فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره هشتم، آبان و آذر 92)
سلام به اقلیت عزیزم منم یک تکه از رنگینکمان، خسته خیلی خسته میخوام براتون بنویسم. از دلنوشتههام از حرفهام تا به جمع شما بپیوندم.
من عادتم شده
من عادتم شده راه رفتن در میان آدمهایی که جز نیرنگ و دروغ چیزی به من نشان نمیدهند، من عادتم شده که سر به زیر باشم زمین که از دلهای این آدمها تیرهتر نیست، من عادتم شده زمزمههای کوتاه افکارهای بلند آخر کیست دیگر به من گوش دهد، من عادتم شده عاشقیهای کمکَمک و دلبستنهای نمنمک چون دیگر وفاداری اینجا معنا ندارد، من عادتم شده شنیدن حرفهای بیثبات و من عادتم شده همخوانیهای بیصدا، من عادتم شده همخوابیای بیچون و چرا بیعشق، من عادتم شده به رفتنهای بیمقصد. من عادتم شده به گریه کردنهای بیهدف به همآغوشی با بالشتی که تنها اوست که به حرفهایم گوش میدهد، من عادتم شده نوشتن و نوشتن و نوشتن...
قسمت
قسمت قسمت کردند وجودم را و میگویند قسمت است، تنها شدنم را پای قسمت گذاشتند احساسم را پای قسمت گذاشتند،حبس شدم در قسمتی که هر قسمتش دردی است برای خودش این روزها دیگر نمیدانم به کجا باید بروم دیگر توانی هم مگر مانده و میگویند قسمت این بوده،گویی قسمت این دنیا این است که قسمت قسمت کند دنیای مرا به روزگاری تلخ به دنیای سرد و رویایی بیرنگ و باز بگویند قسمت است...
پویار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر