فرهنگسرای اقلیت:باشگاه نویسندگان (شماره نهم، دی و بهمن 92)
رفتم به گوش شب سخنی گفتم
آرام ناتمام فرو خورده
عق زد هزار ماه لک و پیسی
در آرزوی زوزهی سگ مرده
رنگش پرید ساعت نحسی بود
دیدم که صبح میرسد افسرده
این روزها تمام سراشیب است
پرده؟ کدام پرده؟ چه میگویی؟
این گفتگو میان تو و من نیست
اینجا تمام پنجرهها بازند
چیزی که از برای نهفتن نیست
غیر از همینکه... پرده فرو افتاد
این چیزها برای نوشتن نیست
سرد است و دست در پی یک جیب است
مثل هزار حرف فرو خورده
در گوش شب چه قیر مذابی بود
خود را به خواب پنجره آغشتم
در پرده ی دریده چه خوابی بود
حرفی شدم به خویش فرو رفتم
قبر قلم وَ کفر کتابی بود
دیدی؟ دوباره قصهی آن سیب است
بیزارم از خدای خودم دیگر
مانده به دار ترس من آویزان
ای داروگ بشارت بارانی
از مرگ ده به تجربه پرهیزان
شب در میان عوعو سگها مرد
یا در امید صبح سحر خیزان...
...فتوا رسید تحت تعقیب است
مزدک زندیک
18 دیماه 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر