پرونده ویژه: تراجنسیتیستیزی (شماره دوازدهم، خرداد و تیر 93)
این دروغ شیرین را هرگز باور نکنید!
یادداشتی درباره ترنسفوبیای سازمانیافته در ایران
صدرا اعتمادی
*در این نوشتار از مصاحبه با منصور موجود در همین پرونده ویژه بهره برده شده است.
تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که چقدر اقشار آسیبپذیر در ایران وجود دارند که نیازمند کمک مالی هستند؟ کشوری مثل ایران تاکنون به کدام یک از این اقشار کمک کرده است؟ زنان سرپرست خانوار، بیماران خاص مانند مبتلایان به سرطان یا اماس، آسیبدیدگان اجتماعی مانند زنان معتاد یا حتی زنانی که ناگزیر به تنفروشی هستند؛ تا به حال به کدامشان وام اختصاص داده شده است؟ من از مخاطبان ارجمند اقلیت دوستانه میخواهم که اگر شخصاً تجربه دریافت چنین کمکهایی را ازسوی نهادهای دولتی دارند با مجله تماس بگیرند.
حالا این حکومت ادعا میکند که به ترنسسکشوالها وام میدهد! شما این دروغ را باور میکنید؟ آیا اختصاص این بودجه از سوی حکومت درجهت کمک به این افراد و همدلی با آنان است؟!
اگر دختر مجردی در ایران بخواهد برای پیشگیری یا درمان سرطان پستان، عمل ماستکتومی (تخلیه سینهها) را انجام دهد، اذن پدر لازم است. حتی در شرایطی که ریسک بالا وخطر تهدید سلامتی وجود دارد؛ اما طبق گفتهی منصور، برای جراحی تغییر جنسیت حتی از فرد، اجازه والدین را هم نمیخواهند؛ یعنی رحم و تخمدانها و سینههای دختری را تخلیه میکنند بدون اینکه پدرش بداند! سوال اینجاست که فقط در این زمینه است که زن اختیار بدن خودش را پیدا میکند؟! این تناقض آشکار که زنی را بدون اذن ولی و قیم شرعی و قانونی (پدر) اخته میکنند، چگونه در چارچوب قوانین مردسالار جامعه ی ایران قابل توجیه است؟
از این مقدمه میخواهم به نکته مهمی برسم و آن اینکه اگر حکومت ایران به ترنسسکشوالها وام تغییر جنسیت پرداخت میکند، اگر آیتالله خمینی فتوا میدهد که آنها میتوانند جراحی کنند و اگر به آنها مجوزی میدهند که با داشتن آن میتوانند آزادانه درخیابان تردد کنند، همهی اینها به این معنا نیست که حکومت ایران خادم و دوست ترنسسکشوالهاست، بلکه به این معناست که حکومت بودجهای اختصاص میدهد تا این افراد را به همان شکلی دربیاورد که خودش میخواهد. حکومت تنها شکل دوگانهی جنسیتی زن- مرد را میپذیرد و میخواهد همه افرادی را که به هر دلیلی از این چارچوب تعدی میکنند به هر قیمتی که شده (ازخشونت با توجیه پزشکی و هدایت کردنشان به سمت جراحی تا اختصاص دادن هزینهای بسیار ناچیز برای نمایش کمک کردن به آنها) درچارچوب مذکور بگنجاند.
این مصداق خشونتی فاشیستی است که تنوع وگوناگونی را تاب نمیآورد و هرکسی را که از چارچوبهای تعریفشده پا را فراتر میگذارد یا بیمار تلقی میکند و یا مجرم و منحرف.
بنابراین ترنسسکشوال ایرانی، بی آن که خود بداند در چرخهای گرفتار میآید که یکسوی آن مجازات مرگ است و سوی دیگرش پذیرش بیمار ونابهنجار بودن. لذا فرد ناآگاهانه برای گریز از مجرم بودن، بیمار بودن خود را میپذیرد.
دقیقاً به همین دلیل است که آمار تغییر جنسیت در ایران به طور شگفتآوری بالاست. شگفتآور ازین جهت که با دادههای اپیدمیولوژی در مورد بروز و شیوع ژنتیکی این پدیده همخوانی ندارد.
فقط برای چند لحظه تمام پیشفرضها و دانش قبلیتان را درباره ترنسسشکوالیتی کنار بگذارید. کسی نمیتواند انکار کند اینکه یک فرد چه حسی نسبت به بدن خودش دارد یا به کدام جنس تمایل دارد در درجه اول یک امر شخصی است و به هیچکس هم مربوط نیست. منصور به نکته مهمی اشاره کرده است: در آلمان هم ترنسها صد در صد پذیرفته نمیشوند اما کسی هم در مسایل دیگران دخالت نمیکند. البته این خاصیت جوامع انسانی است که در آن هر فردی که خلاف جریان حرکت میکند برچسب میخورد و انگشتنما میشود. کسی که هنجارهای جنسیتی را نقض میکند یا متفاوت از دیگران لباس میپوشد یا رفتار میکند در هر حال به نوعی به واسطهی متفاوت بودنش مورد توجه قرار میگیرد. توجهی که لزوماً هم مثبت نیست؛ اما صحبت بر سر حد و اندازهی این انگ خوردن است. در کشوری مثل کانادا اگر مردی با آرایش ولباس زنانه در خیابان راه برود مردم خیره نگاهش میکنند.
در کشوری مثل فرانسه این فرد ممکن است مورد اهانت کلامی یکی دو نفری هم قرار بگیرد. درکشوری مثل ایران این فرد دستگیر و زندانی میشود. سوال دقیقاٌ اینجاست: آیا این سه فردی که خود را ترنسسکشوال میدانند و از سه زمینه فرهنگی متفاوت با قوانین متفاوت میآیند (کانادا، فرانسه و ایران)، از زمان آگاهی از هویت خود تا زمانی که احتمالآً تصمیم به عمل تغییر جنسیت میگیرند شرایط یکسانی را طی میکنند؟! آیا ترنسی که در ایران -کشوری شدیداً هتروسکسیست با مرزهای عمیق جنسیتی- زندگی میکند اساساً میتواند شیوههای دیگری از زیستن را تصور کند؟ آیا در جامعه سنتی و مذهبی ایران چنین کسی میتواند تصور کند که مردی را دوست بدارد بی آن که خودش زن باشد؟ آیا میتواند تصور کند که درخیابان دامن بپوشد در حالی که در زیر دامنش آلت مردانه دارد؟ آیا میتواند این امکان را تصور کند که گوشواره بیاندازد، آرایش کند و دست در دست مردی دیگر در خیابان راه برود درحالی که خطر دستگیری، زندان، شلاق و اعدام تهدیدش نمیکند؟ بدیهی است که پاسخ به این سوال، منفی است. نتیجه اینکه، نقش عوامل اجتماعی و فرهنگی در احساس هنجار یا نابهنجار بودن به قدری پررنگ است که انجمن روانشناسی امریکا با آن همه دبدبه و کبکبه میآید و اعلام میکند که اساساً تشخیص بیماریای بنام اختلال هویت جنسیتی یک تشخیص مردود بوده است و من این تعریف را اینگونه کامل میکنم که تنها کسانی که علیرغم زیستن در یک محیط آزاد با حداقل تبعیض از وضعیت خود ابراز نارضایتی شدید و بیقراری میکنند میتوانند مورد درمان قرار گیرند. بله! دنیای روانپزشکی همین قدر بیدر و پیکر است. امروز به شما برچسبی میزنند که هرگونه درمان افراطی مانند جراحی را برای درمانتان مجاز میشمارند و ده سال بعد به شما میگویند که اساساً مشکلی نداشتهاید! حالا باید از انجمن روانشناسی امریکا پرسید تکلیف جمعیت زیادی که دراین سالها خود را به تیغ جراحی سپردهاند چیست؟ کسانی که جراحیشان نصفه و نیمه مانده در حال حاضر باید چه کار کنند؟
به همه دوستان ترنسسکشوال عزیزم توصیه میکنم که قبل از تصمیم برای جراحی و یا هر گونه درمان دیگری در ایران، با افرادی مانند خودشان در کشورهای غربی ارتباط برقرار کنند. امروزه با وجود اینترنت، شما امکان بیشتری برای درک شرایط همنوعانتان در فرهنگهای دیگر دارید.
اگر دوستانی درکشورهای غیر مسلمان دارید، بخشی از هزینه درمانتان را صرف سفر به یکی از این کشورها کنید. سعی کنید خودتان را درشرایطی قرار دهید که میتوانید آزادانه لباس بپوشید و نقش و هویتی را که به آن تعلق دارید، ابراز کنید. سپس به این فکر کنید که اگر همیشه به همین شیوه زندگی میکردید آیا باز هم تمایلی برای تغییر دادن جسمتان داشتید؟
یکی دیگر از نکات قابل توجهی که منصور به آن اشاره کرده است موضوع تبعیض درون گروهی است. اینکه همجنسگراها خودشان را تافتهی جدا بافته بدانند و به جای حمایت از ترنسسکشوالها، آنها را طرد کنند، فقط اتحاد بین ما را به خطر میاندازد. ما برای احقاق حقوق اجتماعیمان به این اتحاد نیاز داریم. برای تغییر جامعه باید اول ازخودمان شروع کنیم. وقتی خودمان قربانی تبعیض هستیم روا نیست که خود، این چرخهی بیعدالتی و تبعیض را تداوم ببخشیم.
سخنم را با پاسخی به منصور عزیز به پایان میبرم. منصور درجایی از سخنش گفته بود که پیامبر اسلام ترنسسکشوالیتی را نمیشناخت فلذا با آن مخالفتی نکرد و تحریمش نکرد. من فکر میکنم ما نیازی نداریم که برای توجیه هویتمان به دنبال تایید یک دین یا یک پیامبر باشیم. کمااینکه تا کنون هم نبودهایم؛ اما همین همجنسگراها که در طی دویست سال اخیر ایستادند و مبارزه کردند، کلیسا را وادار کردند به این موضوع بیاندیشد و اکنون در برههای از زمان هستیم که در تعدادی از کلیساها مراسم ازدواج دو همجنس صورت میگیرد.
روزهای اولی که چهرهی کونچیتا ورست در رسانههای اجتماعی و فضای مدیا میچرخید، عدهی زیادی مبهوت از دیدن این چهره نامتعارف با آرایش و ریش و پیراهن بودند. حجم توهینها و واکنشهای افراطی کم نبود. چرا که کونچیتا آیینهی تمامنمای یک «جنس سوم» بود که حتی درصد طرفدارانش در جامعهی اتریش هم زیاد نبودند؛ اما کمکم دیدن چهرهی او عادی شد. حالا دیگر چشمان مخاطبان دگرجنسگرا به دیدن کونچیتا و دیگر کسانی که خود را شبیه او میکنند عادت کرده است. حالا کونچیتا هم برای خودش طرفدارانی دارد. او میتواند هر روز عکسهایی را با آرایش و پیراهنی جدید و عشوههای دوستداشتنیاش در اینستاگرامش بگذارد و مطمئن باشد که درکنار کامنتهای اهانتبار و ترنسفوبیک، پیامهای دوستانه نیز دریافت میکند. کونچیتا از ابراز خودش نترسید. او نشان داد که میتوان نه مرد بود و نه زن. میتوان در این چارچوب نگنجید؛ اما انسان بود و با ابراز هنر انسانی جهان را تحت تاثیر قرار داد. کمتر کسی میداند که کونچیتا با نام اصلی توماس نیوریث در واقع خودش را یک مرد همجنسگرا معرفی میکند. او برای اشاره به کاراکتر «کونچیتا»ی خودش از ضمیر She و برای اشاره به هویت واقعی خودش از ضمیر He استفاده میکند .
این که چرا توماس برای شرکت در یوروویژن ترجیح داد درکسوت کونچیتا به روی صحنه ظاهر شود و چرا مردم او را به عنوان یک ترنسجندر میشناسند آنقدرها مهم نیست. هر چه بود حرکت او قابل تقدیر و ستودنی بود. او هنجارهای جنسیتی را به باد تمسخر گرفت. ترنسجندر یا همجنسگرا؟! چه فرقی میکند؟ کونچیتا را حالا دنیا به نام بانوی ریشدار میشناسد. احترام یا حتی تمسخر نهفته در پس این ترکیب پارادوکسیکال آنقدرها مهم نیست که ورود چنین واژهای به ادبیات کلامی مردم دنیا مهم است زبان ما، دنیای ما را میسازد. وقتی زبان یک قوم تغییر میکند یعنی تفکر آن قوم در حال تغییر است. وظیفه ما چیست؟ باید بایستیم. باید بحث کنیم. باید این چارچوبها را به نقد بکشیم.
باید آنقدر عکسها و فیلمها و موزیکهای کونچیتا را لایک و شیر کنیم که همه به دیدن ما عادت کنند. باید صدا و تصویر کونچیتاها را به ترنسهایی که در دورترین و محرومترین نقاط کشورهایی مانند ایران زندگی میکنند برسانیم تا خود را بشناسند و ناخواسته قربانی ترنسفوبیای فراگیر حکومتی نشوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر