آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

پوزیشنِ تاپ آنلی (Top Only)؛ بخش دوازدهم از هویت کوییر

دفتر مقالات (شماره هشتم، آبان و آذر 92)



فاعل در گفتمانِ سوبژکتیواتورِ تاریخی‌اش، دِژبانِ قلعه‌ی لیبیدو است. ماجرایِ هر دژ و قلعه‌ای، با سنگ‌چین‌های دلالت و خشتِ کنکره‌های اقتصادِ مقعدی است که نگهبان را، بر واژن‌های قابل نفوذِ دژ، بر خفتگیِ شهرِ شب‌زده، نعوظ می‌دهد. به تعبیر اندره برتون «این تاریخِ ایستاده خوابیدنِ آدمی است؛ هراسِ دژبانی که در شکم و پناهِ سنگر سر، دزدیده و رعشه‌ی علف‌های محدوده‌ی پاسداری، توی دلش را با ایماژهایِ مرگ خالی می‌کند، مبادا که واژنِ شهر با تکانه‌های علفیِ ناطور دشت‌ها، اسب‌های تروایِ دلالت‌های دلبخواهی را در واژنِ کابوس‌های مقعدی او تهی کنند. دل مرتعشِ او، به سانِ یک لرزه‌نگار بر محروسه‌های مقعدیِ خویش می‌لرزد، همچون نسلی که در شبیخونِ بی‌امانِ شهر همه‌ی خواب‌هایش را ایستاده دیده است. 
در خفایِ این استعاره‌ی گویا، چیست که ما را از همدلی با فاعل تاپ دور می‌کند؟ چرا هویتِ کوییر به ماتریکس چند‌جنس‌گرایی بیشتر معطوف است تا تصلب کلیشه‌های جنسی؟ چیست که ما را وامی‌دارد تا بپرسیم: 
کدام فاعلی است که مفعولِ هراسِ مطلق نگشته باشد؟ هراسی که از واژن شهر و ناموسِ اعظم، در خانه‌ی تن او، پرده‌های هراس را به رقصی پارانویائی بر فرازِ سقف رویاهایِ او واداشته است. 
فردِ تاپ گویی، در زمین این هراس‌های ناپیدا، رُلِ منتقمِ ابدی را برایِ مادر ازلی باید ایفا کند. تو گویی نهادِ آسمانیِ منتقم ابدی را در زمین، کسی جز او نیست تا نمایندگی کند. استعاره‌ی فقدانِ فالوس، در تنِ مردِ ک*یردارِ تاپ، از بی‌ک*یریِ ناموسِ اعظم است. تجلیِ ترومایِ خون‌آشامِ مفعولیتِ زنانه، در بخشِ انیمایِ وجودِ مردِ تاپ است که بیدار می‌شود تا ذیلِ امپراتوریِ جنسیتی، هر رُلِ جنسی و رفتارِ فاتحانه‌ی او در اندامِ اروتیک را زیر لنگر رادیکال خود فرو کشیده و به تجزیه نزدیک سازد تا جایی که حاضر به معاوضه‌ی آن با هیچ نقشِ دیگری نگردد. 
همه‌ی تصاویر گوتیک و پرخاش‌جویانه‌ی مردِ تاپ، در زنجیره‌ای از کُنش‌های مفعولی استوار است که او برابر مومیاییِ متحرک و سوژه‌ی از ریخت‌افتاده‌ی شخصیتِ مادرانه، آینه‌گردانی می‌کندتا منتقم ابدی هیچ‌گاه بر شیبِ دره‌ی مقعدی خود، پیله‌های میل و کنش‌های لیبرالیِ دلالت را نتاباند و از این حوزه‌ی مقعدی، ورطه‌ای از مُلکِ سکوت را برجای گذارد به سانِ گل‌های شر بودلر، محبوس در خوابِ سنگی بینِ دو ران‌هایش که از موجِ هاشور ِپرزهایِ موئینِ حوزه‌ی مقعدیِ خویش نیز بیمناک است. شاید ارزش هنجاریِ تن اسموت (بی مو) در نگاهِ مردسالار از همین بی‌علفیِ دژ مقعدی نیرو گرفته باشد چرا که بکارتیِ بیوبادیک از ماهور تنانه‌اش ساطع است. 
اما افسوس، همان‌گونه که سپیدیِ بالِ قوهایِ دریاچه‌های پاریس بودلر همیشه به منوالِ سابق نمی‌ماند دریغ که شکل شهر نیز، زودتر از قلب فانی و ذهنِ سنگ‌سان مرد تاپ تغییر می‌کند. 
به قول کریستوا، باید این «خورشید سیاه» (مقصود ترومایِ مادرازلی است) کسوف کند تا چرخشِ آزادِ لیبیدویِ حیات، چون سیلابی پشتِ سنگ‌چین‌های دلالتیِ دژکوبِ ذهنِ مردِ تاپ، خود را بالا کشند و به درونِ شهرِ حواس از منفذ سنگرهایِ تنانه‌اش سرریز شوند. از این روست که پروژه‌ی نمادین مادرکُشی در روانکاویِ لاکانی، شرطِ بازگشتِ اگویِ منسجم، به شالوده‌ی حاصلخیزِ دلالت در ساختارِ دژمندِ لوگوس باید تلقی شود. در این هولوکاستِ مادرکُشی است که فردیتِ فاعل تضمین می‌شود و مردِ تاپ، به تدریج نگاهِ مورب خود را، به شیب‌های گروتسکِ تنانه باز می‌یابد کیست که درنیافته باشد لطمه‌های سکوتِ گفتمان مقعدی بر چهره‌ی مردِ تاپ نمایان است، در حالی که او خیره و گسست‌ناپذیر، به جانبِ منطقه‌ی فراموش‌شده‌اش از افق مقعدی نگران است. 
از این حفره و تنگنایِ روزنش که جهان را به رصد می‌نشیند، هیبتِ موهونِ فاعلی پیشش غبار می‌انگیزد. درمی یابد که به قولِ نیچه (درتبارشناسی اخلاق) همه‌ی فاعلیتِ او داستانی بوده است که به حاشیه‌های رمانِ فعل، ملیله‌دوزی شده بود و فراسویِ فعل و نمودها و کنش‌هایش، هیچ فاعلیتی متصور نیست. (این گفتمانِ دوم و غیر تاریخیِ فاعلی است؛ فاعل به مثابه یک ابژه) با نیچه است که درمی‌یابد این فاعلیتِ نیم‌بندِ سوبژکتیویته‌ی او، فالوسکِ شمعی با نوری لرزان را تداعی می‌کند که در واژنِ عظمایِ تاریکی، می‌خواهد خط روشنی از فتح بنگارد و عصبِ بیدارش را به رخِ مفعولیتِ مطلقش در سناریویِ رقیبِ آسمانی کشد و کبودی‌های ورطه‌ی سکوت را از تنِ خویش با نعره‌هایش بتاراند. همیشه هم داستان فاعلِ تاریخی این گونه رقم خورده است. این مفعولِ مطلق‌های آسمانی بوده‌اند که در واژن‌های زمینی ساحتی برای عمل مطلق و سپوختنِ مطلق برایِ فعلِ جاودانیِ خویش می‌جسته‌اند. نمونه اگر می‌طلبید زبان و کنش‌های زبانی در دستگاهِ ویتگنشتاینی نیز از لشگر همین فالوسک‌هاست در ظلماتِ بیداد و بیدارِ جاودانگی‌های لرزان و مرتعشِ انسانی. 
با مُردنِ خدایان، آدمی تازه برهوتِ مفعولی و غربتِ مقعدی‌اش را باز می‌یابد و عطش سائیدن و لمس دستی بر این منبع خورشیدیِ به کسوف خزیده‌اش، او را در خود درمی‌نوردد؛ مگرنه که تن، کسوفِ حضور روح است نه غیابِ آن؟ این مفهومی است که از سائیدگیِ معنا در افق تن منظور می‌کنیم و لمسِ رخدادهایِ انفجاری به زبان دُلوز لمس ساحتِ رئال همین باز جستنِ التهاب‌های مقعدی در تن مرد تاپ است. خدایان، حضور خورشید روح را بیش از حد به آسمانِ زمینیِ تن، نزدیک کرده بودند. آری به انگیزه‌ی سنگواره‌سازیِ امر دلالت و حال که گویِ دلالت در مصرف تن لغزیده و از زیر سُم و غبار اسبانِ شوالیه‌های آسمانی، چون جزیره‌ای شادان، کپل‌هایش را از اقیانوسِ هراس مطلق، بیرون دوانده است. فاعل هراس دیگر از دوتایی‌هایِ (فرو کردن/ فرو رفتن) فرارَوی می‌گزیند و می‌جوید آنچه را که در درونش، گم و دفن ساخته بودند؛ مگرنه هر فاعلی که جنونِ فتح در او می‌جوشد، بیشتر فتح شده و ساروج‌های تاراج و یغما در قلمروهایِ مفتوح بر دیواره‌ی من‌های مفعولش به شتک نشسته‌اند؟
گفته‌ی فروید (در سوگواری و مالیخولیا) قابل اعتناست که شخص مستعدِ خودکشی، بارها تمایل به قتلِ دیگری را در خود یافته به تجربه گذارده و درونی کرده و با ماله‌های مازوخیستی‌اش، رانه‌های سادیستی را بر انحناهایِ تنانه‌ی خود صاف کرده است تا برزخِ سیلی خورده‌ی فاجعه، در چاره‌جویی‌های فاتحانه در او به بن‌بست کشیده نشود. 
این گفتمانِ فاعلی که تن را در اعماقِ امر نمادین و ژرفاهایِ سردابِ عدم و رعشه‌های مطلقی از تصویر مرگ و هراس غوطه داده‌اند. با فرو رفتن و فرو شدن در جهنم ِاین اعماق، کفه‌ی فرو کردن را در هر سوراخی که بر سبد کشف لغزد در ذهنِ فاعلی، این چنین مفعول سنگین کرده و رجحان داده‌اند. سوژه‌ای که ذهنش مشحون از مطلق‌های بی‌غلط است و از شبحِ فالوس هیولاوشِ مرگ سبک نمی‌شود، توقعِ تن دادنش به گفتمانِ مقعدی به مضحکه و پارودیِ ساختار‌های شیزوتیک، شباهت می‌برَد. کافی است تنها یک دکمه از این منافذِ سوراخی را بیرون از امر دلالت‌مند دکمه‌های شولایِ ذهنی‌اش جا بزنی تا از صورت تا بُن مغز، شاسی وقارت را در گسلی در هم پیچد که دلقکان و لعبتگان را هم بر فرجام سوگوارت، به گریه افکند. 
حالا که مقعد شهر، بی‎دژ (بخوانید دلالت‎مند) مانده است، حالا که جهان، جایِ بزرگی از سوراخ‌ها و دال‌های تهی است، برای این فاعل شهرِ بی‌تپش، این پارادوکس رویایی هر لحظه جای تداعی دارد که: «بدبخت کسانی که این سوراخ را پر نکنند، بدبخت کسانی دیگر که این سوراخ را پر می‌کنند.» به حفره‌ی گور می‌ماند این مقعد در نتپیده! معده‌ی جهان، با سیاه‌چاله‌های مکنده‌اش، مدام تو را در خود می‌بلعد و فرو می‌دهد و توان تو (مرد تاپ) شاید همین که میخ فالوست را به مقعدی از سمفونیِ کیهانی فرو کنی تا مگر بند شوی به این میخِ آویزان بر رختِ کیهان. دریغ که این گفتمانِ فاعلی، میخِ مقعدی را که هزاران فالوس اروتیک را سوی خود کشش داده است نمی‌خواهد جدی بگیرد. این گونه است که خورشید سیاهی که در سپهر پوزیشن تاپ، شعاع اسیدی‌اش را از پراکنش بر ماشین نعوظ کوتاه نمی‌دارد، خود از انکارِ گفتمانِ مقعدی انرژی ربوده است. 
فراموش نشود که همه‌ی انرژی‌های مثبت و منفی زندگی، از دهانه‌ی باردارِ یک سوراخِ آتشفشانی به جهان پرتاب و سرازیر شده است. کافی است چون لیشتنبرگ نگاه خود را به سوراخ‌هایی چون واژن و مهبل و مقعد تنانه بدوزیم، یا سوراخ یک خودنویس! یا لوله‌ی این همه تفنگ یا لوله‌ی این تلسکوپ‌ها که بر بکارت آسمان اسپرمِ نظر می‌پاشند.
گفتمانِ فاعلی فرهنگ تاپ، چشم بر بسته است که: همه لبریز درد مُخاض و درمانده‌ی زادن و فرو هِشتن آماسِ درون خویشند! همه زمین‌گیر این افلیج به آماس رسیده‌اند که کویر تن را با اسب بی‌سوار خویش به یورتمه گرفته است. یکی چون بودا، سوراخ جهان می‌جوید تا از چنبره‌ی زادن و شدن و ساختن و ترکیب، به فراز آن زاده‌ی ناشده‌ی ناساخته‌ی نامرکب، رخت فراکشد. یکی دیگر سوراخ به سوراخ انگشت کرده تا قرمطی بجوید و یکی دیگر در هر هفتصد و هفتاد قالبی که دیده است: «همچو موشی که هر طرف سوراخ کرد/ چونکه نورش راند از در گشت سرد» مقعدهایِ فالیک جهان را می‌کاوند تا مگر التهابِ این کانون‌های بحرانیِ جهان را فرو خسبانند. 
توخولسکی می‌گوید: هنوز واژه‌ای نجسته‌ایم که این سیالی مولکولی را به درون رمزگان‌های زبانی بکشاند و این بدین خاطر است که زبانِ ما را جماعت نیمچه آدم یا همان آدم‌های باری به هر جهتی ساخته و پرداخته‌اند که هنوز گیج و منگ پرتاب عصبی خویش از درون واژن نخستین و بیگ بنگ ازلی‌اند که ترومای مادر ازلی را زیر ران‌هاشان خسبانده‌اند و مرد تاپ هنوز در چلهِ کمانِ این بیگ بنگ دارد ماراتنِ کیهانی را در می‌نوردد و به همین خاطر است که هنوز نمی‌تواند آری‌گویِ گفتمانِ مدرنِ فاعلِ سیال باشد که در ماهیچه‌های حوزه‌ی مقعدی خویش نیز در اوج فاعلیت به سر می‌برند. 
پس در برابر دو گفتمانِ مقعدی، دو گفتمانِ فاعلی هم از مرد تاپ به ظهور می‌رسد. پوزیشن انلی تاپ را در همان مقعدِ هراس می‌توان بازشناخت و گفتمان دوم فاعلی را در مردی که گردش رُل‌های جنسی او با مقعدهایِ هیجانی گره خورده و پیوند دارد. 
این نوشتار تنها ناظر به رُلِ جنسی تاپ انلی است و حوزه‌ی ورستایل را پوشش نمی‌دهد. پرونده‌ای هم برای پوزیشن ورس در امتدادِ این بخش خواهیم گشود.

مسعود ایرانی

۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه

پوزیشنِ بات (Bottom)؛ بخشم یازدهم از هویت کوییر

دفتر مقالات (شماره هشتم، آبان و آذر 92)



التهابی فالیک، مقعدِ جهان را خارش می‌دهد؛ هدف نه زنانه کردنِ زمین است، نه جراحیِ جنسیت بر جنونِ خُنثایِ جهان! گفتمانِ مقعدی خود را به موازاتِ پارادایم‌های فالوس انگار به درونِ همه‌ی کنش‌ها، شورمندی‌های رفتار جنسی و رخدادهایِ انفجاریِ زندگی و سوگیری‌های معنایی کشانده است؛ مقعد، غیابی زایا را ماغ می‌کشدبه تعبیر دُلوز شکافی پرناشدنی در عمارتِ هستی، انگاره‌ای ایجابی از فقدان که خطوط دلالت‌مند و اقتصادیِ فرهنگ را هدف می‌گیرند؛ خطوطی که به بدنِ مردِ بات، به مثابه سوژه‌ی شکاف که بر نظمِ سنگواره‌ای ماشینِ نعوظش پا دوانده است نظر می‌کند. دلالت‌مند کردنِ امر اروتیک در ساختارهایِ ثابتِ تنانه و اجراگر‌های جنسی (پوزیشن) از سایه‌های قد کشیده‌ی این اقتصادِ فرهنگی جنسی است. 
کافی است فاصله‌مان را با این اقتصادِ تناسلی حفظ کنیم و به جمهوری تخیل و معده‌ای سوررئال در شکمِ دال‌های آزادِ اروتیک خزیده و پناهنده شویم تا اینرسی‌های مقعدی، بر باسنِ زایایِ خویش نشینند. مقعدِ مکنده، مقعدِ هیجانی، مقعد التهابی، مقعدِ شیزو و هرچه از لبه‌ی دیواره‌های این مقعدها پائین‌تر روی لابیرنتی از معناهایِ مقعدی می‌بلعدت که همه از شهروندان یا همان نامدلول‌های این تنِ سیالند. تنِ شالوده شکن، تنِ کوییر که سازوکارهایِ جنسی‌اش با سامانه‌های کلیشه‌ای فرهنگِ دلالت‌محور که معطوف به فرجام‌های تناسلی است، رقم نخورده است تا در ازایِ آن، لیبیدویِ مقعدی را به عقب‌نشینی واداشته یا به شیبِ تصعیدش افکنند؛ به همین معناست که می‌گوییم: پیکربندیِ لیبیدویِ مقعدی نیز پیشاگفتمانی است و در مغاکِ امکان‌های تنانگی، غوطه‌زن و بکر، از سرو کولِ امر محتمل بالا می‌رود تا گرگ‌ها و بلشویک‌های مقعدی‌اش هیچ‌گاه، پوزه در اخور اهلی‌شدگی نخشکانند. پرسش محوری این نوشتار از همین امکان‌های تنانه و اجراگرهایِ جنسی است که در کدامین افق به شبکه‌ی صید مقعدی و لیبیدوهای جنسی می‌لغزند که زوزه‌های این گرگ‌های مقعدی پیوسته از آبشخورشان تغذیه و در برابر دال‌های فالیک کمر راست می‌کنند؟ 
این افق‌های امکانی و حاصل‌خیز لیبیدو را باید در کرانه‌های انحنا و خمیدگی‌های هم‌مرز تن به جستجو خواست؛ ماهورهایی از گوشتِ پرداخت شده با خامه‌ی پوست که از مرز امر تنانه، لخته می‌اندازند در افقی از فلق‌های ذهن و تیره‌ی فقراتِ مهره‌دارانِ بالغ را به کانونِ بحرانی خود ترجمه می‌کنند، فتیشِ چشم‌گیری که از حفره‌های این منحنی‌های تنانه در زمینِ لیبیدو فوران می‌کند همان‌ها که لیبیدویِ جنسی را اکتیو کرده و به جوش می‌آورند کافی است تا مقعدِ جنسی را نیز خارش داده و ملتهب نمایند. از خطوطِ موربِ شانه‌های محبوب گرفته تا طرح محو اندام‌های مکیده شده در تراشیدگیِ استایل‌ها تا انحنایِ لب‌ها و کمانِ ناوکِ ابروها و کمند پیچ در پیچ موها، همه از چسبندگیِ لزجِ لیبیدو سرشار ممتع و بهره‌ورند. هرجا که این انحنا‌ها سر به ستیغ افراط می‌سایند، چون جلگه‌ی کپل‌ها و کشاله‌ی سُرین‌ها یا ساحلِ خلیج باسن‌ها و دامنه‌ی پر شیب و کمرکشِ سینه‌ها، همان‌جا هم توفانِ مقعدی چون همه‌ی چاکراهایِ تنانه بر گردابِ خویش می‌تند و پیله می‌ریزد و دالِّ فالیک و مسانخِ روزنه‌ی خویش را فراخوانی می‌کند و یا از تخیلش چربی بر دیواره‌های زهدان خویش می‌بندد؛ چاکراهایی که در خور سوراخ دانایی گرفته و در بُنِ سوراخ بنائی می‌ورزند. لب به لب کشش و گرایش دارد. چشم به چشم، سینه‌کش اندام بر ماهور نقره‌کوبِ تن، آلتِ نرینه بر مقعد و مقعد بر فالوسِ نرینه است که همه‌ی ساحت‌های تشعشعِ لیبیدویِ مقعدی‌اش را ساطع می‌کند؛ گرچه لب، بیشتر انگشت و بی‌پرواتر از آن هم چشم‌ها، هرزه‌ترین توریست‌هایند در کشور فتح شده. 
خلاصه دیپلماسیِ تبادلِ دال‌های اروتیک در حوزه‌ی بدن‌های جنسی شده، با زبانِ انحنا و پالس‌های خطوطِ موربِ تن است که اسپرم‌های خویش را به سمتِ مرزهایِ همدیگر گسیل می‌دارند. حال چرا سکسِ مقعدی، باید پایش بیرون از ماتریکس گفتمان‌های دگرجنس‌گرا مانده باشد؟ برای پاسخ لازم است ذهن خود را معطوف به لمس رخدادی کنیم که مردِ دگرجنس‌گرا در ساحتِ مهبلِ زنانه، فاقد انحنایی ویژه از جنسِ فالوس نرینه بوده است تا کشش و جاذبه‌ی مقعدی را در او برانگیزد و در امکانی مشابه با مردِ گی، غوطه‌ورش سازد تا ارگاسمِ مقعدی را نیز بتواند از تنِ محبوبش جذب و درونی کند؛ پس باز سخن از انحنا است اما این بار فقدانِ انحنا در بخشی خاص، پیچِ تندی بر تندباد تاریخِ جنسیت افزوده است. 
استوار بر چنین فرضی است که این نتیجه منطقی می‌شود که طیف‌های دگرجنس‌گرایی چرا و به کدامین سبب گاه‌به‌گاه و هر از گاهی به ساحت‌های تجربهِ دوجنس‌گرایی نزدیک و به دال‌های آن آغشته می‌شوند تا شاید پساگفتمان‌های مردسالارانه‌شان را در مقعد آزمونِ خویش و لمس فالوسِ نرینه‌ی شریک هم‌جنس، به چالش و سبدِ تجربه‌ی اکثری‌شان ریزند. حتی فروید پاره‌ای از حسادت‌های اودیپی را در فقدانِ همین آلتِ نرینگی در تنِ زن، خاستگاه بخشیده است. همین حسادت فروکش نکرده است که منجنیق زبان و دیگر مولفه‌های گفتمانی فرهنگ فوبیک را، به هژمونیِ فرافکنی مسلح می‌سازد که سکس مقعدی مرد بات را بیرون از چهره‌های دلالتمندیِ اروتیک رمزگذاری کنند. مگر نه که فاشیزم از پی هنجارهایِ فاصله‌گذارش مدفوع‌های جمعی تولید می‌کند و به ته باسن اجتماع تبعیدشان می‌نماید. گرگ‌های مقعدِ دگرجنس‌گرا نیز باید در زبانی که از مجرایِ کاراکترهایِ اودیپی، فاشیستی گشته است این بار مرزهایِ هولوکاستِ فاصله‌گذارش را آن سویِ رنگ و پوست و جغرافیایِ فردی و نژادی براند و از معبر مدفوعی تغذیه شود تا گروهی ک*ونی و منحرف جنسی خوراک مارهای ضحاکی شوند که این بار به جای شانه و کتف‌ها، در بُنِ مقعدِ او خانه گزیده‌اند. این گونه شاید بپندارند که مثلثِ هویتِ جنسی را توانسته‌اند از یک ضلع آن که چرخش بر پاشنه‌ی رُلِ جنسی است اخته و منفک دارند تا مگر امتدادِ دو ضلع دیگر (آناتومی جنسی/ جنسیتی و تمایل جنسی) را با زاویه‌ای حاده و هرچه کورتر مابینِ دو رانِ منفرجه‌ی فالوس اعظم، مرغ خانگی سازند و به کرنشِ دلالتی و فرجام‌مدار در پایِ کارکردهایِ تناسلی تسلیم و هر گاه میل مبارک‌شان کشید به مسلخش برند.
با این حال، نمادهایِ نعوظِ شهری از دیرباز از برج بابل تا اهرام از ایفل‌ها تا برج‌های دوقلو و همه‌ی آسمان‌خراش‌ها، با همه‌ی این میلادهای خونینی که از زمین بر بکارتِ آسمان جوشیده و در قامتی چند صد متری نعوظ کرده‌اند با ما حکایتی دیگر دارند از کوته‌دامنی تاریخ و رعشه و لرزه‌ای که در زانویِ عرش کلان روایت‌های سوبژکتیویسم از این نامدلول‌های مقعدی بر جگر خونِ فالوس اعظم لخته‌افکنی کرده است. نامدلولِ مرد بات در سامانه‌ی تنِ کوییر، همان لمس رخداد در ساحتِ امر رئالِ دُلوزی را پیش می‌برد، حقیقتی پیشاگفتمانی که فرهنگ‌ها در فرسودنِ آن نخست خود و ساختارها و سپس کارکردهایِ ذهن مفعولشان را فرسوده ساخته‌اند؛ اما از این میدانِ فرساینده آنچه بر گردابِ گفتمانِ مقعدی نشسته است، تنها تومورها و لخته‌هایی است از تنش‌های عفونیِ بسیار در سوژه‌هایی که رُلِ جنسی خویش را باید در چکاچکِ دوتایی‌های فاعل/ مفعولی نگاهِ هتروئیزم بازجویند حقوق پایه‌اش را مطالبه کنند. پدیداری که گشودگیِ هیجانیِ مقعدی را در انفعالِ هیستریکِ ترومایِ مقعدی، نابود و مستهلک ساخته و زیر ماشین دیوانه‌ی نعوظ‌سالار مستحیلش ساخته است.
پس دو تجربه‌ی مقعدی بر رف تاریخ‌مان سوسو می‌زند: مقعدی زایا و گشوده به هیجان و انگاره‌ی ایجابی در عمارت هستیِ خودبنیاد از هویت جنسی که ضلعِ اجراگری را از آن مثلثِ یاد شده پوشش می‌دهد و آن یکی مقعدی فتح شده، به تاراج رفته و بر دهانه‌ی یغمای خویش، سوگوار نشسته که چاره‌ایش نیست جز چوب حراج زدن بر کالایِ دیر یا زود کاسدِ خویش. حالا، سوژه‌ی گشوده به جذبِ ابژه‌ی فالیک در مقعدِ کانونی و خودبنیاد خویش کجا و آن سوژه‌ی رمیده و مفعولِ هراس که مثل جوجه‌ی پرنده‌ای که درست به گاهِ بال رُستن و نخستین آزمونِ پروازش صید می‌شود و خیالِ پرواز در بُنِ پرهایش فسیل می‌گردد کجا؟ سوژه‌ی هبوط که مقعدِ استعلای بشری و نوستالژی حشمتِ موهون او از ترجمانِ فاجعه‌ی ازلی است کجا و سوزشِ سپوختگیِ ناشی از سقوط در مغاکِ ارتفاع‌هراسی میان جیغ و داد شامپانزه‌های نئاندرتالِ داروینی کجا؟ این یکی تهی و در اختیار، آن یکی اما در تسخیر و خلسه‌ای که از دلباختگی و دلدادگی، بر بازویِ ادراک و عضله‌ی میلش درو می‌کند؛ چون ملکه‌ای از خیل دلشدگانِ نامدار که برده‌ای را بر واژنِ خویش حاکم کند یا سلطان محمودی که غلامکی چون ایاز را بر پشت خویش می‌کشد.
چه حاکمِ مفعولی است این برده‌ی فاعل و چه سپوخته‌ی فاعلی است آن ملکه و سلطانِ عادل در توزیعِ کنش اروتیکِ خودش با بردگانِ فاعل که ابژه‌ی اسارتش به قول بارت بر مقعدِ سوژه‌ی جنسی‌اش باسن ریخته و کشاله دوانده است. اینجاست که مقعدهای، ارگاسمی جهان، بر ک*یرهایِ ارگاسمی زمینیِ باتای سبقت می‌گیرند و از پیشاگفتمان‌های تنانه‌شان، شالوده‌ی نعوظ‌های ادیپی را در هم می‌ریزند. 
(این تحلیل می‌تواند پوزیشن ورستایل را هم پوشش دهد.)

مسعود ایرانی

۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه

پرده‌نشینی زنان همجنس‌گرا (بخش دوم)

دفتر مقالات (شماره هشتم، آبان و آذر 92)



زنان تمدن‌های برجسته
زنان ایران باستان (آداب پارسیان)
در  دوران ساسانیان مجازات لواط مرگ بود و زن و مرد گناهکار را می‌کشتند. در اوستا عمل لواط بشدت سرزنش شده و چند جا ذکر می‌کند که این گناه به هیچ‌وجه قابل پاک شدن نیست.
در تاریخ تمدن ویل دورانت کتاب اول فصل 13 آمده است که: «تا زمان زرتشت پیغمبر (بنابه روایتی به سال تولد 500 یا 660 پیش از میلاد)، زنان همان‌گونه که عادت پیشینیان بود منزلتی عالی داشتند» در کمال آزادی می‌توانستند در اجتماعات و میان مردم ظاهر شوند در آن دوره حجاب زنان صورتشان را نمی‌پوشانده به طوری که ویل دورانت اشاره می‌کند: «با رویی گشاده در میان مردم رفت و آمد می‌کردند».  همچنین زنان با نام شوهر و وکالت از او می‌توانستند کارهای او را اداره کنند. با وجود اینکه هنوز رد پای جنس مذکر را می‌بینیم باز هم زنان دوران زرتشت،  نسبت به زنان بعد از خود در دوران ساسانی آزادی بیشتری داشتند.  اما متاسفانه مقام زن از زمان داریوش (522 پیش از میلاد) تنزل پیدا کرد. البته زنان فقیر به دلیل اینکه مجبور بودند برای تامین مخارج کار کنند تا حدودی آزادی خود را حفظ کردند اما زنان طبقه‌ی عالی‌تر رفته‌رفته کاملا منزوی شدند. زنان طبقه بالا بدون تخت روان پوشش‌دار از منزل خارج نمی‌شدند. حق نداشتند با مردان رفت و آمد آشکار داشته باشند. زنان شوهردار حق دیدن هیچ مردی جز شوهر، پدر و برادر خود را نداشتند. از نقش‌های مانده از دوران ایران باستان نمی‌توان هیچ نقشی از زن و یا نامی از آنها یافت.
داشتن فرزند پسر منزلت بود و اما دختردار شدن را لطف نمی‌دانستند و این عقیده را داشتند که دختران از جمله نعمت‌هایی که خدا به آدم اعطا کرده نیستند. اگر زن یا دوشیزه‌ای از راه زنا باردار می‌شد بچه را سقط نمی‌کرد زیرا سقط را بدترین گناه می‌دانستند. 

نقش زنان در ایران (ساسانیان 224-651  پس از میلاد)
در این دوره هم لواط مجازات مرگ داشت. زن زناکار بینی و گوش خود را از دست می‌داد و مرد زناکار تبعید می‌شد. زنان در این دوران پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل بلند و روجامه‌ای  که از گشاد بودن زیاد چین می‌خورد می‌پوشیدند و موهایشان را جلوی سر جمع می‌کردند و باقی را به پشت سر می‌انداختند.
زن می‌توانست بدون اجازه‌ی والدین شوهر کند. اما شوهر می‌توانست زن را به دلیل نازایی و یا بی‌وفایی طلاق دهد و زن هم می‌توانست به دلیل ظلم شوهر درخواست طلاق کند. چندزنی توصیه می‌شد بخصوص در صورت نازایی زن اول. مردان همخوابه داشتند و این زنان همخوابه به راحتی در میان مردان و مردم ظاهر می‌شدند در صورتی‌که زنان ایرانی تنها در اندرونی خانه رفت و آمد می‌کردند.
حضور بسیار کمرنگ زنان در شواهد برجای مانده ازین دوران شاهدی بر وجود نابرابری اجتماعی است. در یک پژوهش، در ۸۰ نمونه بررسی شده قطعات گچبری، موزاییک، ظروف زرین و سیمین، نقش برجسته‌ها، مهرها و نگین‌ها تنها در۱۹ مورد (۲۳.۷۵ درصد) زنان ظاهر شده‌اند در ۱۱ مورد در کنار مردان(۵۷.۸۹ درصد) و تنها در ۸ مورد (۴۲.۱ درصد) به تنهایی و مستقل نمایش داده شده‌اند. 
تاکید بر نمایش مردان خاندان شاهی که مرتبا در مواد مختلف تکرار شده‌است نشانگر جایگاه ویژه مردان و برتری آنها در مقایسه با زنان و نقش فعال مردان در سازماندهی جامعه ساسانی دارد. در این دوره تبعیض جنسیتی آشکاری وجود داشته بطوری که در نقش‌های باقی مانده از شاهان و ملکه‌ها به وضوح درشت‌تر نشان داده شدن مرد، ادای احترام زنان به مردان همه نشان‌دهنده‌ی جایگاه پایین‌تر زنان نسبت به مردان است. ایرانیان در آن زمان بشدت به ادامه نسل از طریق فرزندان ذکور معتقد بودند به طوری که اگر خانواده‌ای بدون مرد می‌بود برای آن خانواده قیمی مذکر در نظر گرفته می‌شد و همسر مرد فوت شده نمی‌توانست مسئولیت خودش و فرزندانش را بر عهده بگیرد. حتی زنان بعد از مرگ هم در روی سنگ قبرشان از روی انتصاب به همسرشان معرفی می‌شدند نه با اسم و رسم خودشان این رسم را می‌توان بزرگترین عامل مجهولیت زنان بخصوص در ایران دانست زیرا یک زن در تمام طول عمرش جز از طریق نام بستگان مرد خود که شامل پدر، شوهر و یا قیم می‌شده معرفی نمی‌شد. زنان یا دختر بودند یا مادر یا همسر در حالی‌که مردان از طریق شغل و درجه‌شان و یا اسم خاندانشان معرفی می‌شدند. 
در دوران ساسانی چند‌شوهری برای زنان وجود داشته اما این پدیده را نمی‌توان با چندزنی مردان یکی دانست زیرا زنان بنا بر سیاست‌های خاندان و به دنیا آوردن جانشین به دستور و خواست مردان اقدام به ازدواج مصلحتی می‌کردند در حالی‌که چندهمسری مردان احتمالا نماد منزلت و برتری بود.
از جمله اتفاقات جالب می‌توان به تفکر قباد اول در ایجاد یک نظام اشتراکی کمونیسمی اشاره کرد تا بتواند از آن طریق به اشراف و موبدان حمله کند. مزدک، موبدی زرتشتی بود که خودش را فرستنده ایزد می‌دانست. حوالی سال 490 میلادی مزدک کیشی باستانی را ترویج می‌کرد که اصول آن به گفته خودش این‌گونه بود: «همه‌ی مردم مساوی هستند و هیچ‌کس حق تملک چیزی بیش از دیگری ندارد. مالکیت و ازدواج از اختراعات و اشتباهات انسان است. کلیه‌ی اشیا و تمام زن‌ها باید متعلق به تمام مردان باشد» همان‌طور که می‌بینید حتی در این آیین کمونیستی، زنان هم‌طراز با اشیا قرار گرفته‌اند. قباد پادشاه این کیش را پذیرفت و باعث خشم اشراف شد آنها معتقد بودند با این آیین فحشا و زنا در جامعه رواج پیدا می‌کند و از طرفی پیروان این آیین زنان زیباروی، حرم‌سراهای اشراف و ثروتشان را تصرف کرده بودند.
قباد توسط اشراف زندانی شد اما از زندان گریخت و در سال 499 قباد پس از آنکه بار دیگر شاه شد و قدرت خود را تحکیم کرد مزدک و پیروان کمونیستش را از بین برد. این نظام کمونیستی کوتاه‌مدت اگرچه از هیچ نظر به نفع زنان تمام نشد اما برای کارگران مفید بود به طوری که پس از آن فرمان‌های شورای دولتی نه تنها باید به امضای شاهزادگان و موبدان می‌رسید بلکه از طرف سران اتحادیه‌ها نیز امضا می‌شد. 
دلیل اصلی انتخاب و بررسی نقش زنان در سلسله ساسانی در این بخش این بود که بعد از ساسانیان با ورود اسلام، ایران وارد دوره‌ای جدید از تاریخ سرزمین خود شد. برخلاف تصور عموم مردم، که زنان قبل از اسلام از حقوق و قوانین  برابر با مردان برخوردار بودند دیدیم که زنان چه پیش و چه بعد از اسلام همیشه شهروندان درجه دوم محسوب می‌شدند. البته مسلماً در دوره‌های مختلف این حقوق بهتر یا بدتر می‌شده اما چیزی که در تمام طول تاریخ پدرسالارانه ایران و جهان مشخص است نابرابری بین زن و مرد است.

زن در یونان باستان (یونان عصر طلایی 480-390 پیش از میلاد) 
در آتن برای جلوگیری از افزایش جمعیت و تجزیه فقرآور اراضی کشتن کودکان مباح است. در این میان فرزند بردگان به ندرت زنده می‌ماندند و دختران بیشتر از پسران کشته می‌شدند. زیرا دختران هنگام ازدواج باید با خود جهیزیه می‌بردند و از کار کردن در خانه‌ای که در آن پرورش یافته بودند به کار کردن در خانه‌ای که نقشی در پرورش آنها نداشت می‌رفتند. از این جهت سودی نصیب خانواده خود نمی‌کردند. افلاطون می‌گوید فرزندان ضعیف و یا فرزندانی که از والدین پیر ایجاد شده‌اند را باید کشت و ارسطو نیز معتقد است کشتن جنین بهتر از کشتن کودک است. اما در قانون طب بقراط سقط جنین برای پزشکان ممکن نیست و در عوض قابله‌ها به این کار مشغول هستند. پسران از سن 6 تا 16 سالگی در مدارس به تحصیل می‌پردازند اما دختران در خانه می‌مانند و علوم خانه‌داری را فرامی‌گیرند و خواندن و نوشتن، محاسبه، رقص و آواز را در منزل از مادر خود یاد می‌گیرند. نکته بسیار جالب این است که معدود زنانی که به تحصیلات کامل دست می‌یابند فاحشه‌های ممتاز هستند و برای زنان محترم بالاتر از تحصیلات ابتدایی امکان تحصیل بیشتری ممکن نیست.
زنان یونانی کفش‌هایی با کف بلند می‌پوشیدند و شکم خود را محکم می‌بستند. از پستان‌بند پارچه‌ای استفاده می‌کردند. یونانیان که بسیار بیشتر از ملل دیگر زیبایی را ستایش می‌کنند اغلب موهای خود را طلایی می‌کردند و سفیدی موها را می‌پوشاندند. ستایش زیبایی توسط مردم آتن سبب شد که در صنعت آرایشگری، عطر و پیرایش بدن موفق‌تر از سایر ملل عمل کنند و به رازهای زیبایی بسیاری دست پیدا کنند.
قانوناً مجازات‌ زنا برای‌ زنان‌، و برای‌ مردانی‌ که‌ با زن‌ شوهردار می‌آمیزند، مرگ‌ است‌ اما عمل زنا در یونان به راحتی بخشیده می‌شود و تنها وقتی‌ موجب‌ طلاق‌ می‌شود که‌ زن‌ مرتکب‌ آن‌ باشد. بر زنان محترم داشتن عصمت پیش از ازدواج واجب بود در حالی‌که مردان آزاد بودند. از آنجایی که دیدیم حتی مطالعه علم نیز برای زنان محترم ممکن نیست اما بر فاحشگان آزاد است کمی بیشتر به انواع فاحشه بر یونان می‌پردازیم:
پست‌ترین طبقه فاحشگان اغلب دخترانی هستند که در خانه‌هایی تحت حکومت یک زن رئیس قرار دارند و به هر مدت زمانی که مرد مایل باشد از یک هفته تا یک سال در اختیار او قرار می‌گیرند و گاه همزمان با چند مرد قرارداد می‌بندند و اوقات خود را برای شرکت در مجالس آنها تنظیم می‌کنند. بعد از این طبقه دختران نی‌زن هستند که مانند گیشای ژاپنی در مجالس دلربایی می‌کند و آواز و موسیقی سر می‌دهند. مربیان این دختران اغلب فاحشگان پیری هستند که مدارسی جهت آموزش آنها دایر کرده‌اند. عالی‌ترین طبقه روسپیان «فاحشگان ممتاز» هستند که «هتایرای» به معنی دوست و رفیق نامیده می‌شوند. اینان همان زنانی‌اند که می‌توانند به تحصیلات کامل دست یابند و برخلاف پست‌ترین طبقه فاحشه‌ها که شرقی هستند، اینان اغلب از نژاد شهروندان (شارمگان) یونانی‌اند که مقام و اعتبار خود را از دست داده‌اند و یا از انزوای مخصوص زنان آتنی فرار کرده‌اند. عده‌ای از این زنان در مجالس مردانه آتن ارج و قربی بالا دارند این زنان کتاب می‌خوانند و با سخنان حکیمانه و دانش خود دوستارانشان را سرگرم می‌کنند و از این طریق بود که عده‌ای از این زنان نام خود را در تاریخ جاودانه کردند. زنانی همچون: تارگلیا که برای ایرانیان نقش جاسوس را داشت. تئوریس که تسلای پیری سوفکل (تراژدی‌نویس یونانی) بود و بعد از او آرخپیه این نقش را بدست گرفت. آرخیاناسا که افلاطون را به خود مشغول داشت.
در تاریخ هرودوت (425-484پ.م) زنان در همه جا حاضرند، ولی در تاریخ توسیدید (395-460پ.م) از آنان اثری در میان نیست. در ادبیات یونان، از اشعار سمونیدس آمورگوسی تا آثار لوکیانوس، همه جا پی‌در‌پی از خطاها و زشتکاری‌های زنان سخن می‌رود. در پایان این دوره، حتی پلوتارک مهربان گفتار توسیدید را تکرار می‌کند: «نام یک زن پاکدامن را نیز چون شخص او باید در خانه پنهان داشت.»
زن یونانی حق عقد قرارداد ندارد، نمی‌تواند بیش از مبلغ ناچیزی وام بگیرد و اقامه دعوی در محکمه برایش ممکن نیست. در قوانین سولون، اعمالی که تحت تاثیر زنان صورت گرفته باشد اعتبار قانونی ندارد. زنان، پس از مرگ شوهر، از ارث او سهمی نمی‌برند. البته در صورتی که  مورد ستم بیش از حد قرار بگیرد می‌تواند تقاضای طلاق کند اما کودکان به پدر تعلق می‌گیرند. عقیم بودن زن باعث طلاق می‌شود اما عقیم بودن مرد نه. زن بدون اجازه شوهر حق خروج از منزل را ندارد.
توسیدید می‌گوید: هرودوت نثرنویسی بود که به حقیقت‌نویسی علاقه نداشت و با توجه به همزمانی این دو تاریخ‌نویس و اینکه هردوت در موارد زیادی داستان‌گویی را به جای تاریخ قرار داده و حتی در مورد زمان وقوع حوادث تاریخی دچار ناهماهنگی است. بهتر است  در مورد وضعیت زنان در یونان آن زمان هم بیشتر به نوشته‌های توسیدید اعتماد کرد تا هردوت. 
نقص‌ جسمی‌ و طبیعی‌ زن‌ یکی‌ از علت‌هایی‌ است‌ که‌ او‌ را قانوناً مطیع‌ مرد‌ می‌سازد، زیرا همچنان‌ که‌ جهل‌ مردم‌ بدوی‌ درباره‌ی‌ سهمی‌ که‌ مردان‌ در تولید نسل‌ دارند موجب‌ ارتقای‌ مقام‌ زن‌ شده‌ بود، در دوران‌ بعد از آنکه‌ اهمیت‌ سهم‌ مردان‌ در تولید نسل‌ آشکار می‌شود، ارتقای‌ مقام‌ مردان‌ را به‌ دنبال‌ می‌آورد. این بخش را با زندگی لائیس به پایان می‌رسانیم که زنی بود که برخلاف بسیاری از همجنسان خود توانست خود را در زمان خویش به کمک هوش و زیبایی‌اش و حرص و طمع بی‌پایان مردان عصر خود جاودانه کند:
آتنایوس‌ می‌گوید که‌ «لائیس‌ کورنتی‌ زیباترین‌ زنی‌ بوده‌ است‌ که‌ آدمیان‌ دیده‌اند». همه‌ی‌ شهرهایی‌ که‌ هومر را به‌ خود منسوب‌ می‌دارند افتخار می‌کنند که‌ ولادت‌ این‌ زن‌ را نیز دیده‌اند، پیکرتراشان‌ و نقاشان‌ از او درخواست‌ می‌کنند که‌ سرمشق‌ کارشان‌ قرار گیرد، لکن‌ وی‌ شرمناک‌ است‌. مورون‌ بزرگ‌، در دوران‌ پیری‌ خویش‌، او را به‌ کارگاه‌ خود می‌برد. هنگامی‌ که‌ دخترک‌ جامه‌ از تن‌ به‌ در می‌کند، پیکرتراش‌ پیر ریش‌ و موی‌ سپید خویش‌ را فراموش‌ می‌کند و همه‌ی‌ دارایی‌ خویش‌ را، در ازای‌ یک‌ شب‌، به‌ او تقدیم‌ می‌دارد، ولی‌ دخترک‌ لبخندی‌ زده‌، شانه‌های‌ گرد خویش‌ را بالا می‌اندازد و پیکرتراش‌ پیر را بی‌پیکر گذارده‌، می‌رود؛ سحرگاه‌ روز بعد، مورون‌ که‌ در آتش‌ نوجوانی‌ دوباره‌ی‌ خویش‌ می‌سوزد موی‌ را آراسته‌، ریش‌ را تراشیده‌، جامه‌ی‌ گلگون‌ بر تن‌ می‌کند، کمربند طلایی‌ بر کمر می‌بندد، زنجیری‌ زرین‌ بر گردن‌ می‌افکند و در همه‌ی‌ انگشتان‌ خویش‌ انگشتری‌ می‌کند، سپس‌ برگونه‌ها غازه‌ مالیده‌، جامه‌ و تن‌ را عطرآگین‌ ساخته‌، به‌ سراغ‌ لائیس‌ می‌رود و عشق‌ خویش‌ را بر او عرضه‌ می‌دارد. دخترک‌ که‌ او را از ورای‌ دگرگونی‌هایش‌ باز می‌شناسد، چنین‌ می‌گوید، «ای‌ دوست‌ بینوا، تو از من‌ چیزی‌ می‌خواهی‌ که‌ آن‌ را دیروز از پدرت‌ دریغ‌ داشتم‌.» لائیس‌ ثروتی‌ گران‌ می‌اندوزد، لکن‌ وصال‌ خویش‌ را از عشاق‌ فقیر، اما صاحب‌ جمال‌، دریغ‌ نمی‌دارد. دموستن‌ زشت‌روی‌ خواستار وصال‌ او می‌شود، ولی‌ دخترک‌ بر یک‌ شب‌ خود ده‌ هزار دراخما نرخ‌ می‌گذارد و دموستن‌ را در دم‌ به‌ سوی‌ تقوا بازگشت‌ می‌دهد؛ از آریستیپوس‌ دولتمند چندان‌ مال‌ می‌ستاند که‌ خدمتکار او بیمناک‌ می‌گردد ولی‌ چون‌ دوست‌ دارد که‌ فلاسفه‌ را در پیش‌ پای‌ خود به‌ زانو ببیند، خود را در ازای‌ مبلغی‌ ناچیز به‌ دیوجانس‌ مسکین‌ تسلیم‌ می‌کند. وی‌ همه‌ی‌ دارایی‌ خویش‌ را برای‌ معابد و بناهای‌ عمومی‌ و در راه‌ دوستان‌ خویش‌ صرف‌ می‌کند و عاقبت‌ به‌ سرنوشت‌ اقران‌ و امثال‌ خویش‌ دچار و به‌ فقر و تنگدستی‌ ایام‌ جوانی‌ باز می‌گردد، ولی‌ تا پایان‌ عمر بردبارانه‌ به‌ کار خویش‌ ادامه‌ می‌دهد، چون‌ در می‌گذرد، او را در آرامگاهی‌ چنان‌ پرشکوه‌ جای‌ می‌دهند که‌ گویی‌ بزرگ‌ترین‌ فاتحی‌ بوده‌ است‌ که‌ در یونان زاده‌ شده‌ است‌!

همجنس‌گرایی در یونان 
رقیب‌ عمده‌ی‌ روسپیان‌ ممتاز، پسربچه‌های‌ آتنی‌ هستند. روسپیانی‌ که‌ از این‌ وضع‌، تا اعماق‌ وجود خود، رنجیده‌‌خاطر شده‌اند، پی‌درپی‌ اخطار می‌کنند که‌ عشق‌ به‌ همجنس‌ کاری‌ است‌ شنیع‌ و ضد اخلاق‌. بازرگانان‌ پسران‌ خوب‌روی‌ وارد می‌کنند و آنان‌ را به‌ کسانی‌ که‌ بیش‌ از دیگران‌ پول‌ بدهند می‌فروشند. کار این‌ کودکان‌، تا هنگامی‌ که‌ طراوتی‌ دارند، ارضای‌ شهوت‌ خریداران‌ است‌ و بعد به‌ غلامی‌ آنان‌ در می‌آیند. اشراف‌زادگان‌ مخنث‌ شهر (مردی با حالات زنانه)، شهوت‌ مردان‌ سال‌دار را بر می‌انگیزند و ارضا می‌کنند، تنها عده‌ی‌ قلیلی‌ از مردان‌ آتن‌ این‌ عمل‌ را زشت‌ می‌شمارند.  برای‌ این‌گونه‌ امور جنسی‌ در اسپارت‌ نیز چون‌ آتن‌ قید و بندی‌ در کار نیست‌. آلکمان‌، در وقت‌ خوش‌‌آمد گفتن‌ به‌ چند تن‌ از دختران‌، آنان‌ را «زیبا پسران‌ مؤنث‌» می‌خواند.  قوانین‌ آتن‌ کسانی‌ را که‌ با همجنسان‌ خود روابط‌ جنسی‌ برقرار کنند از حقوق‌ سیاسی‌ محروم‌ می‌کند. ولی‌ عقاید عمومی‌ این‌ عمل‌ را با شوخ‌‌طبعی‌ خاصی‌ می‌پذیرد. وقتی‌ که‌ افلاطون‌ در رساله‌ی‌ «فدروس‌« از عشق‌ سخن‌ می‌گوید، مقصودش‌ عشق‌ همجنس‌ به‌ همجنس‌ است‌ و کسانی‌ که‌ در رساله‌ی‌ «مهمانی‌« به‌ بحث‌ و جدل‌ مشغولند سرانجام‌ بر سر یک‌ نکته‌ توافق‌ حاصل‌ می‌کنند، عشق‌ میان‌ دو مرد شریف‌تر و روحانی‌تر از عشق‌ میان‌ زن‌ و مرد است‌.  همجنس‌گرایی در میان‌ زنان‌ نیز شایع‌ است‌ و بانوان‌ زیبای‌ طبقات‌ عالی‌ چون‌ ساپفو ، کمتر و روسپیان‌ بیشتر بدان‌ می‌پردازند. «دخترکان‌ نی‌‌زن‌» به‌ یکدیگر بیشتر عشق‌ می‌ورزند تا به‌ عشاق‌ مرد خود، روسپیان‌ پست‌تر محور داستان‌های‌ بسیار درباره‌ی‌ عشق‌ زنان‌ به‌ یکدیگرند.

دلایل‌ همجنس‌‌گرایی‌ گسترده‌ در یونان‌ 
ارسطو ترس‌ از ازدیاد جمعیت‌ را منشأ آن‌ می‌داند و این‌ شاید یکی‌ از علل‌ بروز چنین‌ پدیده‌ای‌ باشد، ولی‌، بی‌شک‌، شیوع‌ فحشا و انحرافات‌ جنسی‌ در آتن‌ با جدا بودن‌ زنان‌ از اجتماع‌ بستگی‌ دارد. در آتن‌ عصر پریکلس‌، پسران‌ را پس‌ از شش‌ سالگی‌ از حرم‌سرایی‌ که‌ زنان‌ محترم‌ عمر خود را در آن‌ می‌گذرانند بیرون‌ برده‌ و در میان‌ مردان‌ یا پسران‌ دیگر پرورش‌ می‌دهند. این‌ پسران‌، در دوران‌ تشکیل‌ شخصیت‌ و زمانی‌ که‌ هنوز به‌ سرحد بلوغ‌ نرسیده‌اند فرصتی‌ پیدا نمی‌کنند که‌ جاذبه‌ و دلربایی‌ جنس‌ لطیف‌ را بشناسند. حتی‌ هنر نیز قبل‌ از پراکسیتلس‌ (پیکرتراش یونانی) به‌ نمایش‌ زیبایی‌ زنان‌ نمی‌پردازد. مردان‌، در زندگی‌ زناشویی‌، اغلب‌ از همفکری‌ همسران‌ خود محرومند. نقصی‌ که‌ در تعلیم‌ و تربیت‌ زنان‌ موجود است‌ شکاف‌ ژرفی‌ است‌ که‌ آنان‌ را از مردان‌ جدا ساخته‌ و مردان‌، در پی‌ محاسنی‌ که‌ زنان‌ خود را از کسب‌ آن‌ محروم‌ داشته‌اند، در جاهای‌ دیگر به‌ جستجو می‌پردازند.

منابع در دفتر مجله موجود است
یاس آسمون

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

جنسیت و کار (بخش دوم)

دفتر مقالات (شماره هشتم، آبان و آذر 92)



ساختار فرصت
دیدگاه‌های کنش متقابلی و نهادی
عوامل تشریح کننده‌ی چرایی و چگونگی انتخاب شغل توسط افراد، بیش‌تر به عملکرد کارفرمایان و ساختار فرصت بستگی دارد تا به انتخاب خود کارکنان؛ از این منظر، روابط اجتماعی کار، از جمله مواجهه بین کارفرمایان و کارگران و در میان خود کارگران و نیز ساختار مشاغل و شرکت‌ها، چگونگی همیشگی بودن تبعیض را توضیح می‌دهد.
کارفرمایان نقش مهمی در ایجاد و حفظ تبعیض جنسیتی دارند، زیرا کارفرمایان به منزله‌ی مدیران پرسنلی، کسانی هستند که کارکنان را برای مشاغل انتخاب می‌کنند. تبعیض ممکن است هنگام تخصیص مشاغل از جانب کارفرما اعمال شود. برای درک اینکه چگونه این اتفاق می‌افتد، باید نقش تبعیضات مبتنی بر جنسیت را مورد توجه قرار دهیم.
جنکس[1] به معرفی پنج نوع تبعیض می‌پردازد: کوته‌نظرانه، مقید به اصول اخلاقی، آماری، برگرفته از مصرف‌کننده و برگرفته از کارکنان. از دیدگاه جنکس، دو نوع اول، غالبا از لحاظ اقتصادی غیر منطقی است، درحالی‌که سه تای بعدی ممکن است برای کارفرماها، منافع اقتصادی داشته باشد. از لحاظ جنسیت، تبعیض‌های کوته‌نظرانه و مقید به اصول اخلاقی، کوته‌فکری کارفرمایان، اعتقاد آنها را به قلمروهای مردانه (زنانه) منعکس می‌کند. جنکس اشاره می‌کند که در اکثر موارد، کارفرمایانی که هر یک از اشکال تبعیض را قائل می‌شوند (و بنابراین، تنها زنان یا فقط مردان را استخدام می‌کنند)، به شیوه‌هایی عمل می‌کنند که از لحاظ اقتصادی پرهزینه است. با محروم کردن همه‌ی اعضای یک جنس از ورود به یک شغل، کارفرماها، داوطلبان را محدود می‌کنند، بنابراین، تقاضاها را کاهش می‌دهند تا بتوانند حقوق پرداختی را افزایش دهند. از این‌رو، جنکس و سایر اقتصاددانان پیش‌بینی می‌کنند که این اشکال تبعیض باید فقط در میان کارفرمایانی روی دهد که کم‌تر نسبت به ملاحظات بازار حساس‌اند.
در هر صورت، سه گونه‌ی دیگر تبعیض مطرح‌شده توسط جنکس، مخاطره‌آمیزترند و حذف آنها خیلی مشکل‌تر است. در واقع، چون این اشکال ممکن است منجر به ایجاد مزایای اقتصادی برای کارفرما شود، امکان دارد که کارفرمایان، تحریک شده و درگیر آنها شوند. از میان این سه نوع، تبعیض آماری، بیش‌ترین توجه را به خود جلب کرده است. این اشکال تبعیض هنگامی روی می‌دهد که با فردی که به دنبال شغلی است، مانند کسی رفتار شود که دارای ویژگی‌ها و مشخصه‌های «غیرمعمول» جنسیت خود است. هنگامی که کارفرمایان از لحاظ آماری تبعیض قائل می‌شوند، تصور می‌کنند که میانگین گروهی افراد را به درستی انتخاب کرده‌اند. این امر، تبعیض آماری را از تبعیض ناشی از استفاده کارفرمایان از کلیشه‌های نادرست، افراطی و بی‌پایه و اساس تمیز می‌دهد، این مسئله که آیا دیدگاه کارفرمایان درست است یا نه مهم است. این مثال (برگرفته از جنکس 1992)[2] را در نظر بگیرید:
فرض کنید که یک بانک پس از سال‌ها تجربه به این نتیجه رسیده است که تحویل‌داران زن کمی بیش‌تر از تحویل‌داران مرد اشتباه می‌کنند. تصور کنید که در شرایط مساوی، مردان ِ دارای 4 سال سابقه‌ی دانشگاهی، کار زنان ِ دارای 2 سال سابقه‌ی دانشگاهی را انجام دهند، درحالی‌که (مردان) با سابقه‌ی 2 سال دانشگاه، کار زنان دیپلمه را انجام دهند، اگر این یک تجربه‌ی بانکی باشد سیاست منطقی و مقتصدانه این خواهد بود که تنها مردان را استخدام کنند، فقط اگر دو سال بیش‌تر نسبت به زنان، سابقه‌ی تحصیلی داشته باشند. تبعیض‌های آماری از این قبیل غیر قانونی است، اما ممکن است از دیدگاه بانک، اقتصادی باشد.
همان‌طور که این مثال نشان می‌دهد، گاهی کارفرمایان به خود یا استفاده از سایر منابع و ادراک خود، اتکا کرده و تفاوت-های میانگین گروهی را کشف می‌کنند. این اطلاعات ممکن است منجر به تصمیماتی برای استخدام گردد. از این‌رو ویژگی-های گروهی مانند جنسیت و سن، ممکن است تبدیل به ابزارهای غربال‌گری شود تا کارفرمایان برای تشخیص کارکنان واجد شرایط از بی‌صلاحیت‌ها، از آنها استفاده کنند. مثلا بانک در مثال بالا می‌تواند تصمیم بگیرد که همه‌ی مردان تحویل‌دار را اخراج و فقط زنان را استخدام کند.
همان‌گونه که تبعیضات آماری نشان می‌دهد، اگر کارفرمایانی مانند مثال بانک، اطلاعات درستی در مورد تفاوت‌های گروهی داشته باشند و سپس برای حذف یک جنسیت تصمیم خاصی بگیرند، از لحاظ اقتصادی معقول است. (کارفرمایان دست‌اندرکار در این رویه، به طور میانگین به کارکنانی التفات دارند که صلاحیت‌دار بوده و بی‌صلاحیت‌ها را حذف می‌کنند).
چگونه این مبحث به جنسیت مربوط می‌شود؟ مهم‌تر از همه، پژوهش نشان می‌دهد که احتمال حذف زنان از مشاغلی که نیاز به سرمایه‌گذاری عظیم کارفرما در زمینه‌ی آموزش شغل دارد، بیش‌تر است. کارفرمایان ممکن است به این نتیجه‌گیری دقیق برسند که احتمال دارد که زنان، نسبت به مردان دارای مسئولیت‌های اصلی بیش‌تری مانند نگهداری از فرزند در نبود پدر و ترک شغل به تبعیت از تغییر شغل همسر، باشند؛ بنابراین، کارفرمایان ممکن است به این نتیجه برسند که استخدام زنان نسبت به مردان، پرهزینه‌تر است و بنابراین ممکن است تمامی یا اکثر زنان را از این مشاغل محروم کنند. البته ممکن است هر زنی نسبت به هر مردی، چنانچه بخواهد مدت طولانی با کارفرمای خود بماند متفاوت باشد یا نباشد. کارفرمایانی که نتوانستند این مسئله را به طور شخصی حل کنند، ممکن است در مورد تبعیض جنسیتی، مقصر باشند.
تحقیقات نشان می‌دهد که تبعیضات آماری، در توجیه حضور کمرنگ زنان در برخی گونه‌های خاص مشاغل کمک می‌کند. بایل بی[3] و بارون[4] طی تحقیقات خود در بنگاه‌های کاری کالیفرنیا به این نتیجه رسیدند که احتمال استخدام زنان در مشاغلی که به چالاکی انگشتان نیاز دارد، نسبت به مردان بیش‌تر است، درحالی‌که مشاغل نیازمند به مهارت‌های فضایی، هماهنگی بین دست، پا و چشم و وظایف غیرتکراری، بیش‌تر با استخدام مردان، هزینه‌ی برگشتی و جهت‌گیری‌های شغلی، در ارتباط است.
تا زمانی که کارفرمایان در مورد میانگین تفاوت بین جنسیت‌ها درست عمل می‌کنند، تبعیضات آماری از لحاظ اقتصادی منطقی به شمار می‌آید. این بدان معنی نیست که قانونی است و یا پیامدهای اجتماعی مثبتی در بر دارد؛ بلکه، این واقعیت که این فرآیند از لحاظ اقتصادی به صرفه است، انگیزه‌ای قوی برای ادامه‌ی آن فراهم کرده و به ما کمک می‌کند تا درک کنیم که چرا تبعیضات جنسیتی وجود دارد.
دو نوع دیگر تبعیض منطقی را از نظر اقتصادی، می‌توان با برهان مشابهی درک کرد. تبعیض برگرفته از مشتری هنگامی اتفاق می‌افتد که کارفرمایان معتقد باشند که اگر زنی یا مردی را در شغلی که به جنس مخالف تخصیص داده می‌شود استخدام کنند، مشتریان را از دست خواهند داد؛ مثلا، اگر مدیر یک فروشگاه الکترونیکی بر این باور باشد که مشتریان ترجیح می-دهند تجهیزات کامپیوتری را از یک مرد خریداری کنند، زنان ممکن است از هرگونه شغل مربوط به فروش کامپیوتر محروم شوند؛ چنانچه کارفرما در مورد عقاید مشتریان، اشتباه نکرده باشد، در این حالت، استخدام نکردن زنان (هرچند قانونی و اجتماعی نیست) مقتصدانه‌تر خواهد بود.
مشابه همین امر، تبعیض برگرفته از کارکنان است اگر کارفرمایی معتقد باشد که کارکنان از پیش استخدام شده در مورد کار کردن با فردی از جنس مخالف، مخالفت می‌کنند، ممکن است به این نتیجه برسد که حذف زن (مرد) تازه‌وارد با ارزش‌تر از سوددهی کمی است که در اثر استخدام او حاصل می‌شود. این واقعیت که برخی از انواع تبعیض از لحاظ اقتصادی به صرفه هستند (دست کم این‌طور به نظر می‌رسد) تک‌تک اعضای گروه محروم شده را شامل می‌شود: زیرا از رقابت در مورد شغلی که ممکن است کاملا برای انجام آن شایسته باشند، بازداشته شده‌اند.

موانع نهادی شدن
تاکنون محور این مقاله، عوامل موثر بر واگذاری کار و استخدام بوده است و نتیجه‌گیری شد که کارفرمایان، این انتصاب-های شغلی را در عمل بر اساس درک خود از تفاوت جنسیتی انجام می‌دهند. موانع بین مشاغل عمدتا زنانه و عمدتا مردانه، ممکن است توسط نیروهای نهادی‌تر حفظ شوند. رویه‌های محیط کار و سیاست‌هایی که رسمیت یافته‌اند، به تلاش کمی برای باقی ماندن نیاز دارند. موانع رسمی که تبعیضات جنسیتی را به دنبال دارد، تاریخچه‌ی خود را دارد، چون برای ساختارهای رسمی سازمان کار ساخته شده است و همان‌طور که رسکین[5] و هارتمن[6] توضیح می‌دهند: «این موانع نهادی شده، ممکن است ریشه در تعصب داشته باشد و یا محصول جانبی قوانین و دستورالعمل‌هایی باشد که به دلایل دیگر بنا نهاده شده است... در هر حال، زمانی که اینها در ساختار سازمانی گنجانده شوند، صرف نظر از نبود هرگونه اراده‌ی تبعیض‌آمیز، بر جای خواهد ماند، مگر آن که تغییر یابد».
ساختار بازارهای درونی کار یکی از عواملی است که به دائمی شدن تبعیضات جنسیتی کمک می‌کند. بازارهای داخلی کار که بیش‌تر در شرکت‌های بزرگ رایج است، اشاره به فرصت‌های ساختاربندی شده‌ای دارد که برای پیشرفت افراد از پیش -استخدام ‌شده قابل دسترسی است؛ درحالی‌که موقعیت‌های تازه‌وارد و یا در حال ‌ورود، ممکن است از بازار خارجی کار انباشته باشد، رقابت برای ارتقا، بعد از استخدام، منحصر به افراد ازپیش‌استخدام‌شده می‌باشد. در هر صورت بازارهای داخلی کار، غالبا بسیار پیچیده‌اند و توسط نظام‌های ارشد و سایر قواعد پیچیده برای ارتقاع اداره می‌شود. این عوامل می‌تواند برای افرادی که وارد مشاغل تفکیک‌شده‌ی جنسیتی می‌شوند، در انتقال به جای دیگر، مشکل‌ساز باشد.
بدین طریق، بازار داخلی کار، تبعیض جنسیتی را در یک شرکت نهادی می‌کند.
مثال‌های دیگر از موانع نهادی، شامل ابزار و یا فناوری‌های به کار گرفته‌شده در مشاغل می‌باشد. امکان دارد که کار کردن با ابزاری که برای استفاده‌ی مردان ساخته شده، برای زنان دشوارتر باشد، بنابراین در تعداد زنانی که ممکن است برای آن شغل استخدام شوند ایجاد محدودیت می‌کند. رسکین و هارتمن تجارب زنان را در شرکت مخابراتی AT & T بیان می‌کنند تا نشان دهند: «تا زمانی که تجهیزات متحرک‌تر و سبک‌وزن‌تری ابداع نشده بود، میزان آسیب دیدن زنان، در مشاغل خارج کارگاهی بیش‌تر از مردان بود. با این وجود بعید است که قصد حذف آگاهانه‌ی زنان بر تصمیمات ساخت ماشین و تجهیزات جدید تاثیر بگذارد؛ تصمیماتی که در هر صورت، ممکن است اثر حذفی داشته باشد». آیا می‌توانید به نمونه‌های دیگری از ابزار و فناوری اشاره کنید که طوری ساخته شده باشند که یکی از دو جنس را به طرز موثری از دور خارج کند؟
موانع رسمی تفاوت‌های بین مشاغل زنانه و عمدتا مردانه، بخشی از واقعیتی است که بسیاری از سیاست‌های غیررسمی عملکردهای محیط کار نیز به تبعیضات جنسی کمک می‌کند. به عنوان مثال، عملکردهای کارفرما را برای استخدام در نظر بگیرید. پژوهش در جستجوهای شغلی، توجه زیادی به منطق‌های مرسوم دارد: مردم تا حدودی از طریق افرادی که می-شناسند، کار پیدا می‌کنند؛ بنابراین، شبکه‌ی اجتماعی ما در کاریابی و استخدام شدن در یک شغل، نقش مهمی ایفا می‌کند. از آنجا که ممکن است شبکه‌ی اجتماعی، تفکیک جنسیتی شده باشد، اطلاعات شغلی بین افراد یک جنسیت مبادله می‌شود. اگر مردم در مورد مشاغل، از افرادی مانند خود اطلاعات بگیرند ممکن است به مشاغلی بپردازند که افراد مشابه، به آن حرفه‌ها اشتغال دارند. این فرآیند با واکنش کارفرما همراه است.
کارفرما غالبا به مراجعه‌ی کارمند تکیه می‌کند؛ درحالی‌که کارمندان فعلی، منابع معتبری برای رجوع هستند؛ اما ممکن است به افرادی مثل خودشان اشاره کنند. اگر مردان، اطلاعات شغلی خود را با همنوعان خود مبادله و زنان نیز در این مورد به زنان دیگر اعتماد کنند، مشاغل توسط افرادی از یک جنس اشغال می‌شود. همان‌گونه که کارکنان اولیه به کار گمارده شدند. در مورد شبکه‌ی خودتان بیاندیشید: با چه کسانی بیش‌تر در مورد مشاغل و حرفه‌ها بحث می‌کنید؟ آیا شبکه‌ی اجتماعی شما تفکیک جنسیتی شده است یا خیر؟
همان‌طور که این مبحث نشان می‌دهد، زنان و مردان در نتیجه‌ی شماری از فرآیندهای اجتماعی، به مشاغل متفاوتی می-پردازند. این داستان تا زمانی که نقش همکاران را در حفظ تبعیضات بررسی نکنیم و به روابط اجتماعی و کنش متقابلی نگاهی دقیق‌تر نیاندازیم، کاملا به پایان نمی‌رسد.

انسداد اجتماعی
تحت تاثیر چه شرایطی مردان (و تا اندازه‌ی کم‌تر، زنان) علاقمند‌اند جنس مخالف را از شغل و حرفه‌ی خود محروم کنند؟ آیا تبعیض جنسیتی در کار و به طور کلی تبعیض‌های جنسیتی مردان را قادر ساخته تا خود را از زنان جدا کنند و موقعیت-های مطلوب‌تری را به انحصار خود درآورند؟ چون مردان به گونه‌ای نامتعادل از تبعیض جنسیتی سود می‌برند، برخی می-گویند که مردها به دنبال حفظ این وضعیت هستند. برخی دیگر نشان می‌دهند که زنان و مردان، تفکیک و تمایزات جنسیتی را دائمی می‌کنند.
در این مباحث، با زنان و مردان به عنوان گروه‌های اجتماعی برخورد می‌شود که برای منابع و پاداش با یکدیگر رقابت می-کنند. برخی پژوهشگران طبق برخی از تحقیقات ماکس وبر[7]، جامعه‌شناس کلاسیک، اظهار می‌دارند که مردان، به عنوان یک واسطه وارد انسداد اجتماعی می‌شوند تا تضمین کنند که مزیت آنها نسبت به زنان حفظ خواهد شد. انسدادهای اجتماعی، فرآیندهایی را نشان می‌دهد که از طریق آنها، گروهی موقعیت‌های مطلوب را مسدود و منحصر به خود می‌دانند، بنابراین، انسدادهای اجتماعی، علاوه بر اینکه فرآیندی تبعیضی به شمار می‌آیند، به حذف نیز منجر می‌شوند.
توماسکوویچ دوی[8] مشروح‌ترین اطلاعات تجربی را در زمینه‌ی انسداد اجتماعی، به عنوان توجیهی برای تبعیض جنسیتی ارائه می‌کند. او می‌گوید که انگیزه‌ی کارکنان مرد و ظرفیت درگیر شدن مردان در انسداد اجتماعی مبتنی بر جنسیت با توجه به عوامل گوناگون، متفاوت خواهد بود؛ به ویژه انسدادهای اجتماعی، هنگامی که شغلی برای مردان جذاب‌تر و خوشایندتر باشد. محتمل‌تر خواهد بود؛ بنابراین، زنان باید به مشاغل ناخوشایندتر (مثلا مشاغل روزمره، پراکنده، دارای فرصت‌های اندک برای پیشرفت و ارتقا با امکان کم مهارت و غیره) بپردازند، درحالی‌که مشاغل بهتر به مردان تعلق می‌گیرد. مقررات خاص سازمانی ممکن است انسدادهای اجتماعی را تعدیل کند؛ مثلا استخدام خیلی رسمی و دیوان سالاری، اجبار در تبعیض جنسیتی را مشکل می‌کند؛ زیرا این رویه‌ها، مستلزم پاسخگویی در فرآیند تصمیم‌گیری است.
این پژوهش نشان می‌دهد که مردان، به عنوان واسطه‌ای برای کسب مزایای شغلی ملموس، درگیر انسدادهای اجتماعی می-شوند؛ بنابراین حذف و تبعیض در مورد زنان، منجر به مشاغل بهتر برای مردان می‌شود. دیگران می‌گویند که انگیزه‌های درونی انسدادهای اجتماعی مبتنی بر جنسیت، کاملا اقتصادی نیست.
مثلا همانگونه که قبلا توضیح دادیم، تشابه، منبع قدرتمندی برای جذابیت‌های میان فردی به شمار می‌رود. ویژگی‌های نسبت داده شده مانند جنس، نژاد و سن، از مهم‌ترین ویژگی‌هایی به شمار می‌رود که برای استنباط تشابه (عدم تشابه) با سایرین به کار برده می‌شود. یادآور می‌شویم که ویژگی‌های نسبت داده شده نسبتا ساده بوده و برای عده‌ی زیادی، اختیاری نبوده است. جنس، نژاد و سن، ویژگی‌های نسبی مهمی است، چون به آسانی قابل مشاهده بوده و پنهان کردن آنها مشکل است. همچنین قدرت این ویژگی‌ها، از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که جنس، نژاد و سن، وضعیت‌های قویا نهادی شده است و بنابراین، هر کدام مملو از لایه‌های مفهومی و دارای معنای اجتماعی است. این مسئله ارزش «شاخص‌ها» برای تشابه یا عدم تشابه را افزایش می‌دهد؛ زیرا چنین پنداشته می‌شود که اینها به طرز معتبری با ویژگی‌های مخصوصی رابطه دارد.
فرضیه تشابه-جذابیت توضیح می‌دهد که عضویت در یک گروه متاثر از تبعیض جنسیتی، یعنی گروهی که همه‌ی افراد آن زن یا همه مرد هستند، در شرایط مساوی، از اولویت بیش‌تری نسبت به گروهی که تنها یک جنسیت در آن حضور دارد، برخوردار است؛ به عبارت دیگر، مردم ترجیح می‌دهند تا با کسانی مانند خودشان، کنش متقابل داشته باشند و در این صورت احساس راحتی می‌کنند، درحالی‌که وقتی در گروه غیرهمگنی هستند، احساس تهدید و ناراحتی کرده و تعهد کم‌تری احساس می‌کنند.
شاید اکنون دریابید که این تحرک، ممکن است به ایجاد تبعیض جنسیتی کمک کند. هنگامی که زنان و مردان، وارد شغل، حرفه یا یک محیط کاری می‌شوند که قبلا در سیطره‌ی جنسیت مخالف بوده است، ممکن است نارضایتی و ناراحتی در پی داشته باشد. ممکن است کارکنان قدیمی، تازه‌کاران را برنجانند و در مورد برقراری رابطه با آنها مطمئن نباشند. ممکن است هنجارهای گروهی به عدم موفقیت و عدم ارتباط بیانجامد. احتمال دارد که تازه‌وارد هم به نوبه‌ی خود، احساس نارضایتی، احتیاط و عدم اطمینان کرده و نداند که کجا و چه زمانی با محیط سازگار خواهد شد. ممکن است نارضایتی دو طرف به ایجاد تضاد منجر شود. ممکن است تازه‌واردها، برای ماندن تمایل یا اشتیاق نداشته باشند.
با این وجود، همانگونه که از بحث‌های پیشین بر می‌آید، نیروهای احاطه کننده‌ی زنان تازه‌وارد به شغلی که معمولا در اشغال مردان بوده، ممکن است نسبت به زمانی که مردان وارد شغل عمدتا زنانه می‌شوند، متفاوت باشد. مردان، در مشاغل عمدتا مردانه ممکن است زنان را به عنوان تهدیدی برای قدرت و منزلت خود تصور کنند و ممکن است آنها را بیرون کنند. شیوه‌ی این مقاومت با تلاش در جهت اذیت زنان یا عدم کمک و حمایت از آنها یا آزار از جمله آزار جنسی همراه است. پژوهش ویلیامز[9] در زمینه‌ی مردان شاغل در کارهای عمدتا زنانه، مانند آموزگاری در مدارس ابتدایی، حکایت دیگری را بیان می‌کند. او نشان می‌دهد اگرچه نسبت مردانی که به دنبال مشاغل عمدتا زنانه می‌روند اندک است، اما مردانی که به این حرفه‌ها مشغول‌اند، از لحاظ اقتصادی، نسبت به همکاران زن خود با صرفه‌تر و بیش‌تر شایسته‌ی تشویق و پاداش هستند. ویلیامز این امر را با عوامل گوناگون مرتبط می‌داند؛ چون زن بودن نسبت به مرد بودن، ارزش کم‌تری دارد، زنان وارد شده به مشاغل عمدتا مردانه، باید مشکلات بیش‌تری را تحمل کنند تا شایستگی خود را ثابت کنند. از طرف دیگر، مردانی که وارد مشاغل عمدتا زنانه می‌شوند چنین مسئولیتی را به دوش نمی‌کشند. در کل، مرد بودن، مثبت تلقی شده و در نتیجه مردان در حرفه‌های عمدتا زنانه، برای نشان دادن این ویژگی‌ها و حفظ تمایز آن از زنان، مبارزه می‌کنند.
مردان، لزوما در تلاش برای «مرد بودن»، دارای خط مشی و آگاهی نیستند. در واقع ویلیامز بر این باور است که انگیزه‌ی مردان برای حفظ ریشه‌های تفاوت جنسیتی، به برخی از فرآیندهای روانشناسی عمیق ربط دارد. با وجود این، احتمال دارد که مردان از منزلت ویژه‌ی خود، با بهره‌گیری از روش‌هایی سود ببرند که زنان آن روش‌ها را به کار نمی‌برند.
درحالی‌که عده‌ای از زنان باید شایستگی خود را در انجام «کارهای مردانه» ثابت کنند. مردان، اغلب خود را بر روی پله برقی‌های شیشه‌ای به طور نامریی و بدون هیچ فشار ناخواسته‌ای در حرکت به سوی محل کار می‌یابند.
بنابراین، نظریه‌پرداز روانکاوی مانند کریستین ویلیامز بیان می‌کند که مردان از انگیزه‌ای عاطفی برای متفاوت دانستن خود نسبت به زنان برخوردارند در محل کار، این انگیزه از طریق انسدادهای اجتماعی بروز داده می‌شود؛ و آنگاه که دسترسی به انسدادهای اجتماعی ناممکن باشد، از طریق سایر انواع رویه‌ها، تمایزات جنسی را در محیط کار حفظ می‌کنند. همان طور که ویلیامز توضیح می‌دهد، تبعیض شغلی که به واسطه‌ی جنسیت اعمال می‌شود، به مردان اجازه می‌دهد که مردانگی خود را در تضاد با زنانگی حفظ کنند. مردان از لحاظ تاریخی، نه تنها برای امنیت مزایای اقتصادی، نسبت به زنان از قلمروهای شغلی استفاده کرده‌اند، بلکه تفاوت‌های اساسی خد را نسبت به زنان و احساس شخصی برتر بودن نسبت به آنان را، بنا نهاده‌اند.
همانطور که دیدیم، مداقه در این بحث روانکاوانه با استفاده از روش‌شناسی‌های متداول علوم اجتماعی، دشوار است؛ با وجود این، دیدگاه فوق با مبحثی که به توضیح آن پرداختیم تطابق دارد. تبعیض جنسیتی، ویژگی مهم و ماندگار محیط کار است و به نظر می‌رسد که دائما در حال بازتولید است.
هنگامی که زنان وارد مشاغلی می‌شوند که پیش از آن به طور سنتی، مردان در آنها غالب بوده‌اند، از ورود به آن مشاغل، خودداری می‌کنند و لذا، این امر منجر به تفکیک دوباره شغل به عنوان شغل تحت سیطره‌ی مردان می‌شود. هنگامی که مشاغل یا حرفه‌ها از لحاظ جنسیتی یکپارچه می‌شوند، همانگونه که دیدیم، سایر انواع تبعیضات جنسی هم نمایان می‌شود.
این مباحث تاکیدی دارد بر ابزارها و انگیزه‌های مردان برای تبعیض جنسیتی، اما درباره‌ی نقش زنان در این موارد توضیحی نمی‌دهد؛ در واقع، توجیه انسداد اجتماعی بیانگر این است که مردان بیش‌تر از تبعیض جنسیتی سود می‌برند و بنبراین برای دائمی کردن آن تلاش بیش‌تر می‌کنند. مردان، دستیابی به مشاغل خوشایندتر را پاس داشته و قادر‌اند نیازهای عمیق روانشناسانه‌ی خود را در تفکیک، ارضا کنند. نقش زنان در این فرآیندها چیست؟ آیا هر دو جنسیت برای مشارکت در بازتولید این تبعیضات انگیزه دارند؟
پاسخ روانکاوانه‌ی نظریه‌پردازان به این پرسش‌ها پافشاری بر این است که در برخی سطوح، هم مردان و هم زنان، به شیوه‌ای عمل می‌کنند که با هویت جنسیتی‌شان ناهماهنگ است. از این دیدگاه، هر دو جنسیت به دنبال فرصت‌هایی هستند تا جنسیت خود را در محل کار بروز دهند. با وجود این، نظریه‌پردازان روانکاو معتقد‌اند که زنان نسبت به مردان، کم‌تر بر این باور‌اند که این امر، مستلزم تفکیک تبعیض جنسیتی و یا گونه‌های دیگر جداسازی و تمایز از جنسیت دیگر است؛ بنابراین، ممکن است زنان، انگیزه‌ی کم‌تری برای حفظ تبعیض جنسیتی داشته باشند؛ چون زنان، ادغام با جنسیت مخالف را تهدیدی برای هویت خود نمی‌دانند.
این تفاوت در دیدگاه، ناشی از تجارب متفاوت زنان و مردان شاغل در حرفه‌هایی است که توسط جنسیتِ دیگر اشغال شده است. شاید زنان در تبعیض جنسیتی، تحت تاثیر مسئله‌ی منزلت اقتصادی نیز باشند. همان‌طور که قبلا اشاره کردیم، مشاغلی که توسط مردان اداره می‌شود از ارزش بیش‌تری برخوردار است تا مشاغلی که زنان مسئول آن هستند. هنگامی که مردان وارد مشاغل زنانه می‌شوند، در معرض از دست دادن درآمد و منزلت خود قرار می‌گیرند، درحالی‌که زنانی که از مرزهای جنسیتی می‌گذرند، برای ارتقای موقعیت خود، استقامت به خرج می‌دهند. این تفاوت‌های انگیزشی به توجیه این واقعیت که چرا زنان خیلی بیش‌تر در حرفه‌هایی مشغول به کاراند که به طور سنتی تحت سیطره‌ی مردان بوده است تا مردانی که وارد حرفه‌هایی شده‌اند که به طور متداول تحت سلطه‌ی زنان بوده است، کمک می‌کند.

تنوع نیروی کار در قرن بیست و یکم
از زمانی که قرن بیست و یکم آغاز شد، تنوع در کارکنان و سازمان‌های کار بیش‌تر شده است. با وجود این، پژوهشگران، زمینه‌های تنوع و توجه به ترکیب جنسی گروه‌ها را جزء اولویت خود قرار نمی‌دهند؛ اما در عین حال به این موضوع توجه می‌کنند که چگونه سایر تنوع‌ها، روابط متقابل افراد را در شغل و واکنش آنها را نسبت به کار شکل می‌دهد.
مهم‌ترین یافته‌ی این پژوهش‌ها این است که تفاوت بین افراد، مانند مواردی که از جنسیت یا نژاد، ناشی می‌شود همیشه نمایان نیست. ویژگی نمایان بودن، ویژگی است که مفاهیم و رفتار فرد را در موقعیت‌ها، تحت تاثیر قرار می‌دهد و چگونگی پاسخ دادن سایرین را به فرد شکل می‌دهد. درحالی‌که شاید طبقه‌بندی جنسیتی، نسبت به سایر خصلت‌های فرد، در اکثر موارد نمایان‌تر است، پژوهش در این زمینه نشان می‌دهد که این امر، همیشه عامل اصلی در روابط اجتماعی محیط کار نمی‌باشد؛ مثلا چتمن و همکاران[10] به این نتیجه رسیدند که فرهنگ سازمانی طرفدار مالکیت اشتراکی بیش‌تر بر کار گروهی تاکید می‌کند و با برانگیختن احساس به داشتن سرنوشت مشترک در مردم، حتی می‌تواند به ایجاد پیوستگی در میان گروه‌های متفاوت منجر شود. پژوهشگران زمینه‌های تنوع، کارفرمایان در قرن بیست و یکم را به چالش کشیده‌اند تا محیط کاری را ایجاد کنند که در آن، افراد مختلف بتوانند با یکدیگر کار کنند.
شغل یا حرفه‌ی طبقه‌بندی شده‌ی جنسیتی، شغلی است که به نظر می‌رسد نیازمند ویژگی‌های کاملا مردانه یا کاملا زنانه باشد. مثال‌های این مشاغل را می‌توانید در همه جا ببینید؛ مثلا هنگامی که در مورد پرستار شدن و شرایط آن سؤال می‌شود، بسیاری به ویژگی‌هایی اشاره می‌کنند که بیش‌تر مختص زنان است، مانند توانایی پرورش و مراقبت کردن و مشابه همین مورد، بسیاری می‌گویند مشاغلی که به نظر می‌رسد، نیازمند پرخاشگری و رقابت است مانند دادیاری، برای مردان مناسب-تر از زنان است.
یکی از شیوه‌هایی که از طریق آن مشاغل و حرفه‌ها جنسیتی می‌شوند، نتیجه‌ی ترکیب جنسیتی آنها می‌باشد؛ به عبارت دیگر مشاغل، ویژگی‌های افرادی را که معمولا آنها را انجام می‌دهند به خود می‌گیرند. پرستاری نمونه‌ای از این فرآیند است. از زمانی که این شغل به گونه‌ای نامتناسب توسط زنان اشغال شده، به عنوان شغلی در نظر گرفته شده که نیازمند ویژگی‌های «زنانه» مانند همدلی است. در عوض، این تصور به دائمی کردن قالب سنتی حرفه‌ی پرستاری کمک می‌کند چون موید این است که زنان، به عنوان یک گروه، ذاتا برای این شغل مناسب‌تر از مردان‌اند؛ بنابراین ترکیب جنسیتی یک شغل، نسبت آن را شکل می‌دهد و نوع جنسیت آن، ترکیب جنسیتی‌اش را دائمی می‌سازد.
به نظر می‌رسد که مشاغل تحت سلطه‌ی جنسیت خاصی برای آن جنسیت مناسب‌ترین گزینه‌اند. ممکن است به نظر اجتناب-ناپذیر و بدون اشکال به نظر برسند؛ اما این ارتباط، طی فرآیندهای پیچیده‌ی ساختار اجتماعی به وجود آمده است. همان‌طور که رسکین[11] و روس[12] اشاره می‌کنند: تقریبا هر شغلی می‌تواند به تناسب شایسته بودن برای جنسیتی، درک شود «چون اکثر مشاغل، دربرگیرنده‌ی عناصر کلیشه‌ای مردانه و یا زنانه هستند»؛ بنابراین، ایجاد ارتباط بین ترکیب جنسیتی یک حرفه و گونه‌ی جنسیتی آن لزوما شامل فرآیندهای انتخاب و عدم انتخاب می‌شود. ممکن است جنبه‌های خاصی از مشاغل، دارای اهمیت و ضروری باشند، درحالی‌که سایر جنبه‌های آن کم ارزش شمرده شوند؛ مثلا، پرستاری نیازمند کارکنانی است که در زمینه‌ی استفاده از فناوری‌های پیچیده‌ی پزشکی مهارت داشته باشند؛ در هر صورت برخی با تاکید بر جنبه‌های مراقبتی این شغل، آن را برای زنان مناسب‌تر می‌کند.
اکثر مشاغل و حرفه‌ها به اندازه‌ی کافی از انواع متفاوت ویژگی‌ها برخوردارند که می‌توان آنها را به عنوان شغلی مناسب برای مردان یا زنان ساختاربندی کرد؛ بنابراین، نوع جنسیت یک شغل را می‌توان نسبتا آسان تغییر داد. همان‌طور که در جنگ جهانی دوم شاهد بودیم، پر شدن مشاغل مردانه، توسط کارگران زن ضرورت پیدا کرد. پژوهش تاریخی در زمینه‌ی زنانه کردن کارهای دفتری و تدریس مدارس، مثال‌های دیگری در مورد شیوه‌هایی است که ترکیب جنسیت را تغییر می‌دهد و در نوع جنسیت شغل تغییر ایجاد می‌کند؛ بنابراین، این مطالعات، نشان‌دهنده‌ی روابط بین نوع جنسیت یک شغل و ترکیب جنسیتی آن می‌باشد.
یکی از شیوه‌های مهم و رو به پیشرفتی که از طریق آن، مشاغل و وظایف کاری از روی جنسیت طبقه‌بندی می‌شوند در انواع کارهای احساسی است.
بسیاری از خدمات مربوطه، نیازمند کارکنانی است که مستقیما و متقابلا با مشتریان و خریداران برخورد داشته باشند. کارفرمایانی که کارکنانی را برای این خدمات تعاملی استخدام می‌کنند، غالبا انتظار دارند که به عنوان بخشی از وظیفه‌ی کاری کارکنان، رفتار احساسی خاصی بروز دهند؛ مثلا مهمانداران و سایر کارکنانی که ارتباط مستقیم با مشتری دارند باید رفتارشان دوستانه باشد و اگر از عهده‌ی این کارها برنیایند، تنبیه می‌شوند. دیگر گونه‌های شغلی، نیازمند رفتار احساسی کم‌تری هستند؛ مثلا انتظار می‌رود کسانی که اقامه‌ی دعوا می‌کنند، پرخاشگر باشند و کسانی که چِک‌ها (صورت‌حساب‌ها) را نقد می‌کنند، باید با بدهکاران رفتار خصمانه و حالت تهاجمی داشته باشند.
کار احساسی، به تلاش برای نشان دادن این ویژگی‌ها اشاره دارد. کارهای احساسی ویژه‌تر به «مدیریت و کنترل احساس برای ایجاد نمودهای قابل مشاهده صورت و بدن» اشاره دارد.
کار احساسی، نوع متفاوتی از کار است؛ متفاوت از تلاش جسمی و ذهنی کار احساسی جسم و ذهن را درگیر نمی‌کند؛ بلکه نیازمند ذهنیت کارکنان یعنی احساس آنها نسبت به خود است. مشاغلی که به کارهای احساسی نیاز دارند، از کارکنان می‌خواهند که در کار، فرد متفاوتی باشند و در رابطه با دیگران ویژگی‌های معینی را بنمایانند. در نتیجه‌ی این ارتباطات، بین ذهنیت کارکنان و الزمات حرفه‌ای مشاغلی که دربرگیرنده‌ی کار احساسی است. بیش‌تر از مشاغل دیگر، احتمال جنسیتی شدن وجود دارد و مشاغل جنسیتی هم بیش‌تر از سایر مشاغل مستلزم کار احساسی است.
هنگامی که شغلی از لحاظ نوع جنسیتی، زنانه به حساب می‌آید، نیازمند کار احساسی متفاوتی نسبت به شغل مردانه است؛ مثلا شغل مهمانداری هواپیما -حوزه‌ای که معمولا مملو از کارکنان زن است؛ اما شمار زیادی از مردان هم وجود دارد- مستلزم وجود کارکنان اجتماعی و خونگرم است.
بسیاری از مشاغل خدماتی، برای زنان مناسب‌تر به نظر می‌رسند تا مردان که عمدتا به خاطر کار احساسی زنان است. مک دونالد[13] و سیریانی[14] از اصطلاح «طبقه‌ی زحمتکش احساسی» برای اشاره به مشاغل خدماتی کم‌درآمد که نیازمند کارکنانی است که باید دوستانه با مشتری رفتار کنند، استفاده می‌نمایند. این مشاغل که منحصرا زنانه نیستند، غالبا اینگونه طبقه‌بندی شده است. مشاغلی مانند نشستن پشت پیشخوان (پیشخوان‌داری) و پذیرش، نمونه‌هایی از مشاغلی است که به کارکنانی نیاز دارد که ضمن برخورداری از سایر شرایط می‌بایست، به نیامندی‌ها و دغدغه‌های دیگران توجه کنند.
توجه داشته باشید که تمام مشاغلی که نیاز به کار احساسی دارند، زنانه می‌باشد؛ مثلا بسیاری از مشاغل حرفه‌ای و مدیریتی، بازنمود خود برای نمایش و انتقال قدرت است. کارمندان این مشاغل بر خلاف «کارکنان زحمتکش احساسی»، به جای آنکه مجبور باشند حالت دفاعی بگیرند، قدرت خود را به دیگرانی که با آنها سر و کار دارند اعمال می‌کنند. نه پزشکان و نه وکلای دعاوی بر طبق قوانین و اصل «حق همیشه با مشتری است» عمل نمی‌کنند.
از دیدگاه جامعه‌شناختی، یکی از ویژگی‌های حرفه‌هایی که آنها را از سایر مشاغل متفاوت می‌کند، ظرفیت آنها برای اعمال قدرت بر مشتریان و بیماران است.
این امر که حرفه‌ای‌ها به این قدرت رسیده‌اند، ناشی از پذیرش پردامنه‌ی مهارت شغلی مشروع آنهاست. تانن[15] مشاهده می‌کند که در جامعه‌ی ما «تصویر قدرت تحت تاثیر جنسیت است»...
مشاغل مشمول اعمال قدرت، مانند پزشکی و حقوق، اکثرا به عنوان مشاغل جنسیتی مردانه محسوب شده و مردان برای این مشاغل، صلاحیت بیش‌تری دارند.
حرفه‌ای‌های مدیریتی، دومین مثال موفقیت جنسیتی به عنوان مرد می‌باشد.
ممکن است یک عمل ساده نشانگر این نکته باشد. فهرستی از مهم‌ترین ویژگی‌های یک مرد خوب تهیه کنید؛ سپس سه ویژگی را که از همه مهم‌تر است و سه ویژگی که از اهمیت کم‌تری برخوردار است انتخاب کنید. تصور کنید به خیابانی واقع در شهر شلوغی رفته‌اید و به طور تصادفی از صد نفر این سؤال را پرسیده‌اید، آیا این ویژگی‌ها بیش‌تر در زنان است یا مردان، یا هر دوی آنها، فکر می‌کنید به چه نتیجه‌ای خواهید رسید؟ در تحقیقات پاول[16] اینگونه نتیجه‌گیری شد که اعضای هر دو جنس، مدیران خوب را دارای ویژگی‌های کلیشه‌ای مردان، توصیف کرده‌اند. همان‌طور که این واقعیت، ارتباط بین کار احساسی و جنسیتی کردن حرفه‌ها نشان می‌دهد، جنسیت استنباط شده‌ی ما، از الزامات شغلی و ویژگی‌های آن شده است. همچنین در این مبحث نشان داده شد که طبقه‌بندی جنسیتی مشاغل، حرفه‌ها و وظایف کاری، یک فرآیند تصادفی نیست. به ویژه اینکه مشاهده کردیم که مشاغل کم‌منزلتی که دارای قدرت کم‌تر نسبت به مشاغل پُرمنزلتی است که مستلزم اعمال قدرت می‌باشد، احتمال بیش‌تری دارد که به جنسیت زن نسبت داده شود. پذیرش ظرفیت پایین آوردن منزلت خود در برابر دیگران، ویژگی مورد نیاز گروه‌های اجتماعی کم‌منزلت در بسیاری از شرایط است. این ظرفیت ممکن است به صورت «خوبی» و یا توانایی «کنار آمدن» بیان شود. شگفت‌آور نیست که این ظرفیت، یک الزام شغلی باشد؛ در این مورد زنان بهتر از مردان به شمار می‌آیند. به علاوه، حتی اگر تمکین، لازمه‌ی رسمی برای شغل نباشد، احتمال دارد مشاغلی که اکثر زنان به آنها مشغول‌اند، لازمه‌ی شغلی غیررسمی باشد که این رفتار را تقویت می‌کند برعکس، مشاغلی که مستلزم ابراز قدرت و اختیار است، دست کم بخشی از آنها احتمال بیش‌تری برای مردانه شدن دارد، چون قدرت و اختیار، یک ویژگی مردانه به شمار می‌رود؛ بنابراین، هنگامی که برخی مشاغل، نیازمند کار احساسی است، چه به صورت تمکین یا اعمال قدرت، احتمال بیش‌تری دارد که جنسیتی هم بشوند.




[1]. Christopher Jencks
[2]. Jencks, Christopher. 1992. “Rethinking social policy: race, poverty, and the under-class”. Cambridge, MA: Harvard University Press.
[3]. William T. Bielby
[4]. James N. Baron
[5]. Barbara F. Reskin
[6]. Heidi I. Hartmann
[7]. Max Weber
[8]. Donald Tomaskovic-devey
[9]. Christine Williams
[10]. Chatman, Jennifer A., Polzer, J., Barsade, S., and Neale , M. 1998. “Being different yet feeling similar: the influence of demographic composition and organizational culture on work processes and outcomes”, administrative science quarterly.
[11]. Barbara F. Reskin
[12]. Patricia A. Roos
[13]. Cameron Lynne McDonald
[14]. Carmen Sirianni
[15]. Deborah Tannen
[16]. Gary N. Powel

منابع در دفتر مجله موجود است
دوموزی

۱۳۹۳ تیر ۳, سه‌شنبه

تفاوت سلیقه‌ای چهره‌ای (بخش دوم)

یادداشت مهمان (شماره هشتم، آبان و آذر 92)


شناخت خود، رفتار با خود
پیداست که انتخاب هر چیزی (مانند لباس، اتومبیل، منزل، محل کار و هر آن چیزی که انتخاب خواهد شد) مولفه‌هایی برای خود دارد که دخیل در آن انتخاب هستند؛ یکی از آن مؤلفه‌ها، ظاهر منتخب است که گاهی بسیار مهم و گاهی دارای میزان اهمیت متوسط و کم است.
در انتخاب یک منزل مؤلفه استحکام و زیبایی، در انتخاب اتومبیل مؤلفه سرعت، استحکام و زیبایی در انتخاب‌های دیگرمان هم مؤلفه‌های خاصی دخیل هستند، در انتخاب دوست چه چیزی می‌تواند حائز اهمیت باشد؟ اندام؟ تیپ و ظاهر پوششی؟ اخلاق و منش اجتماعی؟ سطح تحصیلات؟
باید صادقانه گفت که هر کدام از عوامل گفته شده مطرح و دخیل هستند با این تفاوت که هر شخص به طور متفاوت با اشخاص دیگر اهمیت متفاوتی برای این عوامل قائل است به طور مثال فردی دوست دارد به شخصیت افراد اهمیت بیشتری قائل شود و شخصی دیگر برای چهره و ظاهر افراد اهمیت بیشتری قائل است.
سوال اینجاست که کدام یک از مؤلفه‌های ذاتی و اکتسابی یک فرد می‌تواند مهم و پر رنگ‌تر باشد؟ جواب این سوال ساده است و باید به جای گزینش تک‌تک مؤلفه‌ها به صورت مکمل به آنها نگاه کنیم شاید فردی باشد که بر عکس چهره ساده و معمولی خود دارای سرشتی زیبا و همراهی خوب است و حتی شاید افرادی باشند که چهره خوب و قابل مثالی داشته باشند ولی دارای سرشتی نامتناسب با ابعاد شخصیتی ما باشند. این مهم است که شخصیت ما چگونه است و خودمان در پی یافتن چه فردی با چه ابعاد شخصیتی و ظاهری هستیم.
بدون داشتن تعبیر و تعریفی از آنکه در پی او هستیم ما مثال همان آدمی هستیم که دنبال چیزی باارزش از دل کوه بود! بی‌آنکه بداند دنبال چیست که در نهایت هم با انبوهی از خستگی و پریشانی مواجه خواهیم شد بدون دست یافتن به آنچه که می‌خواستیم؛ ولی نمی‌دانستیم چیست! بهتر است مؤلفه‌ها را یک‌جا جمع کنیم و به اصطلاح کلاهمان را قاضی کنیم و ببینیم آیا واقعا شخصیت، اندام، تیپ، تحصیلات و خیلی چیزهای دیگر فرد مورد نظر به ما می‌خورد؟

ابعاد شخصیت
پژوهشگران پنج بُعد اساسی برای شخصیت هر انسان در نظر می‌گیرند. مدارک و شواهد بسیاری برای درستی این نظریه ظرف 50 سال گذشته ارائه شده است. پژوهش در این زمینه ابتدا توسط فیسک (1949) آغاز شد و سپس از طریق پژوهشگران دیگری چون نورمن (1967)، اسمیت (1967)، گلدبرگ (1981) و مک‌کرا و کاستا (1987) توسعه یافت. 
این پنج بعد، رده‌های گسترده خصیصه‌های شخصیت را تشکیل می‌دهند. با وجودی که مقالات بسیار زیادی در تأیید و پشتیبانی از این مدل (پنج عامل) برای شخصیت وجود دارد، اما پژوهشگران بر سر نام دقیقی برای این ابعاد، اتفاق نظر ندارند. این پنج رده معمولاً با اسامی زیر عنوان می‌شوند:
برون‌گرایی این خصیصه شامل ویژگی‌هایی از قبیل تحریک‌پذیری، مردم‌آمیزی (میل به برقراری روابط بین فردی)، پرحرفی، اعتماد‌به‌نفس و ابراز هیجانات و احساسات به مقدار زیاد، می‌باشد.
خوشایندی (مقبولیت) این بعد شخصیت شامل ویژگی‌هایی از قبیل اعتماد، نوع‌دوستی، احترام به خواست‌ها و نیازهای دیگران، مهربانی، محبت و سایر رفتارهای پسندیده اجتماعی می‌باشد.
وظیفه‌شناسی (وجدان) ویژگی‌های متداول این بعد شخصیت شامل سطح بالای تفکر، به همراه کنترل مناسب واکنش‌ها و نیز رفتارهای هدفمند می‌باشد. کسانی که این بعد از شخصیتشان برجسته باشد، اهل سازمان‌دهی و پرداختن به جزئیات کارها هستند.
تهییج پذیری کسانی که این ویژگی در آن‌ها برجسته باشد، از نظر هیجانی بی‌ثبات، مضطرب، دم‌دمی‌مزاج، خجالتی و افسرده هستند.
آزاداندیشی این خصیصه شامل ویژگی‌هایی از قبیل تخیل و بینش است و کسانی که این بعد شخصیت در آن‌ها قوی باشد معمولاً دارای علائق متنوعی می‌باشند.
این ابعاد نشانگر زمینه‌های گسترده شخصیت انسان هستند. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که خصیصه‌هایی که در یک گروه قرار دارند معمولاً در بسیاری از افراد با همدیگر و به صورت توأم وجود دارند. برای مثال، افرادی که مردم‌آمیز هستند و میل زیادی به برقراری روابط بین فردی دارند، معمولاً پرحرف هم هستند. با وجود این، گاهی اوقات هم این ویژگی‌ها باهم وجود ندارند. شخصیت انسان بسیار پیچیده و متنوع است و هر فرد ممکن است رفتارهایی متناسب با چند بعد از ابعاد فوق از خود نشان دهد.

جذبه و دفعه
شخصیت می‌تواند سازگار و یا ناسازگار باشد. «ناسازگاری» زمانی مطرح می‌شود که افراد قادر نباشند تفکر و رفتار خود را با محیط و تغییرات آن تطبیق دهند. سازگاری یا عدم سازگاری ارتباط نزدیکی با «انعطاف‌پذیری» دارد. یک شخصیت سالم با وجود ثبات و پایداری به میزانی از انعطاف‌پذیری بهره می‌برد؛ اما افراد ناسازگار در برخورد با موقعیت‌هایی که واکنش به آنها مستلزم تغییرات و تصمیمات جدید است، تفکر و رفتار انعطاف‌ناپذیری از خود بروز می‌دهند؛ بنابراین اختلال شخصیت یعنی «رفتارهای ناسازگار و انعطاف‌ناپذیر در برخورد با محیط و موقعیت‌ها».
در حقیقت می‌توان اشاره به این نکته داشت که شناخت مؤلفه‌های اکتسابی افراد می‌تواند معیار خوبی برای شروع روابط باشد؛ حال آنکه باید قبول کرد گذر زمان تأثیرات ملموسی بر رفتار و افکار هر شخص دارد.
اتفاق نظر بر این معیار استوار است که جذابیت چیزی غیر از زیبایی است شخص مي‌تواند صورت زيبايی نداشته باشد اما بسيار جذاب باشد و هم چنين مي‌تواند بسيار زيبا باشد اما اصلاً جذابيت نداشته باشد. میزان جذبه و دفعه هر فرد مؤلفه‌ای است که با توجه به سن و منش اجتماعی خانواده و اطرافیان وی ارتباط تنگاتنگ و مستقیمی دارد، شاید بتوان گفت خانواده و اطرافیان قابلیت تغییر شخصیت افراد به صورت مستقیم را دارند و جذبه هر شخص بیشتر پیرامون این دو قشر شکل گرفته و به تکامل می‌رسد هر چند حضور در مجامع مختلفی همچون مدرسه و دانشگاه و برخی گروه‌های اجتماعی نیز در پرداختن و باروری شخصیت سهمی درخور دارند اما قشر خانواده و اطرافیان تاثیری شگرف بر افراد دارند. شخصیت هر شخص در گذر زمان و با ایجاد ارتباط با افراد دیگر مرتبا پرداخته‌شده و دست‌خوش تغییراتی می‌شود که شاید خود فرد متوجه آنها نشود و گاهی عمیق و گاهی سطحی است.
شاید بتوان اذعان کرد که شروع روابط اگر بر پایه منش و شخصیت افراد بنا شود بسیار پایدارتر و عمیق‌تر خواهد بود حال آنکه ایجاد تغییر هم در شخصیت و هم در تمامی ابعاد وجودی انسان ممکن و امری شدنی است، ظاهر تغییر می‌کند، پوشش بروز می‌شود، سطح تحصیلات بالاتر می‌رود، هوش و ذکاوت روزبه‌روز افزون‌تر می‌شود این‌گونه استنباط و برداشت می‌شود که پرداختن به مؤلفه‌های شخصیتی رمز بقای روابط است. حسن ختام این بخش شعری است از سعدی:
تن آدمی شریف است بجان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

منابع در دفتر مجله موجود است
ایرج

۱۳۹۳ تیر ۲, دوشنبه

روابط لزبین‌ها

یادداشت مهمان (شماره هشتم، آبان و آذر 92)


*خلاصه‌ای از مقاله «کالی» درباره روابط لزبین‌ها از زبان مترجم

برگردان لیلی

چرا در رابطه‌مان عجله داریم؟
کالی این سوال را در ابتدا در ذهن خواننده ایجاد می‌کند و درباره آن، این گونه توضیح می‌دهد:
چرا لزبین‌ها در قرار ملاقاتشان اینقدر به خود سخت می‌گیرند؟ وقتی با خانمی بیرون می‌روند  و یا سکس دارند، اما زمان کافی را برای شناختِ طرف مقابل خود صرف نمی‌کنند و سریعا وارد ریلیشن (ارتباط) می‌شوند؟
توضیح آنکه کالی می‌خواهد به جامعه لزبین‌ها برساند که نباید سریعا برای ایجاد یک رابطه تصمیم گرفت. این ارتباط یک فرایندی است که نیازمند زمانِ طولانی‌ست. حتی داشتن سکس به این معنا نیست که شما سریعا وارد رابطه شده‌اید. شاید تمام مشکلات لزبین‌ها در ارتباطشان این است که بدونِ اینکه زمانِ کافی را برای شناخت یکدیگر صرف کنند واردِ رابطه عاشقانه و سطحی می‌شوند.

خودمان را به جهان ثابت کنیم!
کالی عقیده دارد، یکی از دلایل اینکه لزبین‌ها سریعا وارد رابطه می‌شوند این است که می‌خواهند به دنیای همجنس‌گراستیز خودشان را ثابت کنند و بگویند لزبین‌ها وجود دارند. «ما با هم رابطه داریم و همانطور که می‌بینید می‌شود!» اما بهتر است بیشتر به کیفیتِ رابطه بیاندیشیم نه به این موضوع که در رابطه بودن بهتر از مجرد بودن است.

فرار از ملاقات کردن فرد مورد نظر!
از نظر کالی قرار ملاقات برای اولین بار حتی برای ما لزبین‌ها نیز مشکل است. او می‌گوید، ریسک‌پذیری در ملاقاتِ زنِ جدید، مکالمات غیر قابل پیش‌بینی، درخواست از فردِ مورد نظر برای ادامه رابطه، داشتن مکالمه با فردی که اصلا نمی‌شناسیم و حتی استرس لزبین‌ها در رابطه با مقوله سکس باعثِ سخت‌تر شدنِ قرار ملاقات می‌شود. حتی مکان‌های درست و کافی برای دیدار لزبین‌های دیگر وجود ندارد. 

رابطه‌ی لزبین‌ها؛ صحبت در‌باره رابطه خودمان
مطمئنا خیلی مواقع شنیده‌اید که لزبین‌ها چقدر شوق برای غیبت کردن درباره لزبین‌های اطرافشان را دارند «شنیدی فلان لزبین داره با فلانی آشنا میشه؟» یا «شنیدی فلانی داره با فلانی بهم می‌زنه؟!». کالی می‌گوید علاقه ما برای نقد کردن و محکوم کردن و صحبت کردن در باره روابطِ زوج‌های لزبین اطرافمان زیاد است اما آیا تا به حال برای رابطه خودمان تامل کرده‌ایم؟ آیا ما تا به حال به معنای واقعی کلمه «صحبت» کرده‌ایم؟ نه فقط خوبی‌های آن، بلکه سختی‌ها و مشکلاتمان را با شریک زندگی خود مطرح کرده‌ایم؟

فشارهای همجنس‌گراستیزی
کالی می‌گوید، خیلی از روابط لزبین‌ها تحت تاثیر همجنس‌گراستیزی‌ست. خانواده‌ای که هموفوب است روابط دو همجنس را تحت تاثیر قرار می‌دهد. جرات آشکارسازی برای خانواده، پنهان کردن رابطه‌ها باعث ایجاد تشویش و دعوا می‌شود.  «ضربه دیدن، عصبانیت و غیره باعث ایجاد دعوا، ناامنی و در نهایت نگرانی ریلیشن (رابطه) می‌شود»  در این مواقع برای زوج لزبین لازم و ضروری‌ست که در باره احساساتشان صحبت کنند و همدیگر را بفهمند. هر دو باید به حرف‌های طرف مقابل گوش کنند و همراه هم باشند.

کنار آمدن با تفاوت‌ها
کالی عقیده دارد اگر زوج‌های لزبین با هم بعضی مواقع اختلاف نظر دارند، باید همدیگر را درک کنند و با آن کنار بیایند. تفاوت‌هایی که بین زوج لزبین وجود دارد، تنها تفاوت است، نه بیشتر. باید این تفاوت‌ها را پذیرفت و راهی برای حل آن پیدا کرد. خیلی از زوج‌های لزبین فکر می‌کنند اگر تفاوتی وجود دارد پس یک جایی از رابطه نقص دارد و نگران می‌شوند. بزرگ‌نمایی کردن تفاوت‌ها تنها باعث دعواهای بیشتر و حرص خوردن‌های بی‌مورد می‌شود.  پاک کردن دیدگاه منفی از تفاوت‌هایتان و کنار آمدن با هم، با آرامش صحبت کردن درباره مشکلاتتان راه حلِ داشتن زندگی آرام است و از مشکلات جلوگیری می‌کند.

دوستانِ لزبین برایتان تهدید است!
کالی می‌گوید، چرا باید از رفت و آمد با دوستانِ لزبین خود بترسیم؟ چرا باید شریک زندگیمان را از رفت و آمد با دوستانِ لزبین منع کنیم؟ اگر در رابطه خود کاملا امنیت را احساس می‌کنید و به شریکتان اعتماد دارید نگران نباشید. مطمئن باشید اگر شریکتان شما را دوست داشته باشد و متعهد باشد، مشکلی پیش نمی‌آید.

چگونه درباره عشق فکر می‌کنیم
کالی اعتقاد دارد که تعریف ما از عشق بعضی اوقات شریک زندگی‌مان را محدود می‌کند. ما فکر می‌کنیم اگر شریکمان عاشق است پس باید تنها شما را دوست داشته باشد. ممکن است فکر کنید اگر وقتِ آزادی در اختیار دارد و آن را با دوستانش سپری می‌کند، در نتیجه دوستانش را به شما ترجیح داده است. در واقع اصلا این طور نیست. این تنها یک سوء‌تفاهم است. انسان می‌تواند اشخاص زیادی را دوست داشته باشد. اگر تصمیم به ملاقات دوستش را داشته باشد، این تنها یک تصمیم برای دیدنِ یک دوست است. «شما در یک میدانِ مسابقه نیستید» پس به او سخت نگیرید و بگذارید وقت خود را خوب بگذراند. او را همراهی و تشویق کنید.

*تیترها به صورت تصادفی انتخاب شده‌اند
منبع:
http://kalimunro.com/wp/articles-info/lesbian-gay/lesbian-relationships-talking-about-our-relationships