شوق دارم تا در آغوشت بگیرم بار دیگر
بودنت را از دل و جان میپذیرم بار دیگر
عهد میبندم که دیگر آرشِ سعدی نباشم
جان خود را گر تو برگردی نگیرم بار دیگر
دوست دارم تا در آغوشت بخوابم تا بمیرم
دوست دارم زندگی را تا بمیرم بار دیگر
مدتی را منتظر باید بمانم تا بیایی
منتظر باید بمانم، ناگزیرم بار دیگر
شعر میگفتم ولی با موج دریای نگاهت
عشقِ من! از واژگان کردی فقیرم بار دیگر
دوستان! بسیار خوشحالم که برمیگردد اینجا
عمرِ من، آقای من، یار عزیزم بار دیگر
آرشِ سعدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر