باشگاه نویسندگان (شماره چهارم، اسفند91، فروردین92)
نمیدانم حالا که نیستی گیاه میشوی یا گل و یا حتی فیل اما من از تو میخواهم پروانه بشوی، پروانه. من خودم پروانه را دوست دارم و همیشه آرزو میکنم وقتی مردم یک پروانه بشوم. وقت بودنت هم زیبا بودی. مرجانها همه زیبا هستند اما زیر دریا هر کسی نمیبیندشان. اگر پروانه بشوی هم خودت از این گل به آن گل در طبیعت میچرخی و هم ما از دیدن زیباییات لذت میبریم. تازه آن وقت یک از خدا بیخبری مثل من از بودنت بیخبر نمیماند تا از وقت نبودنت با خبر شود. من ِ از خدا بیخبر که این سوی ساحل درد، زیر تیغ ماندهام و آنقدر درد و دغغه دارم که غصهام به زیر دریاییها و آن ور دریاییها نمیرسد. اصلا همین خطرات زیر دریا بودن تا رسیدن به آنسوی آب است که این درد و زیر تیغ بودن را برای من قابل تحمل میکند. اگر من هم مانند تو زیر دریا میآمدم آن وقت باید یا سوگولی این رئیس و آن مدیر و آن بنیانگذار میشدم تا جوابم را بدهند یا در بیجوابی و بیمحلی به تماشای خورده شدن حقم مینشستم. تا اگر مریض شدیم از ما حمایت کنند. تا اگر بیخانمان شدیم برای ما سرپناهی پیدا کنند.
نه، حاظرم اینجا در این ساحل تیغ و درد بمانم اما برای رسیدن به آن طرف در ساحل آرامش از زیر آب رد نشوم. نشوم که هی یک نفر منت سر من بگذارد و با پولی که به نام من میگیرد این سفر را برود و آن سخنرانی را بکند و این مصاحبه را انجام دهد و آن مهمانی را ترتیب بدهد. بعد حاضر نباشد یک تلفن را جواب بدهد. اینها که مدیر نیستند، اگر بودند میدانستند یک مدیرِ روابط عمومی، یک مسئول روابط عمومی، یک خری را مامور کنند که مرجانها و صدفها و ماهیهای زیر دریا در بی آبی نمیرند. اینها دنبال خودنمایی و قدرتند. دنبال مصاحبه برای کشتیهای روی آبی که به لِنجشان پول بدهد.
مرجان، مرجان تو از نسل اهورا بودی و یکتا و یگانه، من که نشناختمت اما با درد آفریده شدی و در درد رفتی. خوشحالم که به خاطر اهورایی بودنت تنها بدرقه نشدی. وقت نبودنت دیگر به آن سوگولیباز و این بنیانگذار احتیاجی نداشتی که بیایند بدرقهات. میدانم از تلفنهایی که جواب نمیدادند، از پیگیریهایی که نشدی و تمام اینها رنجیدی اما چه میشود کرد؟ این دوره دوری بدی است. به اسم ما پول میگرند اما به نام خودشان خرج میکنند. بعد میآیند میگویند ما مسئول عبور و مرور از مرز نیستیم. تازه این خوبشان است که جواب میدهد. آن سوگلیباز که در دروغ گیر کرده و مثل همان روزهایی که هنوز مرجان بودی جواب تلفنت را نمیدادند و به تو نمیرسیدند اما هی میگفتند ما خانم خوب هستیم، هنوز هم به دروغ میگویند ما خانم خوب هستیم. ولی خانم خوب برای سوگولیهایش. فقط جواب سوگولیهایی را میدهد که برایش کار کنند. دیدی، دیدی حالا که رفتی عکست را همه جایشان میزنند؟ دیدی، دیدی حالا که رفتی طرحت را برای این که به نام خودشان کنند همه جا میزنند؟ دیدی، دیدی حالا برایشان عزیز شدی آنقدر که بگویند دوست داشتیشان؟ آنقدر از تو نمیدانند که به دوستانت گفته بودی از سوگولیباز خوشت نمیآمده اما او همه جا را پر کرده که مرجان دوست من بوده. دیدی، دیدی حلا سوگولیباز جوابت را میدهد؟ حالا که وقت نبودنت شده.
بیا، بیا و پروانه بشو، پروانه. بیا من هم پروانه میشوم و باهم میرویم روی این گل مینشینیم و روی آن گل شهد میخوریم. بعد یک شمع پیدا میکنیم و میرویم در آتشش میسوزیم. بیا، برگرد، بیا و پروانه شو تا مرجانهای دیگری از دست ندادیم. مرجانهایی که بنیانگذار و سوگولیباز جواب آنها را نمیدهند و مسئول آنها نیستند تا وقتی که پول از آنها بیاید یا خوراک دیده شدنشان بشوند یا کاری برایشان بکنند. بیا، بیا تا پروانه بشویم، پروانه!
نمیدانم حالا که نیستی گیاه میشوی یا گل و یا حتی فیل اما من از تو میخواهم پروانه بشوی، پروانه. من خودم پروانه را دوست دارم و همیشه آرزو میکنم وقتی مردم یک پروانه بشوم. وقت بودنت هم زیبا بودی. مرجانها همه زیبا هستند اما زیر دریا هر کسی نمیبیندشان. اگر پروانه بشوی هم خودت از این گل به آن گل در طبیعت میچرخی و هم ما از دیدن زیباییات لذت میبریم. تازه آن وقت یک از خدا بیخبری مثل من از بودنت بیخبر نمیماند تا از وقت نبودنت با خبر شود. من ِ از خدا بیخبر که این سوی ساحل درد، زیر تیغ ماندهام و آنقدر درد و دغغه دارم که غصهام به زیر دریاییها و آن ور دریاییها نمیرسد. اصلا همین خطرات زیر دریا بودن تا رسیدن به آنسوی آب است که این درد و زیر تیغ بودن را برای من قابل تحمل میکند. اگر من هم مانند تو زیر دریا میآمدم آن وقت باید یا سوگولی این رئیس و آن مدیر و آن بنیانگذار میشدم تا جوابم را بدهند یا در بیجوابی و بیمحلی به تماشای خورده شدن حقم مینشستم. تا اگر مریض شدیم از ما حمایت کنند. تا اگر بیخانمان شدیم برای ما سرپناهی پیدا کنند.
نه، حاظرم اینجا در این ساحل تیغ و درد بمانم اما برای رسیدن به آن طرف در ساحل آرامش از زیر آب رد نشوم. نشوم که هی یک نفر منت سر من بگذارد و با پولی که به نام من میگیرد این سفر را برود و آن سخنرانی را بکند و این مصاحبه را انجام دهد و آن مهمانی را ترتیب بدهد. بعد حاضر نباشد یک تلفن را جواب بدهد. اینها که مدیر نیستند، اگر بودند میدانستند یک مدیرِ روابط عمومی، یک مسئول روابط عمومی، یک خری را مامور کنند که مرجانها و صدفها و ماهیهای زیر دریا در بی آبی نمیرند. اینها دنبال خودنمایی و قدرتند. دنبال مصاحبه برای کشتیهای روی آبی که به لِنجشان پول بدهد.
مرجان، مرجان تو از نسل اهورا بودی و یکتا و یگانه، من که نشناختمت اما با درد آفریده شدی و در درد رفتی. خوشحالم که به خاطر اهورایی بودنت تنها بدرقه نشدی. وقت نبودنت دیگر به آن سوگولیباز و این بنیانگذار احتیاجی نداشتی که بیایند بدرقهات. میدانم از تلفنهایی که جواب نمیدادند، از پیگیریهایی که نشدی و تمام اینها رنجیدی اما چه میشود کرد؟ این دوره دوری بدی است. به اسم ما پول میگرند اما به نام خودشان خرج میکنند. بعد میآیند میگویند ما مسئول عبور و مرور از مرز نیستیم. تازه این خوبشان است که جواب میدهد. آن سوگلیباز که در دروغ گیر کرده و مثل همان روزهایی که هنوز مرجان بودی جواب تلفنت را نمیدادند و به تو نمیرسیدند اما هی میگفتند ما خانم خوب هستیم، هنوز هم به دروغ میگویند ما خانم خوب هستیم. ولی خانم خوب برای سوگولیهایش. فقط جواب سوگولیهایی را میدهد که برایش کار کنند. دیدی، دیدی حالا که رفتی عکست را همه جایشان میزنند؟ دیدی، دیدی حالا که رفتی طرحت را برای این که به نام خودشان کنند همه جا میزنند؟ دیدی، دیدی حالا برایشان عزیز شدی آنقدر که بگویند دوست داشتیشان؟ آنقدر از تو نمیدانند که به دوستانت گفته بودی از سوگولیباز خوشت نمیآمده اما او همه جا را پر کرده که مرجان دوست من بوده. دیدی، دیدی حلا سوگولیباز جوابت را میدهد؟ حالا که وقت نبودنت شده.
بیا، بیا و پروانه بشو، پروانه. بیا من هم پروانه میشوم و باهم میرویم روی این گل مینشینیم و روی آن گل شهد میخوریم. بعد یک شمع پیدا میکنیم و میرویم در آتشش میسوزیم. بیا، برگرد، بیا و پروانه شو تا مرجانهای دیگری از دست ندادیم. مرجانهایی که بنیانگذار و سوگولیباز جواب آنها را نمیدهند و مسئول آنها نیستند تا وقتی که پول از آنها بیاید یا خوراک دیده شدنشان بشوند یا کاری برایشان بکنند. بیا، بیا تا پروانه بشویم، پروانه!
شایان.میم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر