پرونده ویژه: تجاوز (شماره نهم، دی و بهمن 92)
این نوشتار نقدی است پیرامون شرح واقعهای که شروین در داستان خود به آن پرداخته است. بعد از خواندن این داستان بر آن شدم تا چند نکته اساسی را بنویسم که مهم مینماید. جرات پیدا کردن برای نوشتن خاطره تجاوز، آن هم به صورتی که واقعا اتفاق افتاده، رفتاری است که سر زدن آن نیازمند داشتن یک شخصیت قوی است از این نظر باید شروین و امثال شروین را ستود که با بیان تجربیات تلخ خود، به دیگران کمک میکنند تا آنجا که میتوانند مراقب خود و اطرافیان خود باشند.
آرشِ سعدی
وقتی که داستان را میخواندم متوجه شدم که قرار نیست با یک متن ادبی پیچیده دست و پنجه نرم کنم. حتی نمیدانستم بعد از خواندن داستان تصمیم میگیرم که مطلبی راجع به آن بنویسم. گرههای موجود در داستان نیز بسیار کم اما گیرا بودند؛ هرچه که بود بعد از خواندن یک صفحه از آن متوجه شدم طنابهایی بین من و داستان تنیده شده و نمیگذارد آن را نیمه رها کنم. نه اینکه ندانم آخر داستان چه میشود نه اصلا برایم اهمیت نداشت که چه اتفاقی قرار هست در آخر بیافتد چون میدانستم که داستان، داستانِ تجاوز است، بیان جزئیات در داستان به گونهای بود که منتظر نبودی تا انتهای داستان را بخوانی، فقط میخواستی یک خط دیگر بخوانی بلکه از این شرایط رها شوی، بلکه بفهمی روزنهای برای نجات باز شده است و همه چیز ختم به تاریکی نیست.
نمیخواهم نقد کنم که شروین در آن سن باید چه میکرد هرچند که داستان واقعی است. آنچه که رفته، رفته است و شروین نیز بعد از گذشت چند سال حتما بهتر میداند که چه کارهایی باید میکرده و نکرده. با اینکه نویسنده توانسته جزئیات را به خوبی به تصویر بکشد اما برداشت این موضوع که «خب پس زیاد جدی نیست» هم از متن، ناممکن نیست. شاید نویسنده نمیخواسته اصلا کسی او را جدی بگیرد، شاید هدفش فقط نوشتن محض به آن صورت که دلش میخواسته باشد. اما به نظر بهتر میرسید این وقایع را جوری نوشت که اعتبار سخن نویسنده در کلمات بیداد کند. تجاوز جنسی آن هم در سن سیزده سالگی به مثابه تجاوز به یک نوجوانِ ناآگاه است نباید این واقعه را دست کم گرفت، برداشت من این است که نویسنده کمی سرگذشت خود را دستِ کم گرفته است.
نویسنده از اینکه در تمام داستان یک دلبر بوده ناراضی نیست. از اینکه نازش کشیده شود ناراضی نیست، او همواره در حال ناز کردن بوده حتی در رختخواب پیش متجاوز به حریم تن خود، اما ناراضی نیست. از اینکه گونههایش با نفس دیگری خیس شده ناراضی نیست. از اینکه در اتاق تاریک حبس شده ناراضی نیست و از خواننده کمک نمیخواهد. از خواننده نمیخواهد که درکش کند وقتی که متجاوز دست میکند داخل شلوار او. بلعکس از خواننده میخواهد که لذتی که آن موقع با ترس همراه بوده ببیند. شاید آن ترس، ترسی است که هر کسی در اولین رابطه جنسیاش داشته. نویسنده به سبب اینکه همجنسگرا بوده توضیح میدهد که متجاوز او را بغل میکند. توضیح میدهد که کیک تولد میخورد و کادو میپذیرد، این موضوع برداشت میشود که نویسنده از اینکه در کانون توجه دیگری است هم ترسیده است و هم ناراضی نیست. نویسنده از اینکه بدنش لیسیده شود ناراضی نیست. اما به محض اینکه متجاوز آلتش را درون بدن قربانی میکند، از همه خوانندگان میخواهد که کمکش کنند، میخواهد که بر او ناله کنند، میخواهد که درک کنند که چه دردی دارد وقتی که آلت درون مقعد به زور میرود و متجاوز از نفس نمیافتد. جایی مینویسد: « من دیگه واقعا از خود بی خود شده بودم. چشمامو بسته بودم و فقط لذت میبردم.» اینکه واقعیت را نوشته ستودنی است اما اینکه این موضوع را بعد از این همه سال محکوم نکرده مبهم است. جای سوال دارد که چرا نویسنده بعد از اینهمه سواستفاده به خوانندهاش میگوید: « ...لیس میزنه و میبوسه. اینجاشم خوب بود اما یه مرتبه...» چرا نویسنده با ولع از همه سلسله حوادث لذت توام با ترس میبرد اما تنها وقتی که به زور مورد تجاوز فیزیکی قرار میگیرد میگوید: «تا اینجاش خیلی خوب بود اما از اینجا به بعدش اتفاقایی افتاد که همون اتفاق منو مجاب کرد تا تصمیم بگیرم سرگذشت خودمو واستون بنویسم.» از این قسمت با نوشتن این موضوع میگذرم که نویسنده تا پیش از آمیزش جنسی همه چیز را یک رویا میبیند اما پس از آن سعی میکند کلید را بدزدد و فرار کند.
شاید این داستان خوب بیان نشده یا شاید هم واقعیت همین است که نوشته شده است. راوی داستان اول شخص است و غیر از گذشته از احوال حالایِ خود هنگام نگارش داستان هم میگوید پس نمیتوان با قطعیت گفت که این یک داستان مربوط به گذشته است بلکه قدری هم توصیف روحیه نویسنده در حالای اوست. وقتی میگوید قبلش همه لذت بود و بعد از آمیزش جنسی تصمیم گرفتم این داستان را بنویسم چند معنا دارد که مایلم به دو مورد از آنها اشاره کنم:
1. اگر متجاوز تصمیم میگرفت که از پشت به درون بدن قربانی تجاوز نکند، شاید نویسنده هرگز تصمیم نمیگرفت داستان خود را با زمینه «تجاوز» بنویسد. شاید اسمش میشد: «اولین رابطه پر از لذت من!». شاید هم اصلا این داستان را تعریف نمیکرد و به عنوان «شیطونی» در دوران مدرسه میپنداشت. حادثه برای منِ خواننده تلخ میشود وقتی که نویسنده تنها به آمیزش جنسی از پشت نگاه تجاوز دارد.
2. اگر متجاوز تصمیم میگرفت به جای تجاوز از پشت قربانی، روی آلتِ قربانی بنشیند و نقش بات داشته باشد، ممکن بود نویسنده همچنان از لذتهایی که برده است بنویسد. این برداشت به وجود میآید که چون نقش جنسی او در تجاوز «بات (بنا به تعریفی خاص: مفعول)» بوده است این حادثه باید نوشته شود و محکوم شود. اگر در نقش «تاپ (یا در تعریفی خاص: فاعل)» میبود زیاد هم بد نمیشد و دوباره میتوانست یک خاطره از «کردن یک معلم» در دوران مدرسه باشد.
غیر از این دو مورد، ممکن است مواردی دیگر هم باشد که از داستان برداشت شود، اما آنچه که میتوان از آن نتیجه گرفت این است که متاسفانه بعد از همه این سالها، نویسنده مانند جامعه امروز ایران جنسیتزده شده و شاید کمی هم هوموفوبیا دارد. نویسنده اگر انتخاب کرده که داستان واقعیاش را با رگههای طنز بنویسند به خود او برمیگردد و در حوزه این نقد نیست. اصلا قرار نیست لحن نوشته شروین در این نوشتار، نقد شود، بلکه مقصود تنها نقد تفکر نویسنده است. تجاوز جنسی حتی در حد یک نگاه و یا یک کلام به یک کودک و یا هر انسان دیگری محکوم است. چرا باید همه چیز رویا باشد حتی جامه دریدن از قربانی؟ چرا باید نقطه عطف واقعه برای نویسنده تنها آنجا باشد که احساس درد میکند؟ چه دردی بزرگتر از آنکه حریم شخصی او در ذهن و نگاه دیگری شکسته شده؟
مساله دوم که میخواهم به آن اشاره کنم، جهل قربانی است. نویسنده به کرات در متن از کلمه «خیلی اتفاقی» و «ناخودآگاه» استفاده میکند. مثلا خیلی اتفاقی میبیند که خوابش تعبیر شده، خیلی اتفاقی میبیند که در اتاق دوست پسر سابق متجاوز، خوابش برده. خیلی اتفاقی برخورد میکند به قاب عکس مسعود با روبان سیاه. به صورت ناخودآگاه خود را در آینه میبیند که لباس دیگری بر تن دارد. به طور ناخودآگاه چشمم میافتد به بدن متجاوز. حتی جایی اصرار میکند که «باور کنید ناخودآگاه است». لازم نیست نویسنده همه حرکات آن زمان خود را امروز به ضمیر ناخودآگاه ربط دهد، حتی اگر همه اتفاقات خواسته و از روی ضمیر خودآگاه قربانی باشد، او همچنان یک قربانی است و متجاوز همچنان یک متجاوز. متجاوز، به روان و تن یک نوجوان تجاوز کرده، چه با حیله و اقناع کردن و چه به زور و به عنف. تکرار این «اتفاقی» و «ناخودآگاهی» آنهم با این تعداد، تنها باعث میشود خواننده به واقعی بودن داستان شک کند.
داستان اما آنگونه که انتظارش میرود تمام نمیشود، بلکه بسیار زیبا و با مهارتی خاص، نویسنده قلم خود را از روی کاغذ میکشد که این هم اگرچه واقعیت است اما بر سر خواننده کوبیده نمیشود. توالی حوادث و توجه به ریزترین جزئیات خود، درک بالای نویسنده در آن لحظه را نشان میدهد.
در پایان این نوشتار میخواهم اشارهای کنم به رفتار خانواده شروین. خانوادهی او و خانوادههای اکثر ما دگرباشان جنسی و اکثر آنهایی که به ایشان تجاوز جنسی میشود، هرگز موفق نشدهاند این تصور را در ذهنیت فرزند خود ایجاد کنند که یک مادر، یک پدر وقتی بفهمد فرزندش مورد تجاوز واقع شده، جان فرزندشان مهمتر است از آبرویشان. این است که خیلی از قربانیان، خود را دوباره و چندباره قربانی میکنند تا مبادا مورد حمله تعصب، غیرت، آبروداری و... خانواده و اطرافیان خود قرار گیرند. خود را بارها میکشند به خاطر اینکه به آنها تجاوز شده. قربانیان اغلب قربانی میمانند و ترس همواره بر آنها غلبه میکند. باید از کجا شروع کرد؟ آیا فرار کردن از خود کافی نیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر