دفتر مقالات (شماره نهم، دی و بهمن 92)
موجود تراجنسی، تنها سوژهیِ کنشگری است که میتواند کدهایِ دلالتی را در رفتار جنسی شکسته، منسوخ و تراوری کرده و سویههایِ کارکردی، پرفورمنس و اجراگری جنسی را به ریختار مطلوب خود درآورد!
هذیان و تشنج نشانه شناختیِ پارهای از نامدلولها در تقابل با ساختار، حاکی از گریز این سنخ دالهاست، گریزی رو به سویِ انبساط و تفاوتگذاری و هنجاربخشیِ معنا! دالهایی تهی که خلأ و گسستِ روانشناختی آدمی را به رخ میکشند و نمایندگی میکنند! به زعم لکان، هنگامی که دیگریِ بزرگ، یا همان ساختار، یا بهشتِ ادیپی یا ترومایِ ازلی یا قانونِ پدر نمادین، از إنحلال و جذبِ سوژه، ناتوان مانده و دست و دامن از آن کوتاه میکند، ته ماندهیِ دالهایِ سرگردان (همان دالهایِ تهیِ اخته از درون ارجاعی به مدلول) که ساختار آنها را پس زده است سرنوشتشان این میشود که به افق احتمالیِ خود یعنی قلمروِ زمینیشان و اُقنوم مونث میل کنند، به بدن، به لیبیدو، به لابیرنتی که سوژهاش را از عرضِ واقعیت عبور میدهد! به انکسار جهانی عاری از لوگوس! وقتی پدر نمادین، از پوشش مرزها و لبههایِ تاریک و ساحتهایِ مغفولماندهیِ ساختار، باز مانده یا طفره میرود و تراگسیل میکند آن گاه است که قطار لیبیدو سوتکشان و ناگزیر بر ریل نامدلولها میافتد،تا پیچاپیجِ دهلیز حقیقتهایِ تنانه را تا مقعدِ ساختار از رودههایِ زبان و هزارتوهایِ بدن درنوردد و بدین سان گند بزند به تالار متعفن و به بوی نشستهیِ عقل و سلاخ خانهیِ دیگریِ بزرگ و پدرِ آسمانیاش که در هضم این نامدلولهایِ تاریخیِ آدمی مدام یورتمه رفتهاند! اینجاست (یعنی با اتکا به منبعی چون لیبیدو و حقیقتهایِ تنانه) که ظهور و تکثیر نامدلولهایی از رفتارهایِ هذیانیِ جنسی ضرورت مییابد تا مقعد ساختار را به خارش گیرند و إگویِ پای در گلِ انسانی را به جهنم لوگوس محوری تبدیل سازند! یکباره میبینیم از زیر شکم نظم مسلط و سیکل هنجارهایِ بسته، نه تکینه مردی که تکثری آماری از همان فاکتورهایِ مردِ ک*یردار در نظام نعوظ سالار نقاب میافکنند که هر یک به سنخی و نوعی دلشان غنج میرود برای لاک زدنِ ناخن دستهاشان، برای دراگ و مبدلپوشی، پوشیدن سوتین زنانه، یا اسپرمخواری از فالوس مردانه و جویدنِ و چنگاندازی به بیضههایِ این دستگاهِ دوگانهباوری که کدهایِ دلالتی مرد و زن را تصاحب کرده و در ماکت و انحناهایِ سنگواره گشتهیِ تنانه ساختار بخشیده است!
تا محور و مدار کدهایِ جنسیتی، تناسلی و اروتیک در انحصار یک طبقه و نظام تاویلی است و بر پاشنهیِ نیمههایِ آنیما و آنیموس مرد/زن به چرخش درنیامده است، تولید چنین نامدلولها و دالهایِ سرگشتهشان ناگزیر و از زیر یاختههایِ پراسپرم لیبیدو که از صفآرائی برابر دالهایِ فالوگوسنتریزم عقب نمینشینند شلیک به ساختارهایِ ماشین جنسیت و هترونورماتیو تداوم خواهد یافت!
چرا که هیچ دالی در خلأ شناور نخواهد ماند و اگر لب از پستانِ سیاه و خشکیده از شیر لوگوس کوتاه دارد، لاجرم عطش برزخی خود را در زمین لیبیدو سیراب خواهد کرد، بدین سان چرخش لیبیدو در دهلیزهایِ تن نه تنها گوشت و رگ و پی که قوایِ ادارکی لوگوس را نیز جابه جا خواهد کرد و با سیلانِ توفانی و زمین بحرانیِ خود، مرزهایِ هنجار و جنون و رویا و واقعیت را هدف خواهد گرفت و کاوندگی خود را تا بُنِ بازیِ سیال دالها پیش خواهد راند! تا آنجا که اقتصاد دالها پوست اندازد و زیر بیضههایِ مرد ک*یردار هم مقعدی هیجانی حفر کند که میخواهد اقیانوس اسپرم را درون گرداب خود مستحیل دارد.
من خود گیهایِ مذهبی فراوانی را در تجربه یافتهام که گرچه گردهیِ تخیلشان هنوز کبود از شلاقِ شریعت است و دامان از پاک و نجاستِ ذوات برنچیدهاند اما لب و دندانشان هم از طعم و مزهیِ خوراکی این چنین لزج و بویناک سبک نمیشود!
ظهور هر نامدلولی در متنِ دستگاهِ دیگریِ بزرگ را، باید ویرگولی بر پایانِ خطِ خلأ و گسلهایِ رفوناشدنیِ آن ساختار تلقی کرد، آن گاه که کدهایِ دلالتی با هذیانِ دالها شکسته میشوند آن گاه است که دیگر کاخ استعلایی که همهیِ افتراقها و منحنیِ گسستهایِ ریزش کرده از هرم خویش را به بیماری و انحراف و اختلال ارجاع میداد صدایِ فروریختگیاش گوشنواز خواهد بود!
چنین است تاریخ آدمی که برای دمی تسکین از خلأِ ماندابِ لوگوسورزیها، هندسهیِ روح بیمرزش را در کادر حقیقتهایِ تنانهاش رسوب میدهد و در قاب فانتاسمهایِ ارگاسم به غوطهاش وامیدارد تا رعشهیِ تعلیق و ملال و دلهرهزائیاش را از تنِسوژهیِ شیزوتیک خود صاف و مرتفع دارد!
با چنین منظری است که بزنگاههایِ اُرگاسم در تقاطعهایِ افسانه و خیالورزی بیشتر پرچمِ گیاه خودرویِ خویش را تکان میدهند تا در دامنههایِ مرتفع خردورزی، این جانور سترونِ گورزاد، چه بسیار که لوگوس را پشتِ میلههایِ فانتاسم روانی خویش به تسخر نگرفته است، با تشنج دال هایش بر او تازیانه نرانده است و پوچی ساختار را در چهرهاش نریخته است تا رخنهگرانه و جوشان در جمجمهیِ این اسکلتِ خزه بستهیِ پیر دیگ شهوتِ خویش را بارگذارد!
حالا اگر کیسهایِ اسپرمخوار را زیر عدسی رصد خویش آوریم هرچه بیشتر به نازک گشتن و لاغرشدگیِ شالودههایِ لوگوس و فاعلسالاری مردانه پی خواهیم برد، جایی که چالاکیِ افسانه و خیال راه بر زفتی و فربهیِ ماکتِ نرکدهیِ گیتی و خِردِ تک چشم آن بسته است.
در ویکی پدیا گزارشهایِ آئینی چندی از این دست رفتارهایِ جنسی میتوانید پیدا کنید: در کشور گینه نو در بسیاری از قبایل از جمله سامبیا و اتورو آیینی وجود دارد که افراد جوانتر قبیله (پسران) باید با ریشسفیدان قبیله سکس دهانی انجام داده و منی آنها را ببلعند آنها معتقدند که این امر باعث کامل و بالغ شدن جوانان قبیله میشود و بر این باورند که اسپرم، طبیعت و وجود ریشسفید قبیلهاست از این رو آن را مایعی مقدس میدانند.1
در منبعی دیگر: پدر اپیفانیوس، پدر کلیسای سالامیس (واقع در یونان امروزی) در قرن چهارم میلادی بودهاست آوردهاست که برخی از فرقهها از جمله بوربریها و جنوستیکها از منی بعنوان Body of Christ و مایع مقدس در کلیسا استفاده میکردند. اگرچه نوشتههایی جداگانه از این دو فرقه بدست آمده که بشدت این قضیه را محکوم میکند.
در پورنوگرافی شیوهای بنام گوکان وجود دارد که در آن پس از سکس دهانی، چند مرد (معمولا ۴ تا ۵ نفر یا بیشتر) اسپرم خود در ظرفی میریزند و سپس شریک جنسی ظرف پر از منی را سر میکشد. گوکان ریشهای ژاپنی دارد (ترجمه برگردان آن به انگلیسی Gulp است که معنی آن همان صدای ناشی از خوردن مایعات میباشد) که در دهه ۸۰ میلادی در صعنت پورنوگرافی این کشور شکل گرفت و هم اکنون در بسیاری از فیلمهای پورن کشورهای متخلف مرسوم است.
نکته اینجاست که همهیِ این تبادرهایِ سکس دهانی به ارضایِ جسمی و جنسی و روانی ارجاع داده و ختم میشوند و حتا از جنبهیِ پزشکینهیِ موضوع، مطالعاتی نشان میدهد که:
Correlation between oral sex and a low incidence of preeclampsia: a role for soluble HLA in seminal fluid
سکس دهانی و بلعیدن منی بعلت وجود آنتیژنهای فراوان در اسپرم میتواند در زنان به داشتن یک بارداری سالمتر و بیخطرتر کمک کند. همچنین تحقیقات روانشناسی نشان داده بلعیدن منی در زنان، باعث کاهش اضطراب، استرس و افسردگی میشود!
این دسته از واقعیات و بیش از آنها همانی است که سپر تاریخی لوگوس را در برابر دالهایی اینچنین به تشنج و هذیان کشیده است و تکرار میکنیم که: تا محور و مدار کدهایِ جنسیتی، تناسلی و اروتیک در انحصار یک طبقه و نظام تاویلی است و بر پاشنهیِ نیمههایِ آنیما و آنیموس مرد/زن به چرخش درنیامده است، تولید چنین نامدلولها و دالهایِ سرگشتهشان ناگزیر و از زیریاختههایِ پراسپرم لیبیدو که از صفآرائی برابر دالهایِ فالوگوسنتریزم عقب نمینشینند به ساختارهایِ ماشین جنسیت و هترونورماتیو شلیک خواهند شد!
نکتهیِ نهایی که باید بیفزائیم در نقض دیسپلین جنسی در این سنخ از رفتارها و پدیدارهایِ جنسی است که بسا برای عدهای چندشآور و مایهیِ إشمئزاز باشد، معمولن باید پاسخ این افراد را با افق دید نیچهای هم محور کرد که اگر اعصاب سمپاتیک،یا فزونی و کمی ترشح صفرا و یا کمبود آلکالین سولفاتها در خون و سامانهیِ غدد درون تراوایِ فوق کلیوی را دستکاری نمائیم بسیاری از این اشمئزازها به خواهش شهوی و بسیاری دیگر از آن لذتهای ارگاسمی به اشمئزاز و تنفر تن میگردانند مثال معروفش فرد صفرائی است که عسل را تلخ مییابد و بایست که این ادراک حسی وی را به دستگاه مزاجی فرد و قطب دروندادِ ذائقهاش ارجاع داد نه طعم عسل، به همین ترتیب است اسپرمخواری حتا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر