فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره دهم، اسفند 92)
کاش میشد از دلم اویی، که دل از من ببرد را ببرند
یا دل سنگ سرد سختش را، به بهای سر و تنم بخرند
کاش میشد که عاشقم بودی، من برای تو ناز میکردم
هی تو دستت به دور گردن من، گره میخورد و باز میکردم
کاش میشد که گم بشویم، توی یک جزیرهای باهم
و من آنجا مریض شوم و تو بیاری برای من مرهم
کاش میشد دوباره برگردیم، به همان روز آشنایی باز
که بسازیم لحظهلحظهی این، قصه عاشقانه از آغاز
کاش میشد دوباره برگردیم، به همان کوچهای که یادم نیست
به همان لحظهای که میگفتی، من جدایی در اعتقادم نیست
کاش میشد که کاشها میشد، چشم زیبای تو چرا سرد است
به که گویم که این دل غمگین، در غم چشم سرد آن مرد است؟
کاش میشد که زشترویان هم، طعم عشق دو سویه را بچشند
نه فقط بار محنت و رنج، غم مهر خوبرویان بکشند
وهاب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر