1.
پسر به همراه کیف آویزان به شانهاش و دوربین آویخته به گردنش و نگاهی هولناک به آسمان خودش را در خیابانی میاندازد که او را از آپارتمانی دور میکند ماشین بدنهی سفید در برابر جنازهی او ترمز میکشد تا جایی که پسر از روبهرو به اِ – لاین خودرو مصلوب میشود و لختهی خون باقی مانده در دهانش میریزد بیرون.. خودش را از آن وضعیت دور میکند و به نگاه مرد پاسخ میدهد که با اشارهی سر از او میخواهد به داخل بیاید.. با پشت دست خون را از روی لبهایش میکشد تا گونهی سفیدش _لبخندی هیستریک_ در را باز میکند و میافتد روی صندلی.. مرد تمام امکانات ممکن آسایش را بر صندلیش تکمیل میکند.. پسر با چشمان بسته در تابوت تکینش، آرام شده، نفسهایش کند میشود.
2.
صدای موجها و نور ضعیف خورشیدی که بر چشمان پسر افتاده آنها را از هم باز میکند مرد در حاشیهی ساحل در حال قدم زدن، موهاش را باد آشفته میکند پسر افق را در دریا و هر دو را در قامت مرد، با ذهنش یک نقاشی آبستره میکند یک سیگار از پاکت افتاده روبهرویش برمیدارد و همینطور که جیبهایش را برای پیدا کردن کبریت وارسی میکند از ماشین پیاده میشود چند قدمی در ماسهها پیش میرود.. میایستد.. دستش را حلقه میکند و ناشیانه میخواهد بر باد غلبه کند کبریت را به سویی میاندازد همانطور که سیگار از گوشهی لبهاش آویزان است به سمت دریا قدم برمیدارد.. و در موجهای بلندی که از دور میآیند دست تکان میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر