یه شعر جدید نوشتم به اسم «آری بده» که مخاطبان این شعر کسایی هستن که ماها رو قبول ندارن یا به هر نحوی توهین میکنن به جامعهی ما. تو این شعر نه با کسی جنگ دارم نه توهین به کسی شده فقط یه حقیقتو از جنس خودم بیان کردم که امیدوارم مفید واقع بشه.
شروین هولمز
قصهی من غصه است، غصه بد است
آنکه حال از من نمیپرسه، بد است
نیکی و دوستی بوَد در قصهها
آنکه از این قصه میترسه بد است
***
آدم و انسانیت دشوار شد
زنده و زنده پسند، مردار شد
گر یه دل عاشق شوَد مجنون بوَد
لیلی در عشق و جنون بیمار شد
***
سایبان سایه فکند بر روح من
از خودم بشنو چنین مشروحِ من
خاطره شیرین بوَد از تلخیا
گرچه فرهاد بشکند در کوهِ من
***
دشمن از جهلِ چنین، حیران شوَد
دوست و دشمن یک نفس ویران شود
من ندارم افتخار از این زمین
عِرقِ من ویرانه چون ایران شوَد
***
درد من دردِ غمِ بییاری نیست
اشکِ من از خنجرِ بیکاری نیست
سهم من از خاکِ من نفتِ من است
حق من درماندگی، بیگاری نیست
***
من ندیدم خیری از بهرِ وطن
سینهام قرمز شد از نهرِ بدن
ما سخن گفتیم، به دار آویخته شد
چون که با اندیشهام قهره وطن
***
من بر این رسمِ زمانه ماهرم
کاین چنین از تو نهانه، ظاهرم
ای که همجنس و نیازم نیستی
من همان رنگینکمانه شاعرم
***
هموطن پاسخ به من، آری بده
در وطن بر جسم من کاری بده
یا بشین مرگ مرا تشویق کن
یا که همجنس مرا یاری بده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر