فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره هشتم، آبان و آذر 92)
چترو ببند این آخرین کافهس، من با تو و بارون پر دردیم
چترو ببند امشب منو بارون، باید به دستای تو برگردیم
اینجا کسی مارو نمیفهمه، ما زندگیمونو عوض کردیم
تو قیلوقال بحثای سنگین، با حرفهای ساده حظ کردیم
میگن برام این زندگی خوبه، میگن باید از تو جدا باشم
من اصلا اینجوری بلد نیستم، من بی تو از شیرازه میپاشم
حالا رو باش آینده رو ول کن، این مشکلا تا با همیم سادس
بارون من چشم خیابون کور، چترو ببند این آخرین کافهس
خاموش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر