پرونده ویژه: تجاوز (شماره نهم، دی و بهمن 92)
سلام. امیدوارم حال همه خوب باشه.
اسم من احمدرضا است، ۲۵ سالمه. من یک همجنسگرا هستم. من تو یه خونواده مذهبی متولد و بزرگ شدم. خیلی سختی کشیدم تا به اینجا که حالا هستم رسیدم. سختی از بابت کنار اومدن با گرایش و دین و مذهبم. سختی از بابت شرایط موجود در خونواده و محل زندگیم و هزار جور گیر و گرفت دیگه که تو زندگیم تو این چند سال بود؛ اما بالاخره تونستم با خودم کنار بیام.
راستش وقتی حرف از تجاوز به هر شکلی پیش میاد من به شدت احساس نفرت میکنم، نفرت از متجاوز و تجاوز و ظلم و ستم. خب اینجا بحث تجاوز جنسی است که به نظر من خودخواهانهترین و بی ثمرترین نوع تجاوز است.
چند سال پیش وقتی سال سوم دبیرستان رو تموم کرده بودم، تابستان همون سال که من تو اوج تنهایی و شکست و ناامیدی بودم قرار بر این شد که سال جدید رو برم پیش دانشگاهی عادی ثبت نام کنم. آره عادی تا قبل از اون من به دلیل شرایط جسمی یا به اصطلاح معلولیلت جسمیای که داشتم تو مدارس استثنایی تحصیل میکردم. خب بعد تموم شدن دوران دبیرستان مجبور بودم پیش دانشگاهی عادی ثبت نام کنم چون پیش دانشگاهی اسثنایی وجود نداشت. خلاصه با یه روزنه امید که شاید سال جدید بتونم دوستی پیدا کرده و از تنهایی نجات پیدا کنم پیش دانشگاهی رو شروع کردم.
از اونجایی که من پسر خونگرم و معاشرتیای بودم همون روز اول با چند نفری دوست شدم. یکی از اون ها بیشتر با من صمیمی شد. من هیچ وقت ظاهر آدمها اونقدر واسم با اهمیت نبود ولی نمیدونم چرا از ظاهر این پسر خوشم اومده بود و جذبش شدم. شاید چون خیلی احساسی بودم و زود صمیمی میشدم. شاید بخاطر خسته شدن از تنهایی. شاید هم محبت زیاد اون پسر. فردای اون روز بیشتر ذوق و شوق داشتم واسه رفتن سر کلاس. رفتم و صمیمیت بین ما بیشتر شد.
روز سوم که دیگه با هم راحت و صمیمی شده بودیم پیشنهاد کرد که بعد کلاس برم خونشون ولی من همش بهونه خونواده میآوردم که اجازه نمیدهند. اونم گوشی را از من گرفت با خونه تماس و اجازه رفتنم رو از مادرم گرفت. حتی آدرس خونشون را هم به مادرم داد تا موقع برگشت کسی دنبالم بیاد. کلاس تموم شد و رفتیم خونشون، مادرش خونه بود. خونهای گرم و صمیمی داشتند.
یه ساعت بعد ناهار مادرش اطلاع داد و از خونه رفت. تموم مهربونی تو صورتش ناپدید شد. داشتم ازش میترسیدم. یکدفعه بهم حمله کرد. از رو ویلچر انداختم پایین. میتونستم حدس بزنم دنبال چیه اما باورم نمیشد. گریه ام گرفته بود. هر چی داد زدم و بد و بیراه گفتم فایده نداشت. خونشون باغی بود و بزرگ. بهم توجه نمیکرد. به گریه و التماسم توجه نمیکرد. به دست و پا زدنم توجه نمیکرد. هیکلی بزرگتر از من داشت و کاری از دستم بر نمیاومد. افتاده بود روم. دست هام رو بست. چاقو گذاشته بود پشت گردنم. مدام میزد تو سر و تو گوشم. موهامو میکشید. بهم فحش میداد. تهدیدم کرد اگه تکون بخورم کارمو تموم میکنه. من به هق هق افتاده بودم. صدام در نمیاومد.
فهمیدم داره شلوارمو از پاهام در میاره. وزنش روم سنگینی میکرد. پاهام درد گرفته بود. نمیتونستم تکون بخورم. با دستش جلو دهنمو گرفت. سعی کرد کارشو بکنه ولی نمیشد. چند لحظه بعد دوباره امتحان کرد. چشمام سیاهی رفت. نفسم بند اومده بود. حتی نتونستم داد بزنم. به خودم که اومدم فهمیدم اون داره کار خودشو میکنه. بدون توجه به حال من. دردی نداشتم. انگار بی حس شده بودم. حالم بد بود. دوباره گریهام گرفت. التماسش کردم. مچ دستام از طنابی که بسته بود درد شدیدی داشت. ضرباتشو تندتر کرد و بعد چند لحظه افتاد روم. از روم بلند شد. دست هامو باز کرد. وقتی تونستم بچرخم درد خیلی شدیدی پشتم پیچید. داشت شلوارشو میپوشید. اومد جلوی من و گوشیشو گرفت رو به روم. از من فیلم گرفته بود. با یه خنده نفرتانگیز بهم گفت: فکر حرف زدن به کسی به ذهنت نیاد. تف انداختم تو صورتش. با لگد زد تو پهلوم و از اتاق بیرون رفت. گفت زنگ بزن بیان ببرنت. گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به مامانم که بیان دنبالم. وقتی اومدند دنبالم من وانمود کردم اتفاقی نیوفتاده. اونم رنگ عوض کرد و شد همون پسر مهربون.
رسیدم خونه. از اون شب عذابهام شروع شد. نمیخواستم دیگه برم سر کلاس ولی خونواده نذاشتند. نمیدونستم باید با کی حرف بزنم. هیچ کسی رو نداشتم. به خونواده میگفتم تازه بد و بیراهش نصیبم میشد. اون ازم فیلم داشت. تهدیدم کرده بود. فرداش به اجبار رفتم سر کلاس. نیومد سمت من اما از دور نیشخند نفرتانگیزی میزد. پچپچهاش با دوستاش آزارم میداد. هزار جور فکر اومده بود سراغم. نکنه داره واسه دوستاش تعریف میکنه؟ نکنه فیلمو بهشون داده باشه؟ نکنه واسشون فرستاده باشه؟ بغض گلومو گرفته بود. دوست داشتم زودتر کلاس تموم میشد. دوست داشتم میمردم.
بالاخره کلاس تموم شد و رفتم خونه. میخواستم خودمو خلاص کنم از زندگی. نکنه آلوده بوده باشه؟ نکنه من آلوده شده باشم؟ داشتم دیوونه میشدم. تیغو گذاشتم رو رگ دستم. بغض داشت خفم میکرد. یاد مادرم افتادم که چقدر دوسش دارم. نتونستم کارو تموم کنم. فرداش خودمو زدم به مریضی و نرفتم سرکلاس. بعد از ظهر از طریق یکی از بچهها شنیدم که همون پسر تصادف کرده. من هیچ وقت راضی به آسیب دیدن کسی نبودم و نیستم ولی اون روز با شنیدن اون خبر نمیدونم چرا خوشحال شدم. بعد اون روز با اینکه هنوز اذیت بودم بابت گذشته و نتونسته بودم هضم کنم اما آرومتر شده بودم. خبر که از اون پسر گرفتم فهمیدم قطع نخاع شده و رو تخت بیمارستان افتاده.
قبل تعطیلات عید با چند تا از بچهها رفتیم عیادتش. نه واسه حس انسان دوستی. میخواستم فقط تو چشماش نگاه کنم. هنوز اون نگاه نفرتانگیز رو داشت. ولی هیچ حرکتی نمیتونست بکنه. حتی نمیتونست حرف بزنه. اون روز با اینکه خوشحال بودم اما دلم واسش سوخت. دعا کردم اول آدم شه بعد سلامتیش رو بدست بیاره. تنها چیزی که اذیتم میکرد اون فیلم بود. جریان رو از قبل عیادت واسه بهترین دوستم که پیدا کرده بودم گفتم. اون هم روز عیادت نامردی نکرد و گوشی پسره را یواشکی برداشت و مموریش را درآورد. منم خیالم راحت شد و فکر اینکه شاید یه کپی از فایل داشته باشه رو از سرم بیرون کردم.
از اون ماجرا چند سال میگذره. از گذشته حالا خیلی تجریه ها دارم. گذشته نه لکه ننگه واسم نه برتری و امتیاز. خوب و بد با هم برای من داشته. من خوشحالم که گی هستم. نمیدونم با خوندن این بخش از زندگیم چه برداشتی و چه حسی پیدا کردید. ولی یادمون نره که خیلی مراقب رفتارها و ارتباطهامون باشیم و بدونیم اگه این چنین موردی پیش اومد واسمون بهترین کار به نظرم نترسیدن و جا نزدن هست. ترس آدمو دچار تشویش و دلشوره و ناامیدی و عذاب همیشگی میکنه. اینکه هر کسی تو اون موقعیت چه کاری میتونه انجام بده بستگی به شرایط داره ولی نباید جا زد. میشه بعد این چنین اتفاق هایی باز به زندگی ادامه داد.
یادمون نره خدا از هر حقی بگذره از حق مظلوم در برار ظالم نمیگذره. تجاوز کردن از نوع جنسی عین ظلم هست و به نظرم هیچ جوره نمیشه و نباید این عمل را توجیه کرد. در اینکه هر کسی میتونه تغییر کنه شکی نیست اما نمیشه با این امید هم خیلی از این تجاوزگریها را توجیه و خیلی از تجاوزگرها را به حال خودشون رها کرد. امیدوارم روزی برسه که کسی واسه رفع نیازهاش فکر تجاوز به دیگری را نداشته باشه.
ممنون از گروه اقلیت و تلاش بی دریغشون و ممنون از شما که برای خوندن این خاطره وقت گذاشتید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر