آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۳ شهریور ۲۳, یکشنبه

کلیشه تجاوز

پرونده ویژه: تجاوز (شماره نهم، دی و بهمن 92) 
ارتباط تجاوز و سوء‌استفاده جنسی در کودکی و گرایش جنسی در بزرگسالی


یکی از رایج‌‌ترین کلیشه‌هایی که در مورد همجنسگرایی وجود دارد این است که افراد همجنسگرا در کودکی مورد سوء‌استفاده‌ی جنسی قرارگرفته‌اند. این کلیشه به قدری رایج است که ذهن پژوهشگران را نیز به خود مشغول کرده است و تعداد زیادی از پژوهش‌ها کوشیده‌اند تا ارتباط بین این دو پدیده را به صورت علمی ‌بررسی کنند. در ابتدا اجازه دهید بحثی مختصر در باره مفهوم کلیشه داشته باشیم.
کلیشه چیست؟ کلیشه کلمه‌ای است با ریشه فرانسوی که به قالب‌های فلزی و چوبی گفته می‌شود که در صنعت چاپ به کار می‌رود. همان گونه که از تعریف این وسیله پیداست (قالب‌های فلزی و چوبی) کلیشه‌ها غیر قابل انعطاف هستند. کلیشه یا تفکر قالبی به یک نظر از پیش تشکیل. این امر سبب می‌گردد افراد بر پایه‌ی اطلاعاتی ناچیز و تصورهای کلیشه‌ای خود که غالباً برگرفته از جامعه و یا رسانه‌ها است، بدون آنکه شناخت کافی از آن گروه داشته ‌باشند، نسبت به آنها قضاوت کنند. این مفهوم در روانشناسی اجتماعی از اهمیت زیادی برخوردار است و ریشه‌ی بسیاری مشکلات مانند تبعیض نژادی، دینی، مذهبی و نیز هموفوبیا محسوب می‌شود.
باید دقت داشت که کلیشه‌ها همیشه صادق نیستند ولی همیشه مردود هم نیستند. برخی از کلیشه‌ها به واقعیت‌های بسیار کلیدی اشاره دارند. مثلاً کلیشه‌ی «زن‌ها بیشتر از مردها حرف می‌زنند» را در نظر بگیرید. این قضیه البته که قابل تعمیم به همه‌ی افراد مرد و زن نیست و قطعاً همه‌ی ما مردانی را دیده‌ایم که پر حرف‌تر از زنان هستند یا زنانی که کم حرف هستند؛ اما این کلیشه از کجا آمده است؟ یکی از اصلی‌ترین روش‌های شکل‌گیری کلیشه مشاهده است. مواردی درمورد یک گروه خاص مشاهده می‌شود و سپس به تمامی‌ افراد آن گروه به اشتباه تعمیم داده می‌شود؛ اما جالب است بدانید که پاره‌ای از تحقیقات علمی‌ نشان داده است که زنان واقعآً به طور متوسط تقریباً سه برابر مردان صحبت می‌کنند. یک زن، روزانه 20 هزار کلمه صحبت می‌کند که تقریباً 13 هزار کلمه از یک مرد بیشتر است؛ زیرا در مغز زنان، در مقایسه با مردان، سلول‌های بیشتری به گفتار اختصاص یافته‌اند؛ هرچند این کلیشه را همواره نیمی ‌از جمعیت دنیا مطرح کرده و نیمه‌ی دیگر آن را انکار کرده است.
 پس چرا با وجودی که این واقعیت علمی ‌اثبات شده است باز هم به آن کلیشه گفته می‌شود؟ زیرا این باور یک ویژگی را به همه‌ی افراد یک گروه (زنان) تعمیم می‌دهد. به همین دلیل است که بیشتر به عنوان کلیشه شناخته می‌شود تا واقعیت. پس نتیجه می‌گیریم که هرگاه گفته شود چیزی کلیشه شده است لزوماً به این معنا نیست که آن چیز مردود یا غلط است.
شمار بسیار زیادی پژوهش، سابقه سوء‌استفاده جنسی از کودک و رابطه‌ی آن را با گرایش جنسی بزرگسالی را بررسی کرده‌اند. نتایج بسیار متناقض و ناهمسو بوده است. در حالی که تعدادی از این پژوهش‌ها ارتباط مستقیم بین این دو پدیده را تایید میکنند، مثل:
Macmillan, 1997; Tomeo et al, 2001; Holmes et al, 1998; Doll et al, 1992; Soukup, 1995; Shrier et al, 1988; Dickson; Finkelhor, 1984.
شمار دیگری گزارش داده‌اند که هیچ رابطه معناداری بین این دو پدیده را مشاهده نکرده اند. مثلاً:
Ridley, 2003; Balsam et al 2005; Bell et al, 1981; Hammersmith, 1982; Peters & Cantrall, 1991; Slap, 1998.
طبق گزارش‌های آماری چندین موسسه بزرگ پژوهش‌های میدانی در آمریکا[1]، آمار همجنسگرایی یا دوجنسگرایی همواره رقمی ‌بین یک و نیم تا 8 درصد از جمعیت عمومی‌گزارش می‌شود. این درحالی است که تخمین زده می‌شود آمار سوء‌استفاده جنسی از کودکان در همان جامعه رقمی‌بین 16 تا 27 درصد را در برمی‌گیرد؛ بنابراین پر واضح است که بین گرایش جنسی و سوء‌استفاده در کودکی حداقل رابطه‌ی علت و معلولی وجود ندارد. چرا که اگر این گونه بود انتظار می‌رفت این دو آمار با هم تا حدی سازگاری داشته باشند. این در حالی است که پژوهش‌های طولی نشان داده‌اند تعداد زیادی از کودکانی که در کودکی مورد سوء‌استفاده جنسی قرار گرفته‌اند در بزرگسالی دگرجنسگرا می‌شوند. پس این که می‌گوییم این تفکر یک کلیشه است یعنی یک تعمیم نا‌بجاست و در صد‌درصد موارد صحیح نیست.
اما این کلیشه صد‌درصد مردود هم نیست. حتماً خوانندگان عزیز در میان دوستان و آشنایان‌شان مواردی از این دست را (خصوصاً در میان گی‌ها) مشاهده کرده‌اند که فرد سابقه قرار گرفتن در معرض سوء‌استفاده جنسی در کودکی آن هم غالباً توسط یک مرد را گزارش می‌دهد.
کلید این معما کجاست؟ از سویی مشاهدات نسبتاً پرشماری در میان اقلیت‌های جنسی وجود دارد که این کلیشه را تایید می‌کند و از سوی دیگر افرادی هستند که در کودکی به آنها تجاوز شده اما در بزرگسالی دگرجنسگرا شده‌اند.
شاه‌کلید این معما از مفهوم ناهمنوایی جنسیتی می‌گذرد. ناهمنوایی جنسیتی به زبان ساده همان چیزی است که گی‌ها بین خودشان با عنوان «حالت داشتن» آن را می‌شناسند و به زبان علمی ‌به معنای داشتن ویژگی یا علایق ناسازگار با جنسیت ظاهری است. پژوهش‌های زیادی نشان داده است که ناهمنوایی جنسیتی در کودکی با همجنسگرایی در بزرگسالی ارتباط دارد و این ارتباط در پژوهش‌های طولی به اثبات رسیده است. تا جایی که حتی برخی از روانشناسان این علامت را پیش در آمد و یا علامت زود هنگام همجنسگرایی می‌دانند و در مورد کودکانی که تمایل به اسباب‌بازی‌ها یا لباس و آرایش‌های نامرتبط با جنسیت‌شان دارند هشدار می‌دهند.
حالا تا حدی باید پاسخ به این معما روشن شده باشد. پسرانی که ناهمنوایی جنسیتی دارند، به دلیل رفتارهای ظریف و به اصطلاح زنانه‌شان، بیشتر در معرض سوء‌استفاده‌ی جنسی قرار می‌گیرند. این امر سه دلیل دارد: اول اینکه این پسران بیشتر ممکن است رفتارهایی داشته باشند که از سوی فرد متجاوز به عنوان اغواگری و یا عشوه‌گری تعبیر می‌شود. فلذا بیشتر ممکن است افراد بچه‌باز را جذب خود کنند. دلیل دوم از اولی هم جالب‌تر است: این پسران (که اغلب‌شان در بزرگسالی همجنسگرا یا دوجنسگرا می‌شوند)، اغلب بیشتر جذب مردان می‌شوند تا زنان! البته این جاذبه در کودکی آنها احتمالآً هنوز کاملاً غیر جنسی است ولی انعطاف‌پذیری بیشتری که آن‌ها در ارتباط با مردان نشان می‌دهند، باعث می‌شود مردانی که به قصد تجاوز و سوء‌استفاده به این پسران نزدیک می‌شوند، راحت‌تر بتوانند با آنها ارتباط جسمی‌ برقرار کنند. آنها در ابتدای امر ممکن است تماس‌های جسمی‌ و نوازش‌های مردان متجاوز را کمتر غیر عادی تعبیر کنند، فلذا کمتر از این تماس‌ها اجتناب می‌کنند.
لازم به ذکر است طبق مطالعات همه‌گیر‌شناسی روانپزشکی، 96 درصد افراد پدوفیل (بچه باز) دگرجنسگرا هستند (کاپلان و سادوک،2007). به علاوه تقریباً صد درصد آنها مرد هستند. اکثر موارد سوء‌استفاده جنسی از کودکان، به دستمالی آلت تناسلی یا رابطه جنسی دهانی مربوط می‌شود. هر چند بیشتر کودکان قربانی که مورد توجه عموم قرار می‌گیرند دختر هستند، مرتکبین گزارش می‌کنند که اکثر قربانیان لمسی آنها (۶۰٪) پسر هستند.
اگر اغلب افراد پدوفیل دگرجنسگرا هستند، پس منطقاً انتظار می‌رود بیشتر دختربچه‌ها را بعنوان طعمه انتخاب کنند. پس چرا آنها درست به یک اندازه یا حتی کمی‌ هم بیشتر از دختران، پسران را انتخاب می‌کنند؟!
برای پاسخ این سوال دو جنبه را باید درنظر داشت: اول اینکه در کودک‌آزاری، شخص میل جنسی به کودکان دارد و دختر و پسرش فرقی نمی‌کند. آنچه که برای فرد تحریک‌برانگیز است نابالغ بودن، ضعیف بودن و مطیع بودن کودک است که به او احساس تسلط داشتن و قدرت می‌دهد نه مرد یا زن بودنش. به علاوه اغلب افراد پدوفیل از قربانیان خود می‌خواهند که آلت‌شان را لمس کرده یا بمکند. لذا این نوع خواسته‌ها ارتباطی به دختر یا پسر بودن قربانی ندارد. از دلایلی که پسرها هم به اندازه‌ی دخترها انتخاب می‌شوند یکی این است که پسرها راحت‌تر در دسترس این قربانیان قرار می‌گیرند و کمتر از آنها مراقبت ‌می شود، دوم اینکه کمتر ممکن است درباره این تماس‌ها به والدین خود گزارش بدهند و سوم اینکه متاسفانه والدین کمتر ممکن است این گزارش‌ها را در مورد فرزندان پسرشان جدی بگیرند یا به آن اهمیت بدهند. به علاوه پسران به واسطه‌ی فرهنگ مردسالار حاکم بر اغلب جوامع، بیشتر صحبت کردن در مورد قربانی جنسی شدن توسط یک مرد را شرم‌آور و ننگین می‌دانند. با عنایت به تمامی‌ نکاتی که در بالا ذکر شد، کاملاً روشن است که بهترین گزینه برای افراد پدوفیل، پسران ِ به اصطلاح «حالت‌دار» هستند. چرا که آنها از سویی هم ظرافت زنانه را دارند و هم به واسطه‌ی پسر بودنشان در دسترس‌تر، آرام‌تر، قابل انعطاف‌تر و نیز ساکت‌تر از بچه‌های دیگر هستند. به علاوه، آنها به گونه‌ای رفتار می‌کنند که فرد متجاوز به راحتی می‌تواند احساس گناه خود را تسلی دهد و یا ادعا کند که توسط قربانی کودک یا نوجوانش اغوا شده است یا مثلاً ادعا کند که قربانی اعتراض زیادی نکرده یا مقاومتی نشان نداده است.
طبق چهارمین طبقه‌بندی بیماری‌های روانپزشکی (DSM)، در پدوفیلیا یا بچه‌بازی شخص هوس‌ها و خیال‌پردازی‌های جنسی شدید و مکرر نسبت به کودکان نابالغ اعم از دختر و پسر دارد. ممکن است بیمار بر اثر این احساسات دست به عمل زده باشد و یا اینکه این کشش‌ها برای او موجب پریشانی در ارتباط با دیگران شده باشند ولی لزوماً منجر به عمل نشده باشند. لازم به ذکر است که بیماران پدوفیل گرایش خود را به کودکان انتخاب نمی‌کنند. بیماران بچه‌باز حداقل ۱۶ سال سن دارند و دست کم ۵ سال از قربانیان بزرگ‌ترند. فلذا ارتباط بین دو نوجوان یا کودک که کمتر از 5 سال با هم تفاوت سنی دارند شامل این تشخیص نمی‌شود. درمان پدوفیلیا غالباً دارویی – رفتاری و گاه درموارد خاص درترکیب با روانکاوی است.
در نهایت می‌توان به این نتیجه رسید که همه‌ی همجنسگراها لزوماً در کودکی مورد سوء‌استفاده‌ی جنسی قرار نگرفته‌اند و نیز همه‌ی کودکانی که مورد سوء‌استفاده‌ی جنسی قرار می‌گیرند در بزرگسالی همجنسگرا نمی‌شوند. فراموش نباید کرد که گرایش جنسی یک پدیده چند وجهی[2] است و ترکیبی از عوامل مختلف مانند ژنتیک، محیط، پویایی‌های دوران کودکی، عوامل هورمونی قبل از تولد و نیز نخستین تجارب جنسی در شکل‌گیری آن موثر هستند. بد نیست به نقش مهم این مورد اخیر نیز اشاره‌ای داشته باشیم.
نخستین تجربه‌ی جنسی فرد در هر سنی که اتفاق بیافتد بسیار مهم است. چرا؟ زیرا زیربنای تصور فرد درباره‌ی تمامی ‌تجارب بعدی است. نقش شرطی شدن و تجربه‌ی اولیه در شکل‌گیری سلایق جنسی ما بسیار پررنگ است. پاره‌ای پژوهش‌ها نشان داده‌اند که افراد در طول عمر غالباً از داشتن شریک‌هایی بیشتر لذت می‌برند که بیشترین شباهت را به اولین شریک جنسی‌شان داشته‌اند.
حال تصور کنید که این تجربه بسیار مهم در زمانی اتفاق بیافتد که فرد بسیار کم سن است. در کودکان هنوز بلوغ جنسی اتفاق نیافتاده. لذا احساسات آنها درباره ناحیه تناسلی خودشان و دیگران و نیز اعمال جنسی‌ای که به آن وادار می‌شوند بسیار گنگ است. اغلب آنها هنوز هیچ چیزی درمورد سکس (چه با همجنس و چه با جنس مخاف) نمی‌دانند. احتمالآً تنها چیزی که به اغلب آنها گفته شده این است که ناحیه تناسلی یک حوزه ممنوع است که باید پوشانده شود و نباید به آن دست زد. برخی ممکن است بعد از تجاوز اصلاً متوجه نشوند که اتفاق ممنوعی افتاده و این‌ها بیشتر ممکن است در حرف‌های کودکانه‌شان به تجاوز اشاره کنند یا با دیگران رفتارهای جنسی انجام دهند (مثلاً با والدین یا همبازی‌ها) و اینجاست که مادر یا پدر متوجه می‌شود که کودک در واقع در حال بازنمایی رفتارهایی است که با او صورت گرفته است. کودکانی که بزرگتر یا با هوش‌تر هستند به طور گنگ می‌توانند درک کنند که اتفاق «بدی» افتاده. لذا دچار شرم یا احساس گناه می‌شوند. به دلیل این احساس شرم و نیز تهدیداتی که ممکن است از سوی فرد متجاوز (که اغلب نیز آشناست) صورت گرفته باشد، کودک قربانی هرگز درباره اتفاقی که برایش افتاده صحبت نمی‌کند؛ اما محتوای تجاوز ممکن است در کابوس‌ها، نقاشی‌ها یا بازی‌های کودک با اسباب‌بازی‌هایش دیده شود. در مورد نوجوانان اوضاع از این هم پیچیده‌تر است. تجاوز در نوجوانی که تازه در حال تجربه‌ی بلوغ است، در واقع مانند بیدار کردن شیر خفته است. نواحی تناسلی در دوران بلوغ بسیار حساس هستند و میل جنسی با قدرت تمام ظاهر گردیده است. داشتن تجارب جنسی در دوران نوجوانی (زیر 16 سال) اصولاً در بسیاری از کشورها مورد تایید نیست. حتی اگر به میل و اراده‌ی خود نوجوان باشد. چرا؟ چون در این سن سلطه‌ی هیجانات جنسی- عاطفی در نوجوان به قدری است که ممکن است منجر به توقف قوه استدلال و منطق فرد گردد و به آسیب و قربانی شدن بیانجامد. حال چه رسد به آن که فرد مورد تجاوز قرار گیرد! دراین صورت فرد احتمالآً با یک اختلال روانی واکنش نشان میدهد: ممکن است افسرده شود- درتمام طول عمر از هرگونه لمس صمیمانه یا جنسی بیزار گردد، به بی‌بندوباری جنسی یا روسپیگری روی بیاورد یا ...
حالات مختلفی ممکن است برای فردی که مورد تجاوز قرارگرفته رخ دهد. مثلاً اگر فرد از تجربه‌ی تجاوز لذت برده باشد، در این صورت احتمالاً نسبت به آن لذت، شرطی شده و به دنبال لذت‌های آتی به همان شیوه خواهد رفت. اگر احساس تحقیر شدن یا ضربه خوردن کند، در این صورت احتمالاً تلاش خواهد کرد با قربانی کردن فردی دیگر، احساس قربانی بودن و مغلوب شدن را به احساس غالب شدن تبدیل کند و با آسیب زدن به دیگران، احساس قدرت کسب کند.
اما درواقع هیچ فرمول ثابت و مشخصی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان گفت از هر تجربه‌ی تجاوزی چه نتایجی حاصل خواهد شد. در واقع عوامل زیادی در این میان نقش دارند، از حمایت خانواده و اطرافیان گرفته تا ادراکی که خود فرد درباره تجربه تجاوز دارد و نیز نقش شخصیت و سایر عوامل بازدارنده و پیش‌برنده را نیز نباید نادیده گرفت. مثلاً گاه اتفاق می‌افتد که داشتن یک شریک جنسی و عاطفی سالم و حمایتگر می‌تواند خاطره‌ی یک رابطه‌ی جنسی اجباری یا بد را تا حد زیادی کم‌ر‌نگ کند. گاه نیز وارد شدن به یک رابطه‌ی جنسی یا حتی عاطفی طوفانی و چالش‌برانگیز منجر می‌شود زخم‌های کهنه سرباز کنند.
بسیاری از افرادی که در دوران کودکی (زیر شش سال) مورد سوء‌استفاده قرار گرفته‌اند ممکن است آن تجربه را بیاد نیاورند یا حداقل درناخودآگاه آنها اثری از آن تجربه بر جای نمانده باشد؛ اما این بدان معنا نیست که آن تجربه در آینده آن‌ها، در تصمیماتی که می‌گیرند، در شیوه انتخاب همسر یا شریک جنسی آنها و نیز سایر جنبه‌های مرتبط با زندگی روانی‌شان تاثیری ندارد؛ اما در دوران نوجوانی احتمال فراموشی وجود ندارد و لذا به دلیل قدرت ِ فرایندِ شرطی شدن ِ لذت در این دوران، ممکن است کسی که در اولین تجربه‌اش توسط یک همجنس مورد سوء‌استفاده جنسی قرار گرفته در بزرگسالی بیشتر به سراغ رفتارهای جنسی با همجنس برود و بیشتر مایل به تجربه کردن رابطه با همجنس باشد؛ اما بازهم یاد‌آوری می‌کنم: همان گونه که همه‌ی افرادی که نویسنده یا معتاد، افسرده یا مخترع می‌شوند مسیر یکسانی را پشت سر نگذاشته‌اند، همه‌ی افرادی که همجنسگرا می‌شوند نیز تجارب یکسانی ندارند. در واقع مسیر مشخص و ثابتی از نظر روانشناسی ختم به همجنسگرایی نمی‌شود و عوامل زیادی در این پروسه می‌توانند مسیر گرایش فرد را تغییر دهند.

آیا ممکن است فرد قربانی از تجاوز لذت ببرد؟
در واقع بسیاری از افراد از این جمله خشمگین می‌شوند. آن‌ها می‌گویند که این سخنی بیهوده است و به زبان آوردن آن در واقع نوعی مجوز دادن به متجاوز یا توجیه نمودن اوست؛ اما در واقع پاسخ به این سوال مثبت است. درست است که افراد در هنگام تجاوز، رابطه‌ی جنسی را انتخاب نمی‌کنند اما بسیار اتفاق می‌افتد که در حین تجاوز، اگر فرد به بلوغ جنسی رسیده باشد، به طور ضمنی همراه با ترس یا خشم یا گناه مقداری لذت را نیز تجربه می‌کند. ممکن است این لذت فقط جنبه فیزیکی داشته باشد (و نه روانی)؛ اما نمی‌توان وجود آن را در برخی افراد نادیده گرفت؛ اما باید دانست آن چه تجاوز را عملی ناپسند و از نظر اخلاقی غیر قابل توجیه می‌کند این نیست که قربانی از تجاوز لذت می‌برد یا نمی‌برد! بلکه این است که این تماس بدون میل قربانی و بدون اینکه او در ابتدا بخواهد انجام شده است؛ یعنی اینکه فرد متجاوز برای قربانی اختیار و حق انتخابی قایل نشده است. اینجاست که تفاوت بین تحریک صرف فیزیولوژیکی و لذت روانی مشخص می‌شود. اجازه دهید در این زمینه مثالی بزنیم. ممکن است شما غذایی را بسیار دوست داشته باشید. آیا اگر کسی به زور آن را در دهان شما بریزد باز هم لذت می‌برید؟ در نود و پنج درصد موارد خیر! اما در هرحال آن غذا، خوراکی محبوب شماست. پس درصدی هم احتمال دارد که از خوردن زورکی و بدون انتخاب آن هم اندکی لذت ببرید؛ اما بدیهی است که همراه با آن، خشم، تحقیر شدن و مورد سوء رفتارقرارگرفتن را هم تجربه خواهید کرد. در تجاوز هم به هر حال اعضای جنسی درگیر می‌شوند و گاه اندکی تحریک فیزیولوژیک رخ می‌دهد؛ اما با لذت روانی همراه نیست. تجاوز مقعدی یا واژینال را تجاوز هارد و تجاوز از طریق لمس شدن یا دهانی را تجاوز سافت می‌گویند. البته این تقسیم‌بندی بیشتر پیامدهای فیزیولوزیکی را در نظر می‌گیرد اما به لحاظ روانشناسی ممکن است تاثیر یک لمس جنسی به اندازه یک دخول مقعدی برای فرد آسیب‌رسان باشد.

اغوا
مفهوم اغوا بیشتر مورد علاقه حقوق‌دانان بوده است تا روانشناسان. این مفهوم در ارتباط با کودکان از اهمیت بیشتری برخوردار است. تقریباً 97 درصد کسانی که با کودکان ارتباط جنسی برقرارمی‌کنند آنها را اغوا می‌کنند. این اغوا معمولاً به صورت وعده‌ی خوراکی یا شهرِ بازی یا وعده‌ی سکوت کردن در مقابل یک کار اشتباه کودک است که در واقع فرد متجاوز از کودک حق‌السکوت جنسی می‌گیرد.
درمورد نوجوانان اغوا معمولاً به صورت نوازش کردن، تحریک کردن یا فلسفه بافتن برای آنهاست. در این موارد، فرد اغواگر از قبل و طی فرایندی طولانی خود را به نوجوان نزدیک می‌کند و علایق مشترک در ارتباط با او نشان می‌دهد. سپس از همین نقاط مشترک برای تماس جسمی ‌سود می‌جوید.
در ایران بسیاری از اغواهایی که به تجاوزهای دگرجنسگرایانه می‌انجامند با سوء‌استفاده از عقاید مذهبی افراد صورت می‌گیرند. در این موارد فرد اغواگر که معمولاً وجهه‌ای مذهبی یا مقدس‌نما دارد، با استفاده از برخی بهانه‌ها و ادعاهای مذهبی زن مورد نظر را متقاعد می‌کند که با او رابطه جنسی برقرار کند.
در مورد اغوا در تجاوز به همجنسگراها در ایران اطلاع زیادی در دسترس نیست اما چندین سال قبل خبری در روزنامه‌ها منتشر شد مبنی بر اینکه یک پسر بیست ساله با ادعای کرامات و معجزات و ارتباط با امام زمان، پسر نوجوان 14 ساله‌ای را تحت تاثیر قرار داده بود و به او تجاوز کرده بود. این گونه اغواها معمولاً در ارتباط با افرادی اتفاق می‌افتد که در مناطق محروم نظیر روستاها زندگی می‌کنند و از نظر آگاهی و دانش در سطحی بسیار ضعیف قرار دارند.

تجاوز استریت‌ها به همجنسگراها
مشهورترین نمونه در این زمینه تجاوز اصلاحی[3] نام دارد که قربانیان آن لزبین‌ها هستند. تجاوز اصلاحی یکی از جرم‌های مرتبط با نفرت[4] است که اغلب مردان دگرجنسگرا مرتکب آن می‌شوند. آنها ادعا دارند که یک زن همجنسگرا اگر سکس با یک مرد را تجربه کند دگرجنسگرا خواهد شد اما در واقع دلیل این جرم، نفرت از همجنسگرایی و ناتوانی آنها در پذیرش زنانی است که حاضر نیستند آنها را به عنوان شریک جنسی انتخاب کنند. متاسفانه بسیاری از مردان دگرجنسگرا وقتی پسری را ظریف یا زنانه می‌یابند، او را هدف آزار و اذیت جنسی خود قرار می‌دهند. گرچه این کار با هدف اصلاح گرایش صورت نمی‌گیرد اما این رفتار نیز مصداق نفرت از همجنسگرایان و تحقیر آنهاست.

صدرا اعتمادی- روانشناس بالینی




[1] . such as National Health and Social Life Survey( NHSLS)
[2] . multidimensional
[3] . corrective rape

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر