فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره دوازدهم، خرداد و تیر 93)
گلِ من
چنار
امروز هم که به شب برسد
درست میشود یک سال
که دست هایت را در باغچه ی مادربزرگ کاشتم
آب دادمش و کود
خورشید را کشیدم بالای سرش که گرم شود شستات
که خبردار شود شستات،من هنوز باغچهبان توام
روزی دوبار میدهمت آب
روزی دوبار میگذارمت آفتاب بگیری
روزی دوبار سایه میکنم بالای غنچهات
می دانی؟
«میدانی من باغچهبان توام.»
این جمله خبری بود.
معلمم میگفت جملهی خبری شکی ندارد
من هم شک ندارم
یقین دارم که تو گلِ منی
خارهایت میرود در دستم
میمکم انگشتم را
تو این را نمیفهمی
و من هم انتظاری ندارم دیگر
تو فقط گلی
و من یک باغچهبان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر