، آسمانی هم برای تمام جیغ‌هایت، پیش‌بینی کرده‌اند؛ راست این که فهم کرده‌اند سوژه‌های اخته، گاه بیش از اُبژه‌هایِ فالیک نیاز دارند که به پاهایِ منحنیِ تخلیه و هیجان بپیچند؛ ارگانیزم با همه‌ی هیولاوشی‌اش، در عمق مصارفِ هویتیِ سوژه‌هایش چنین سازوکارهایی را هم برای تخلیه و عق زدن حفر کرده است.
مهم‌ترین کارویژه‌ی یک ارگانیزمِ پویا، فرجام‌شناختی کردنِ انرژی‌هایِ جمعی است؛ چنان که کارکردهایِ تناسلی را در یک کنش اجتماعی میل رهگیری می‌کند و می‌پروراند سامانه‌های لذت را نیز، در قعر گلوگاه‌هایِ مصرف و تخدیر و تسکین، خاموش می‌سازد؛ بشر هنوز تشنگی‌اش چنان خشک زبانی پیدا نکرده که بین خاموشی و سیراب شدن تفاوت گذارد؛ گواه می‌طلبید هان گواه: تاریخ شراب و می‌ و موسیقی و بنگ در بغل ما مدفون است و فکرت اگر راحتِ جان‌ها بُدی/ باده نجستی خرد و موسقی.
نظم ارگانیک هیچ کلان فرهنگی در چرخه‌ی بازتولید هژمونی‌اش با انسداد فرآیندها از خود قلمروزدایی نمی‌کند حتا اگر به حرمت می‌ 2 ساله و محبوب 14 ساله آویزد.
(این قسمت پاسخ به درخواست یکی از دوستان بود که برای دال اعظم خواهانِ تشریح نمونه‌ای بود؛ ارگانیزم و بوروکراسی دال ها، یکی از دینامیزم‌های حیاتی در نفس‌گاه‌هایِ کلان دال‌هاست.)

مسعود ایرانی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر