فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره هشتم، آبان و آذر 92)
حرف زدن کافی نیست؟
توی گلخونه قلبم جای هیچ گلی جز تو نیست
تار و پود وجودمو رشته رشتهی وجودت ساخت
شهادتین مرگ من اسم و یادته اما مرگ از وقتی صورتتو دید خودشو باخت
حقیقت فقط تو و منیم دیگه نگیر بهونه
تو درخشانی مثل یه رویای کودکانه
کنارم بشین و کمربندتو ببند
تو کل زمان سفر میکنیم پس چشماتو ببند
بشین کنار من که بیرون جنگله
آدما و قانون هیچ. فقط جنگه
بگیر بشین و از نمایشم لذت ببر، تو اولین و تنهاترین لذتی
همهجا رو برات پر میکنم از قلب وعشق. پیشم بمون بیهیچ ذلتی
چراغارو خاموش کن و ببین نمایش محبت منو
اینجا کسی نیست جز من و تو
با من برقص، کثیف برقص. دستام دور کمرته
بچسب به دیوار، حالا لب رو لبم و دستم دور گردنته
با یه بوس از لبات یه دور تو بهشت میزنم
با یه جرعه از گیلاس شیطان وجودم برمیگردم
تو ملکه هر شب و روزی. ما با هم یه فاجعهایم
وقتی با هم بخوابیم مثل دو تا فاحشه ایم
با بوی سیگار و مشروب لبای هم دیوونه میشیم
زمان رقص برای هم دو تا عاشق ویرونه میشیم
ما مال اینجا نیستیم بالامون کم کم داره در میاد
میریم و پرواز میکنیم. نمیبینن؟ چششون درآد
بازیار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر