پرونده فرهنگ دگرباشستیز (شماره یازدهم، فروردین و اردیبهشت 93)
الکس سانچز [1]
نویسنده مکزیکی-آمریکایی که اعتقاد دارد کلیسا باید سرش را از شلوار مردم بیرون
بکشد، در یکی از جملات معروفش در نکوهش همجنسگراستیزی استدلالی را بیان میکند که
می توان آن را به این شکل تعریف کرد: در حالی که همجنسگرایی در میان حیوانات مختلف
وجود دارد که نشاندهنده طبیعی بودن آن است، اما همجنسگراستیزی تنها در میان انسانها
دیده میشود که نشانگر غیر طبیعی بودن آن است.
در دورههایی از تاریخ، کشورهایی بودهاند که در آنها همجنسگرایی نه تنها
طبیعی بوده که ستوده میشده است. اما امروز شاهد شیوع گسترده همجنسگراستیزی در
کشورهای پیشرفتهای همچون آمریکا و یا برخی از کشورهای اروپایی هستیم. در این بین
تکلیف کشور ایران مشخص است، جایی که به قول شاملو دهانت را میبویند مبادا گفته
باشی دوستت دارم، جایی که عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
دلایل مختلفی برای بروز همجنسگراستیزی در بین انسانها برشمرده شدهاند، مانند
اعتقادات مذهبی و یا تمایل سرکوب شده فرد به همجنسگرایی. توضیح مورد دوم اینکه بر
اساس یکی از مکانیسمهای دفاعی به نام فرافکنی[2] زمانی که فردی تمایلی داشته
باشد که بطور ناخودآگاه و به دلایل مختلف، از جمله ناپسند بودن آن تمایل از نظر
اجتماع، مجبور به سرکوب آن شده باشد، در مقابل کسانی که صاحب آن تمایل هستند و
آزادانه به آن پاسخ میدهند، پرخاشگرانه رفتار میکند. مانند برخی از مردان متاهلی
که از نظر جنسی دچار سرخوردگی شدهاند و به دلایل روانشناختی مانند سلطه یک والد
سختگیر مذهبی در دوران کودکی و نوجوانی، به هیچ طریقی قادر به پاسخگویی به نیازهای
جنسی خود نیستند، لذا این مجموعه از نیازها را سرکوب کردهاند و در نتیجه دچار عذاب
زیادی هستند. برای التیام این عذاب، به زنان و مردانی که خارج از پیمان ازدواج با
هم رابطه دارند حمله میکنند و آنها را فاسد و هوسران مینامنند و یا برخی از
کسانی که خود همجنسگرا هستند اما بخاطر ترسهای اجتماعی این تمایل را در خود بطور
ناخودآگاه سرکوب کردهاند و در عوض به همجنسگرایان توهین میکنند.
گذشته از این دلایل، در اینجا نگاهی متفاوت به پدیده همجنسگراستیزی خواهیم
داشت. همجنسگرایی از دید محافظهکاران یکی از همان چیزهایی است که تهدیدی جدی برای
امنیت جامعه به حساب میآید، جامعهای که به قولی باید سنگ را روی سنگ نگه دارد تا
به احساس امنیت دست پیدا بکند، همان جوامعی که بچهها قرار است عصای دست پدر و
مادرانشان باشند.
این تنها یک نظریه است، اما قابل بررسی. زمانی که در جامعهای خدمات اجتماعی
کافی وجود ندارد و افراد جامعه نسبت به آینده خود در زمان بازنشستگی نگران هستند و
حکومت از تامین مناسب بیمه درمان و مخارج دوران بازنشستگی ناتوان است، افراد
محافظهکار جامعه با ارائه تعریفهای مشخص از نقشهایی که باید توسط افراد مختلف
آن جامعه ایفا شود اقدام به برقراری امنیت میکنند. در حقیقت آزادی را از افراد میگیرند
تا پیشبینیپذیری آینده را بالا برده و در نتیجه امنیت را برقرار بکنند. از جمله
مهمترین نقشهایی که در این بین تعریف میشوند، نقشهای جنسیتی هستند، یعنی نقشهایی
که تنها به صرف جنسیت یک فرد بر عهده او گذاشته میشود. در خانوادهها پسرها باید
در بیرون از خانه کار کرده و هزینهها را تامین بکنند و دخترها در خانه به آشپزی و
نظافت مشغول باشند. حتی در کشوری مانند آمریکا که سالهاست از برابری حقوق زن و
مرد صحبت میشود و در نتیجه حرکتهای گروههای فمنیستی، زنان امروزه از آزادیهای
زیادی برخوردار هستند و نقشهای جنسیتی درباره ایشان کمرنگ شدهاند، همچنان مردها
فشار نقشهای جنسیتی را به شدت احساس میکنند. به عنوان مثال اگر مردی تصمیم بگیرد
پرستار بشود، مورد تمسخر قرار میگیرد و یا اگر مردی تصمیم بگیرد در خانه بماند و
از بچهها نگهداری بکند در حالی که همسرش در خارج از خانه به کار مشغول است، او
نیز مورد تمسخر قرار میگیرد. اما در کشور همسایه، کانادا، وضعیت شکل دیگری دارد و
خب قابل توجه است که برخلاف کشوری مثل کانادا، در آمریکا خدمات اجتماعی همگانی و کارآمدی
وجود ندارد.
کافیست در اینترنت درباره تفاوت بین همجنسگراستیزی در کانادا و آمریکا تحقیق
کنید و به تفاوت فاحشی که بین این دو کشور در این زمینه وجود دارد پی ببرید. در
حالی که در کانادا چندین سال است که ازدواج همجنسگراها قانونی است، اما در آمریکا
فقط در برخی ایالات ازدواج همجنسگراها قانونی شده است. از طرفی دیگر در تحقیقی که چند
وقت پیش منتشر شد، در حالی که 80 درصد از کاناداییها معتقد بودند که همجنسگرایی
باید از طرف جامعه مورد قبول واقع شود و فقط 14 درصد مخالف بودند، در آمریکا 60
درصد موافق و 33 درصد مخالف بودند[3]. از نظر محافظهکاران پذیرش
همجنسگرایی یعنی زیر پا گذاشتن اساسیترین نقشهای جنسیتی که بطور سنتی برای
دستیابی به امنیت تعریف و با استفاده از مکانیسمهای مختلف در ذهن افراد القا شده
بودند. از جمله مکانیسمهایی که محافظه کاران برای القاء این نقشها استفاده میکنند
"القای ترس و گناه" به افراد در صورت تخطی از نقشهایشان میباشد. در
این بین اکثریت جامعه که نیازمند تایید میباشند، ناخودآگاه این افکار را جذب کرده
و ناخواسته تبدیل به سربازهایی میشوند که بدون داشتن فکری از خودشان آماده هستند علیه
هر آنچیزی که "تهدید" به حساب میآید مبارزه بکنند، غافل از اینکه
اولین قربانی در این بین آزادگی خود آن سربازها میباشد. طبیعتا در ارتش نیازمند
چنین دیسیپلینی هستیم، اما زمانی که از جایگاه خود خارج بشود، همانند سلولهای
سرطانی که کنترل تکثیرشان از دست رفته است، به جامعه بسط پیدا میکند و حتی مدارس
ابتدایی را مبتلا میسازد و ذهن کودکان را از همان آغاز مملو از تنفر میسازد؛
علیه هر آن چیزی که متفاوت باشد با نقشهای از پیش تعریف شده از سوی "ریشسفیدان"
و "بزرگترها". اما این "ریشسفیدان" بهتر از هر کسی با
تمایلات همجنسخواهانه آشنا هستند، در حقیقت شاید اقلیتی در جامعه باشند که با این
تمایلات ناآشنا باشند و این ادعایی بدور از هر گونه اغراق است. اما این "ریشسفیدان"
نه بخاطر آنکه همجنسگرایی غیر طبیعی است، بلکه بخاطر اینکه قادر نیستند همجنسگرایی
را در معادلاتش بگنجانند، به مخالفت با آن برخواستهاند و از هر مکانیسمی از جمله خلق
داستانهای ترسناک، مسخره کردن، توهین، اتهام و القای احساس ترس و گناه علیه هر
کسی که دچار این تمایلات باشد استفاده میکنند تا در نطفه سرکوبشان کنند. جواب هم
داده است. با همین القای احساس ترس، گناه و حتی انزجار نسبت به همجنسگرایی، نه
تنها باعث شدهاند که بسیاری همجنسگرایی را در خود سرکوب بکنند، بلکه سربازانی را نیز
تربیت کردهاند که در مدارس، خیابان، محیط کار و خلاصه هر جایی آماده هستند تا به
جان کسانی بیافتند که جرات کردهاند آزادانه و مطابق با تمایل ذاتی همجنسگرایانه
خود زندگی کنند و این برای "ریشسفیدان" یعنی بیمه درمانیشان، یعنی
امنیت و رفاه دوران بازنشستگیشان در زمان "پیری و کوری".
مطالب گفته شده در اینجا صرفا نظریاتی هستند برای تفکر بیشتر و شروع مباحث
مرتبط در زمینه همجنسگراستیزی.
هوداد
روانشناس بالینی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر