پرونده: ذهن اقلیت (شماره دوازدهم، خرداد و تیر 93)
اقلیت جنسی و دستاوردهای بزرگ علمی و هنری: چرایی و چگونگی
بابک
تعداد قابل توجّهی از اندیشمندان و هنرمندان بزرگ تاریخ جزو اقلیتهای جنسی بودهاند. به عنوان مثال میتوان به لئوناردو داوینچی و اسکار وایلد که هر دو به خاطر گرایش جنسی خود دادگاهی نیز شدند، اشاره کرد. برخی پژوهشگران توجّه را به این مسأله جلب کردهاند که نرخ بروز گرایشهای اقلیتی در انسانهای برجسته (eminent) بیش از میزانی است که با توجّه به تعداد اعضای این اقلیتها در کل جامعه انتظار میرود). این در حالی است که با توجّه به فشارهای اجتماعی پیشبینی میشود برخی دیگر از افراد برجسته نیز جزو اقلیتهای جنسی بوده باشند و صرفاً این مسأله توسط خود آنها یا اطرافیانشان پنهان شده باشد. جنبهی دیگری که این پدیده را جالب توجّه میکند، آن است که حجم زیادی از پژوهشها اهمیت محیط مساعد اجتماعی را در کسب دستاوردهای علمی و هنری یا بروز خلاقیتهای ویژه نشان دادهاند. با توجّه به فشار اجتماعی معطوف به اقلیتیها انتظار میرود نرخ دستاوردهای فوق در آنها نیز کاهش یابد؛ امّا ظاهراً این گونه نیست. دلیل این پدیده چه چیزی میتواند باشد؟
توجیههای گوناگونی برای این مسأله ارائه شدهاند. یکی از توجیهها نتیجهی مطالعات مفصلی است که هوارد گاردنر بر انسانهای بسیار خلاق انجام داده است. او نشان میدهد بیشتر این افراد روابط نسبتاً سردی با والدینی سختگیر داشتهاند. همین الگو در ادامهی زندگی این افراد به روابطشان با دیگر انسانها نیز تسری یافته است. نتیجهی چنین روابطی کاهش یافتن اهمیت اهداف اجتماعی (مانند برقراری روابط رمانتیک) و بیشتر شدن توجّه به اهداف مرتبط با شایستگی (کسب دستاوردهای حرفهای در طول زندگی) است که میتواند دستاوردهای بیشتر را در پی داشته باشد. گاردنر از این یافته و دادههای مشابه دیگر به مفهومی دست یافت که در ادبیات پژوهشی خلاقیت با نام «ناهمسازی» (asynchronicity) شناخته میشود. بر اساس این مفهوم هر ویژگی که فرد را از شرایط آرمانی برای انجام فعالیتی دور کند، میتواند منجر به دستاوردهای خلاقانه در آن حیطه شود. برای مثال همجنسگرایی و دیگر گرایشهای مربوط به اقلیت جنسی با تقابلی که میان فرد و جامعه ایجاد میکنند، منجر میشوند راهکارهایی که معمولاً در موقعیتهای خاصی کارساز بودهاند، جوابگو نباشند و فرد ناگزیر شود برای برونرفت از بحرانها خلاقیتی ویژه را بروز دهد. بدیهی است که این رابطه تا سطح خاصی از ناهمسازی برقرار است. اگر ناهمسازی به حدّی زیاد باشد که در حل مسأله حتّی با شیوههای خلّاقانه نیز تداخل جدّی ایجاد کند، توانایی فرد برای سازگاری با محیط کاهش خواهد یافت. گاردنر بر همین اساس اشاره میکند که بسیاری از اقلیتیهای برجسته در کشورهایی زندگی میکردهاند که با وجود مخالفت جدّی با گرایشهای جنسیِ جایگزین، درجهای از فضای باز اجتماعی را داشتهاند. همین فضا به آنها اجازه داده است از سویی در نبود تأیید دیگران نیازهای اجتماعی خود را به سمت فعالیتهای مرتبط با شایستگی هدایت کنند و از سوی دیگر برای برونرفت از محدودیتها به دنبال راهحلهایی خلاقانه و کارساز باشند.
برخی دیگر از پژوهشگران اگرچه در اتخاذ رویکردی اجتماعی با گروه پیشین همسو هستند، توجیه دیگری را که مبتنی بر مفهوم «فعالیت جبرانی» است، پیشنهاد میکنند. طبق این دیدگاه هنگامی که بخشی اساسی و مهم از هویت فرد توسّط اجتماع پذیرفته نمیشود و مورد ارزیابی منفی قرار میگیرد، افراد ابتدا میکوشند ارزشمندی آن جنبه را به دیگران اثبات کنند. در صورتی که امکان چنین کاری وجود نداشته باشد (برای مثال به علّت بیش از اندازه بودن تعصبات اجتماعی یا فشار شدید حکومتی)، این افراد میکوشند از جنبههای دیگر هویت خود برای کسب پایگاه اجتماعی استفاده کنند. برای مثال تلاش خود را در راستای رسیدن به مشاغل عالی اجتماعی بیشتر میکنند تا با این دستاورد به دیگران نشان دهند با وجود جنبهای از هویتشان که مورد تأیید اجتماع نیست، افراد ارزشمندی هستند. با این حال پنهانسازی هویت صرف نظر از دلیل آن در طولانیمدّت منجر به افت عزت نفس میشود. گویی فرد احساس میکند اگر جنبهای از شخصیت او باید پنهان شود، احتمالا به راستی مایهی شرمندگی است. در نتیجه چنین اشخاصی معمولا پس از آنکه به میزان بالایی از اهداف خود دست یافتند، جنبهی تأیید نشدهی هویت خود را آشکار میکنند و از نفوذی که با جنبههای دیگرِ شخصیتِ خود کسب کردهاند، برای دریافت تأیید اجتماعی نسبت به آن میکوشند. با توجّه به این که ارزیابی دیگران از جنبههای هویتی یک نفر معمولاً به شدّت تحت تأثیر ارزشگذاری کلّی شخصیت او قرار میگیرد، چنین رویکردی از لحاظ اجتماعی نیز بسیار تأثیرگذار است؛ به عبارت دیگر اگر فردی سابقاً از هواداران شخصیتی خاص بوده است، انتظار نمیرود پس از آشکار شدن جنبهای ضدهنجاری از هویت او (مانند گرایش جنسیاش) به ناگاه احساس بدی نسبت به قهرمان پیشین خود پیدا کند. اغلب افراد در واکنش به چنین رویدادی باورهای خود را تنظیم میکنند. این اثربخشی به نوبهی خود منجر به تقویت میل اقلیتیها برای کسب جایگاههای بالای اجتماعی و سپس افشاگری هویتی میشود. چنین گرایشی دستاوردهای بیشتر اجتماعی را برای اقلیتیها در پی خواهد داشت.
دستهای دیگر از پژوهشگران بر جنبههای زیستی برای توجیه این دستاوردها تأکید میکنند. آنها باور دارند علّت حذف نشدن گرایشهای همجنسگرایانه (به ویژه در مردان) در طول تکامل فوایدی بوده است که ژنهای مربوط به این گرایشها برای حاملان غیر همجنسگرای خود داشتهاند. به نظر میرسد ژنهای مرتبط با همجنسگرایی در خوشهای ژنی از کروموزم x قرار داشته باشند که منجر به جذابیت بیشتر زنان حامل آنها برای مردان دگرجنسگرا میشوند. پیشتر فرض میشد این جذّابیت تنها به دلیل تواناییهای اجتماعی برتر و سلامتی بیشتر این افراد است. امّا کانازاوا بر اساس یافتههایی که از مطالعات بزرگی در دو کشور گوناگون به دست آورده است، باور دارد این برتری میتواند به علّت هوش بالاتر نیز باشد. نسبت افرادی از اقلیتهای جنسی که هوش بالاتر از متوسط دارند، به مقدار معناداری بیش از نسبت این افراد در دگرجنسگرایان است. بستگان این اشخاص نیز هوش بالاتری را نشان میدهند. کانازاوا باور دارد این هوش بالاتر از سویی موجب جذابیت بیشتر بستگان همجنسگرایان میشود که انتقال ژنهای مرتبط با گرایش آنها را در پی دارد و از سوی دیگر به همجنسگرایان اجازه میدهد با بهرهگیری از تواناییهای ذهنی بالاتر خود مسیری را برای زندگی پیدا کنند که پذیرش درونیِ گرایشهایشان را در کنار سازگاری مناسب با محیط به دنبال خواهد داشت.
صرف نظر از این که کدامیک از تبیینهای بالا پاسخ بهتری به پرسش اوّلیهی ما بدهند، نکتهای از این مطالعات قابل استخراج است: اقلیتهای جنسی نباید به گرایش خود به چشم پدیدهای نگاه کنند که تنها نتایج منفی اجتماعی را برایشان در پی دارد و میتواند مانع پیشرفت آنها شود. برخلاف این باور رایج گرایشهای جنسی جایگزین میتوانند زمینهای برای دستاوردهای بزرگ باشند که به نوبهی خود پذیرش اجتماعی بیشتر این گرایشها را در پی خواهد داشت.
منابع
Acar, S. (2011). Asynchronicity. In S.R Pritzker & M.A. Runco (eds.), Encyclopedia of creativity, 72-77.
Csikszentmihalyi, M. & Sawyer, K. (1995). Creative insight: The social dimension of a solitary moment. In R.J. Sternberg & J.E. Davidson (Eds), The nature of insight, 329-363. Cambridge, MA, US: The MIT Press.
Gardner, H. (2011). Creating minds: An anatomy of creativity seen through the lives of Freud, Einstein, Picasso, Stravinsky, Eliot, Graham, and Gandhi. Basic Books.
Kanazawa, S. (2012). Intelligence and homosexuality. Journal of biosocial science, 44(05), 595-623.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر