پرونده ویژه: تراجنسیتیستیزی (شماره دوازدهم، خرداد و تیر 93)
پسرها گریه نمیکنند
یاسمن
«پسرها گریه نمیکنند» Boys don’t cry محصول سال 1999 میباشد. فیلم براساس یک ماجرای واقعی ساخته شده و موضوعی متفاوت را دنبال میکند. کارگردان فیلم «کیمبرلی پیرس» Kimberly Peirce است که در کارنامهاش تا قبل از این فیلم فقط 2 فیلم دارد و برای یک کارگردان بیتجربه چون او، این اثر موفقیتی بزرگ است. زیرا که فیلم برنده یک جایزه اسکار به عنوان بهترین بازیگر برای «هیلاری سوانک» Hilary sawnk و برنده 40 جایزه معتبر دیگرشده است. مهمترین نقشهای اصلی سوانک در چهار فیلم پسرها گریه نمیکنند، بیخوابی و دختر میلیون دلاری و آملیا بوده است. او پس از گرفتن جایزه اسکار در سال ۱۹۹۹ میتوانست مسیر ستاره شدن را بپیماید، اما با «گزیدهکاری و کمکاری» راهی متفاوت را در پیش گرفت. بیشتر شخصیتهایی که او نقش آنها را در فیلمها ایفا کردهاست، شخصیتهایی شبه مردانه میباشند. شخصیت «مگی فیتزجرالد» در دختر میلیون دلاری یا براندون تینا در پسرها گریه نمیکنند و یا «کاراگاه الیبور» در فیلم بیخوابی و حتی نقش آملیا ارهارت خلبان زن معروف آمریکایی در فیلم آملیا همه کمابیش شخصیتی مردانه دارند.
خلاصه داستان:
این فیلم داستان زندگی برااندون تینا، Brandon Teena یک تراجنسی است که در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۳ دوستانش که متوجه شده بودند او دارای اندام جنسی زنانه است، به او تجاوز کرده و او را به قتل رساندند.
*خواننده محترم، چنانچه قصد دارید فیلم را نگاه کنید، پیشنهاد میکنیم که از اینجا به بعد را نخوانید.
شرح کامل داستان
«براندون تینا» مشغول تغییر قیافه خود است. او که یک دختر است تمایل زیادی دارد که خود را شبیه به پسرها درست کند.
«براندون» به یک کافه میرود یعنی جایی که با یک دختر قرار ملاقات دارد. او تمایل زیادی برای پیدا کردن دوست دختر دارد و در این کار نیز موفق است. پسرخاله «براندون» از اینکه او مدام سعی میکند خود را جای پسرها جا بزند، بسیار ناراحت است و او را بیرون میکند.
«براندون» به یک بار میرود و آنجا دوستانی تازه پیدا میکند. دو پسر به نامهای «جان لوتر» و «تام» و دختری به نام «کندیس». «براندون» با رفقای تازه اش به شهری دور افتاده به نام «فالز سیتی» میرود. او از همنشینی با رفقایش خوشحال است.
«براندون» به دلیل دزدیهای متعدد و مشکلات جنسی اش و تلاش او برای تغییر هویتش تحت تعقیب قرار داشته و باید به زودی در دادگاه حاضر شود. او با «لونی» پسر خاله اش تماس میگیرد و از او میخواهد در مورد دادگاه تازه ای که در پیش دارد کمکش کند
«براندون» به یک بار میرود و اینبار دختری را به نام «لانا تیسدل» میبیند. در همان نظر اول از آن دختر خوشش میآید. «براندون» به خاطر «لانا» تصمیم میگیرد بیشتر در شهر اقامت کند. «براندون» به همراه بقیه جوانها به خارج شهر میروند و تفریح میکنند. همان شب «براندون» تصمیم میگیرد به سراغ «لانا» برود.
«براندون»، «لانا» را در حالیکه مواد مصرف کرده در سوپر مارکت پیدا میکند. او «لانا» را به خانه میرساند و یک انگشتر به او هدیه میدهد. «لانا» به «براندون» علاقه پیدا میکند. «جان» از همسرش جدا شده است و صاحب یک دختر است او اکثرا در خانه «لانا» زندگی میکند و به «لانا» نیز علاقمند است. از طرفی مادر «لانا» نیز به «جان» علاقمند است. «جان» و «تام» دوستهای صمیمی هستند و هر دو سابقه کارهای خلاف و تبهکاری دارند.
«براندون» به همراه «تام» و «جان» و « لانا» درگیر یک مسابقه خیابانی میشوند و ماشین آنها توسط پلیس نگه داشته میشود. «جان» که سابقه شرارت زیاد دارد از این ماجرا به هراس میافتد و با «براندون» و بقیه در گیر میشود. «تام» به «براندون» میگوید که «جان» فرد غیر قابل کنترل و خطرناکی است. او همچنین از سابقه خلافکاریهای خود با «جان» نیز برای «براندون» تعریف میکند.
«براندون» با «لانا» برخورد میکند آنها عاشق هم شده اند اما «براندون» باید برای شرکت در دادگاه به «لینکون» برود. او شب را در منزل «لونی» میگذراند. «لونی» به او اخطار میکند که بهتر است زودتر عمل تغییر جنسیت را انجام دهد و به او گوشزد میکند که او در حال حاضر یک دختر است نه پسر! «براندون» از عشق خود برای «لونی» تعریف میکند و به او میگوید که اینبار جدا عاشق شده است. «براندون» تصمیم میگیرد به دادگاه نرود و در نتیجه فراری و تحت تعقیب محسوب میشود. او شبانه به محل کار «لانا» میرود و با هم معاشقه میکنند. در حین معاشقه «لانا» در مورد جنسیت «براندون» شک میکند.
«لانا» و مادرش برای «براندون» جشن تولد میگیرند و دیگر بر کسی پوشیده نیست که این دو همدیگر را دوست دارند. در همین حین «جان» سر میرسد. او از رابطه بین «براندون» و «لانا» خبر دارد و چون همچنان به «لانا» علاقمند است، سعی میکند او را از این رابطه منصرف کند. اما «لانا» به «جان» میگوید که به «براندون» علاقمند است. «جان» سعی میکند با «براندون» درگیری لفظی پیدا کند. «لونا» به «براندون» میگوید که مایل است با او به شهر «ممفیس» برود و در آنجا شغل خوانندگی را آزمایش کند.
«براندون» در حین پرداخت یک قبض جریمه بازداشت میشود و به زندان میافتد. «کندیس» از هویت «براندون» اطلاع پیدا میکند و ماجرا را به «لونا» میگوید. «لونا» به سراغ «براندون» در زندان میرود و «براندون» به او میگوید که یک زن است نه مرد. «لونا» اهمیتی نمیدهد و به «براندون» کمک میکند که از زندان آزاد شود.
«کندیس» ماجرای «براندون» را به «جان» اطلاع میدهد. «جان» به شدت عصبی میشود و به سراغ مادر «لانا» میرود و همه جریان را به او میگوید. در همین حین «لانا» به خانه میرسد. «جان» و مادر «لانا» از او در مورد «براندون» سوال و جواب میکنند. «براندون» نیز وارد خانه میشود.»جان» به شدت عصبی شده و میخواهد که از جنسیت «براندون» اطلاع پیدا کند. آنها به زور «براندون» را لخت میکنند و متوجه میشوند که او یک دختر است.
«جان» و «تام»، «براندون» را به شدت کتک میزنند و او را به خارج شهر برده و به او تجاوز میکنند. «براندون» از دست آنها فرار میکند و به خانه «لانا» میرود. ماجرا به پلیس کشیده میشود و «براندون» به پلیس اطلاع میدهد که چه بلایی بر سرش آمده است. پلیس با «جان» تماس میگیرد و از او و «تام» میخواهد که خود را به پاسگاه معرفی کنند.
«براندون» بعد از همه اتفاقات به خانه «کندیس» رفته است. «لانا» پیش او میرود و به «براندون» میگوید که او را دوست دارد و حاضر است با او به شهر «لینکون» بیاید. «جان» به خانه «لانا» میرود و از مادر «لانا» آدرس «براندون» را میگیرد و به همرا «تام» به آنجا میروند. آنها قبل از حرکت با «لانا» برخورد کرده اند و او را نیز همراه خود میبرند.
«جان»، «براندون» را میکشد و «تام» نیز به سمت «کندیس» شلیک میکند و هر دو متواری میشوند. در پایان «لانا» نامه عاشقانه «براندون» را میخواند و «جان» و «تام» هر دو بازداشت میشوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر