دفتر مقالات (شماره نهم، دی و بهمن 92)
جهانِ تراجنسی/جنسیتی، با اندامهایِ چندظرفیتی و خنثا قابل تعریف است! اندام تکساحتی با سویههایِ دلالتی خاص، ارگانیسمی نابسنده از جهان و به قول باروز ماتریکسی ننگین از انسان بر تاس تاریخ نشانده است! جهانی که میه لی آرمانشهرش را با شاخصه و ساختارهایِ چندجنسگرائی مرزبندی میکند نیازمندِ آزمونگری در ظرفِ اندامهایِ مشدّدِ خویش است! (یعنی مفروض میگیرد که به جای دفع مقعدی فردِ هترو سکس مقعدی را نیز تجربه کند و چه بسا ساختار دلالتی لبهای خودش را هم آغشتهیِ سکس دهانی بسازد)، این آزمون نخست در خنثاسازیِ اندام و گسست از دلالتمندیهایِ اروتیزم است که هیجانِ جنسی آرمانشهر و پارادایمهایِ جنسیتِ سوژه را تامین و تضمین میکند! که از مجرایِ تصاحبِ امر خنثا و تولید امر خنثا شالودهیِ کمینهگراییِ دلالتی را درهم میریزد تا چرخش مدلولهایِ دیگر را بر ذائقهیِ دالها شاهد باشد! مثل مردی که گفتمانِ دراگ و مبدلپوشی زنانه را اختیار میکند تا ساختار کلیشههایِ مردانه را به بازی گیرد!
اما پرسش اینجاست که: آیا جهانِ آشفته که ظرفِ اندیشندگیِ سوژه را فراهم میکند میتواند/و چگونه میتواند به سوژهی خنثا ختم شود؟ با این تاویل: هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد، یعنی به قول باتلر دچار معضل و آشفتگی جنسیتی و دلالتهای جنسی است و هر سوژهای هماره همدوشِ التهابِ بنیادی خویش زاده و تولید میشود، حتا «زیبایی» در اندامِ هراس به تعبیر باتای چون عریانیِ زنی مُرده و در تشنجی عضلانی، رگههایِ لیبیدو را ابتدا با زبانِ لرزه و ارتعاش زیر بُردِ خطاب میگیرد تا گاهی که الههیِ عشق از افقی فراتر تمامِ رگههایِ حیاتی او را جویدن گرفت و در نوردید، فلجِ عضلانی، گوشت و فیگور و کالبد و استخوانش را یکباره منهدم نساخته و از ریخت نیاندازد!
معنا در اندام هراسزده عمومن افسونی و تکساحته است و غیر منعطف و به سودِ کمینهگرائی دلالتی نظام هتروسالار، اما آرمانشهر تراجنسی سویههایِ دلالتمندیاش را به نیرومندیِ لیبیدینال معطوف میکند بنابراین نیازمندِ امر خنثا است، خانوادهیِ خنثا، جامعهیِ خنثا، فیلسوفِ خنثا، شاعر خنثا، چرا که سوژهیِ خنثا به انعطافِ حداکثری برایِ چرخشِ لیبیدو نیازمند است، فیلسوفِ خنثا که مقعدِ چندکاره را در خود آزموده است و این ساحت از اندام را از سیطرهیِ هراس دلالتی بیرون رانده است، با دشواریِ بیشتری به گفتمانِ دگماتیزم مقعدی خواهد پیوست و اگر در اعضای دیگر هم همین چندظرفیتی اندامی را اعمال کرده باشد چنین احتمالی در پائینترین سطح ممکن رخ خواهد داد! شاعر خنثا به همین منوال فالوسی میطلبد (نمادین) که بر لُختی و لَختیِ همهیِ ران و باسنهایِ عالم نعوظ کند و مقعدی آتشفشانیتر که بر إسپرمخواریِ یاختههایِ لوگوس اعظم، بیوقفه ماغ کشد!
اگر میپذیریم که امرِ بهنجار،گرایش بهنجار و جنسیتِ بهنجار، اموری تولیدی هستند، یعنی حفر کردنِ سیالیت و انعطاف در قعر ماهیچهها، با آزمونگری و اختهسازی اندامهای هراسخورده و مقعدهایِ هیستیریک، میتوان نتیجه گرفت که امر بهنجار در سوژهی خنثا دستیافتنیتر است تا سوژهیِ هیستریکالی که انعطاف را با اقتصادِ دلالتی از تن و پیکرهیِ او روفتهاند، تنِ دلالتگر به راحتی به تندیس و سنگوارهای کاستنی است که فرجامشناسانه میتوان کارکردهایش را لیست کرد و از آن بهره برد، اما سوژهیِ خنثا غیرقابل پیشبینی است چیزی که با اینرسیِ طبیعی خود مدام به صفر ساختار میل میکند گاهی انکسار گاهی بر آن نعوظ و گاهی از آن طفره میرود چون چرخش لیبیدو و کارمایههایِ زیستی و جنسیاش را میخواهد در همهیِ پتانسیلهایِ اندامش به تجربه گذارد!
با این چشم انداز سادهتر درمییابیم که هیچ یک از اشکال گرایش و کلیشههایِ تک جنسیتیِ شناخته شده، روی خطِ هنجار و خط کشیِ واقعیتِ به دقت وصله شده و رفو شده با ریتم شخصیت حرکت نکردهاند! این تنها هژمونیِ پارهای از دالها بوده است که به اقتصادِ گرایشی و تناسلِ هنجاریِ ویژهای بیش از حد بها و میدان داده و فرضا گرایش هترو را غلظت بخشیده است! وگرنه با همین ماشین نعوظِ هترو که به کابوسهایِ ذهنِ فاعل سالار نقب بزنی، درمییابی، چه موشها که چون سیسرونِ خطیب به جویدنِ قبایِ لوگوس و انرژی مقعدی او در نغلتیدهاند و از پهلویِ جامعهیِ هترو چه میزان دوجنسگرایان که در منحنی آماری سزارین نشدهاند و با گرگهایِ مقعدی خود بر پهلویِ صلح نلغزیدهاند و فراسویِ تقابلاتِ زبانی و هنجاری گام برنداشتهاند!
اما در این سوی، پارازیت و نویز واقعی که در امر تراجنسی/ جنسیتی و خنثا شدن اندام و چند ظرفیتی بودن آنها، پشتِ تاریخ و فرهنگ و سوژه را به خارش و ارتعاش انداخته است چیز دیگری است، چیزی که بنیاد فرهنگ و کلیشهها و تگرگِ اسپرمهایِ لوگوس را هدف گرفته است و آن پتانسیلهایِ نامحدودِ میل و قلمروزدائی مطلق آن از کارکردهایِ فرهنگهایِ رسوب کرده در تاریخ و مجراهایِ اندیشندگیِ سوژه است!
سیلاب و سیلانِ مقعدی، توفان و سونامیِ گریز از ساختار را کدامین فرهنگی در تاریخ توانسته تاب آورد؟ تعهدهایِ چندوجهی و پروبلماتیک و نظام تکهمسری، حتا گریز از مقعد ثبات و رویکرد به فورانِ میل در دیفراکسیونهایِ نافرجامشناسانه و ماجراجویانه، همواره هیولاهایی را در آینهخانهیِ ذهنِ تاریخ و سوژه به رژه واداشتهاند که هنوز تنها میتوان در دلِ آرمانشهرها از آنها سخن ساز کرد، چرا که بشر برای آرمانهای این چنین بلندش هنوز نتوانسته است فرهنگهایِ مسانخ و ماشینِ عظیم اجتماعی و سیاسیِ متجانسی را تولید کرده و سامان دهد.
گر چه این کبوتر زخم خورده که در بالهایش سُرب حمل میکند، در این هزار فلات انسانی به قول دُلوز تا بدنِ بدونِ اندام (خنثا و چندظرفیتی) خود را نسازد و به بوتهیِ آزمون نسپارد نه تنها صحنِ حیات بشری از گدازههایِ ملتهب و زخمهایِ عفونی جنسیت او پرخون خواهد شد، بلکه بدونِ خنثاسازیِ اندامها و مشدد ساختنِ ظرفیتهایِ اروتیزمی و کارکردهایِ آنها، شاید و به تعبیر دُلوز به حتم بر تولید یک تک گزاره توانش نخواهد داشت! (تاوان افراطش بر گردن همین آقای دلوز که در تفسیر نشانههایِ پروست نقاب هوموفوبیک خود را هم کاملن برانداخته است!)، چرا که امر غیر خنثا (یعنی حقیقت با سویههایِ دلالتمندیِ ویژه) با هراس ذهن گرهی برمی دارد که مسحور ابژهیِ هراس و افسونِ آن میشود و امر افسون شده با سنگوارگیِ ابژهاش، همیشه فاصلهاش با انعطاف و سیالیت تعریف و کدگذاری خواهد شد و در این فرض نفس کشیدن زیر پارادایمهایِ جهانِ نامنعطف و جزمی، به تولید هرچه بیشتر فرهنگهایِ فاشیستی دامن خواهد زد و در دل همین فرهنگهاست که رادیکالترین واکنش به جهان و وضعیتِ تراژیک انسان در آن منحصر در دیوانگی و انتحار و أبزوردیته و رویکرد آرتوئی و بکتی و ون گوکی خواهد بود، چنان که بوده است!
با این مختصات ضروری است که پشتِ همهیِ هیجانهایِ جنسیت، سیالیت و خنثا شدنِ هنجارها، بیتفاوتسازیِ ساختارها، بر شتابِ ماشین فرهنگهایِ مسانخ و همجنس آنها نیز افزوده شود،
حال آیا چنین رانشی از سیلان به آنارشیزم جنسیت و هرزگی تاریخی سوژه که فراپشت تجربه افکنده است پهلو خواهد زد؟ یا به جایگاه یافتنِ مقعدهایِ چندکاره که نیروی لیبیدینال را از منطقههایِ انرژی خویش عبور میدهند و از تک معناییِ هستی به چند معنایی بودنِ زندگی و تراگسیل میکنند؟ این دیگر منوط به آن است که بشر در تولید و مهندسی فرهنگ و موتور سوبژکتیواتور تاریخش تا چه حد در هزینهیِ عقلانیت و انصاف، گشاد دستی به خرج دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر