فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره دهم، اسفند 92)
تنها تن لطیف تو را خواهد
حس نحیف دل دل تنهایی
آن شهوت برهنه-چشمانت-
در قامت تمامت رسوایی
بیهوده بی گناه وَ بی امیّد
بی رنگ بی توان تمنایی
جز دیدن کسی که نمی آید
تنها تن لطیف تو را خواهد
وان گیسوان باز سپیدت را
آن رشته های بی سر و ته تا هیچ
پیچیده گوش چشم امیدت را
هیس بلند آمده تا گوشت
پوشیده آن امید شهیدت را:
مرده به خواب زنده نمی آید
تنها تن لطیف تو را خواهد
ای نسخه ی نخواندی مخفی
ای بوسه ی سیاه قلم ای تلخ
بر صفحه های ماندنی مخفی
کفر کتاب لذت آغوشت
داغ به جان نشاندنی نخفی
اما برون ز پرده نمی آید
تنها تن لطیف تو را خواهد
آن زند مازهای دگر بودن
زندیک راز گمشده در تاریخ
ای مزدک بهای دگر بودن
آیینه ام برای تو ای تنها
تنهایی ات برای دگر بودن
کاین سطر میرسد به نمیآید
مزدک زندیک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر