معرفی کتاب (شماره یکم، شهریور و مهر91)
دفتر شعر «گزیده ی افسانه ی شاعر گمنام» که به تازگی توسط نشر افق و با قیمت 3800 تومان انتشار یافته است، حکایت شاعری است که نه تنها گمنام نیست بلکه در آستانه سالخوردگی به زبانی شناسنامهدار در شعر رسیده است. محمد علی سپانلو شاعر ،مترجم و مولف بیش از پنجاه کتاب است . او نشان شوالیه نخل (بزرگترین نشان فرهنگی فرانسه) و جایزه ی ماکس ژاکوب را دریافت کرده است .
در مقدمه ی این کتاب چنین آمده است:
«هلاکو خان را چون بغداد مسخر شد، قضات و مشایخ و حاجیان و واعظان ومعرفان و گدایان و کشتی گیران و شاعران و قصه خوانان را جدا کرد و فرمود: ایشان در آفرینش زیادتند. حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند. (به نقل از اخلاق الاشراف عبید زاکانی)
اما یک شاعر قصه گو زنده ماند. شاید برای زینت بزم فاتحان، لازم بود که بیاید، حتی از آینده».
در بند بیست و سوم از کتاب به نام مصادره چنین آمده است :
«البته...، البته...، چه دانههای کمیابی که در سفرههای یغما پیدا نمیشود؟ در تپههای خاک (ویرانههای قصر بزرگان) گاهی به جای ارزن، ما سکهی طلا مییابیم و با فراغ بال منقارمان را با آن تمیز و تیز می کنیم. هر صحنه ای که دیدیم ،چهچهه زنان ،برای شما شرح می دهیم:
آن دو سر بریده، سیه چشم، با نیم تاج گوهر، بر دو ستون سر در، زیباترین تقارن و تزئین بود.
آزایشی به هفت قلم، خورشیدگوشوارهی الماس، دریاچهی زمردِ پیشانی
تقدیرشان نتیجه ی عشق حرمسرا.
کمبود صحنه اما لبخند دلفریبِ دو معشوقه، دو خانم برهنه که زیر خاک در هم غنوده اند، آنجا وفور پا و غیاب سر است، البته!»
در کتاب تواریخ چنین آمده است: «...خادم چیزی به گوش خلیفه گفت و فرمانی گرفت. اندکی بعد طبقی زرین آوردند... دو سر بریده از دو زن زیبا که هریک نیم تاجی به سر و گوهرهایی به گوش و پیشانی داشتند. گفت خبر شدم که آنها با هم عشق می ورزند. سر آنها را بر دروازه های حرم می آویزم، برای عبرت دیگران».
ر.نوروز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر