آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۳ بهمن ۲۰, دوشنبه

خيابان‌های ناامن اين شهر

سرمقاله (شماره یازدهم، فروردین و اردیبهشت 93)


امکان ندارد دختر باشی و در این کشور زندگی کرده باشی و در خیابان مورد آزار جنسی یا توهین جنسی قرار نگرفته باشی. بگویید بدبینی، ولی من یک دختر جوانم و از وقتی یادم می‌آید هر وقت در پیاده‌رو راه می‌رفتم و مردی یا پسری از رو‌به‌رو می‌آمد راهم را کج می‌کردم که نکند تصادفی یا عمدی دستش به من بخورد. بگویید بدبینی، ولی من دیگر آن قدر تیکه‌های جنسی شنیده‌ام که حالا دیگر پلک هم نمی‌زنم، فقط رد می‌شوم و می‌روم. نه خیلی خوشگلم، نه جلف، نه آرایش عجیب غریبی می‌کنم، نه لباس‌های تنگ و کوتاه و غیرعادی می‌پوشم. در مورد مناطق محروم شهر هم حرف نمی‌زنم، من از طبقه‌ی متوسط جامعه‌ام و محل ترددم هم همیشه مناطق متوسط شهر بوده و هست.
اولین توهین جنسی‌ای که یادم می‌آید مربوط به 11 سالگی‌ام است. کلاس اول راهنمایی بودم: ساده و احمق. در فامیل و آشنایمان آن قدری پسر یافت نمی‌شد که چیز زیادی در موردشان بدانم. حرف‌های همکلاسی‌هایم در مورد پسرها هم برایم عجیب و غریب بود. اشتباه نکنید، من از آن‌ها نیستم که بگویم از بچگی می‌دانستم با بقیه فرق دارم. می‌دانستم ولی فرقم با بقیه در خیلی چیزها بود و اصلا فکرم به گرایش جنسی و این چیزها قد نمی‌داد. روزی از مدرسه به خانه برمی‌گشتم، در راه دو پسر بچه (به طور قطع دبستانی) وقتی به من رسیدند همزمان گفتند: «جیگرتو» حالا می‌دانم که از این احمقانه‌تر ممکن نیست، ولی بچه بودم و از دنیا هیچ چیز نمی‌دانستم، برایم خیلی سنگین تمام شد.
بعد از آن بارها و بارها و بارها از این حرف‌ها شنیدم. نه فقط من، هر وقت با دوستانم دور هم جمع می‌شدیم خاطراتی از این دست آزارهای خیابانی داشتیم. بحث نه سر آبرو بود و نه احساس آلودگی می‌کردیم، حتی شرمنده هم نبودیم چون مقصر نبودیم، بحث سر امنیتی بود که نداشتیم، که نمی‌توانستیم با خیال آسوده در خیابان راه برویم.
تجربه‌هایی از این دست را دختران زیادی دارند: دستمالی شدن در خیابان، در اتوبوس، در مترو، در تاکسی. آن‌هایی که پرروترند جواب تیکه‌ها را لااقل می‌دهند و بعضی مثل من ساکت‌اند، چون چه بگویم در جواب آنی که می‌گوید: «...ت رو بخورم»؟!
بدترین تجربه‌ام را من در یک تجمع مردمی داشتم. زمانی که تازه دانشجو شده بودم و طبیعتا جوگیر، هر جا تجمعی می‌شد حتما شرکت می‌کردم. یک بار تجمعی شده بود در دانشگاه و جمعیتی که به هم فشرده می‌شد و پسری که پشت من ایستاده بود و حتی شرمم می‌آید بگویم چه می‌کرد و من که نمی‌توانستم تکان بخورم. ناخن‌هایم را در دستش فرو می‌کردم و فایده نداشت. دلم می‌خواست جیغ بکشم. برای اولین بار آن موقع بود که خدا را شکر کردم گاز فلفل زدند، جمعیت متفرق شد و من با نهایت سرعتی که می‌توانستم فرار کردم. چه قدر پست است آدمی که در آن شرایط سواستفاده می‌کند.
نمی‌توانم این جا بنشینم و بگویم نه، هیچ کدام از این تجربه‌ها در نفرت حالای من از مردها موثر نبوده‌اند چون بوده‌اند. چون خودم بارها و بارها با شنیدن این تجربه‌ها از زبان این و آن گفته‌ام: «برای همینه که من از مردا بدم میاد.» البته خودم هم اعتقاد ندارم که همه‌ی مردها منحرفان جنسی‌اند، دوستان خوبی داشته‌ام که خلافش را ثابت کرده‌اند. ولی برای من هر وقت نام مرد می‌آید یادآور تمام مردانی است که به من تیکه انداخته‌اند یا در خیابان تعقیبم کرده‌اند یا دست به من زده‌اند.
نمی‌دانم شاید هر چه می‌گذرد بی‌رگ‌تر هم می‌شوم. گفتم که حالا تیکه‌ها و بوسه‌هایی که می‌فرستند حتی باعث نمی‌شوند پلک بزنم. یادم است یک بار با دوستانم در خیابان کارگر شمالی بودیم، پسری از کنارم رد شد و بازویم را انگار ویشگون گرفته باشد لحظه‌ای گرفت. من خیلی لاغرم و اصلا بازویی ندارم که کسی بخواهد با گرفتن آن مثلا حال کند! آن موقع هم زمستان بود و چند دست لباس روی هم تنم بود به طوری که آن شخص فقط پالتوی مرا گرفته بود. سوال من، که بعدها خیلی سوژه‌ی خنده با دوستانم شد این بود که این شخص با این کار الان دقیقا به چه لذتی رسیده است؟! با گرفتن بازوی لاغر من که زیر چند لایه لباس مدفون شده بود؟!
مطمئنا محدود کردن آزارهای جنسی به تماس‌های فیزیکی درست نیست. چه بسیار دفعاتی که دختران نوجوان با تیکه‌های جنسی شرمنده و تحقیر شدند، چه بسیار دفعاتی که با تعقیب شدن در خیابان ترسیدند. منِ دخترِ ایرانی اما قوی‌ام، آن قدر که وقتی بزرگ‌تر می‌شوم در خیابان با اعتماد به نفس راه بروم و نگذارم کسی جرات نزدیک شدن به من را پیدا کند.

الف

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر