فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره هشتم، آبان و آذر 92)
ما چقدر خوشبختیم در اینجا
همه چیز هست اینجا و ما خوشبختیم
پول هست و کار هست و همه خوشحالیم
مردم همه استاد فلسفه و منطقاند و ادبیات!
فحش را نمیشناسد هیچکس!
و بلد نیست احدی دروغ را!
خدا همهمان را در آغوش گرفته و گرم میفشارد
غم نیست تا وقتی زیر سایهی خدا هستیم
گناه نیست و نابود است
و دخترهامان شبها در آغوش همسرانشان اوردز میکنند
صدای خندهی از ته دل جوانها خیابان را پر کرده و من یک بیگانهام
از سرزمینی دور و غریب که فقط مرگ را کم دارم تا خوشیام کامل شود
مهراد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر