پرونده فرهنگ دگرباشستیز (شماره یازدهم، فروردین و اردیبهشت 93)
در بخش آخر از پرونده هوموفوبیا، تجربیات تعدادی از نویسندگان مجله را میخوانید. آنها با هوموفوبیای اطرافیانشان برخورد کرده و خاطرات خود را برای ما نوشتهاند. میخوانیم که در برابر تبعیض و توهین رفته بر آنها چه عکسالعملی نشان دادهاند. بیان تجربیات از خشونتهای رفته بر ما که منشا آن نفرت از گرایش یا هویت جنسی است جدای از اینکه رنج دگرباشان جنسی را در طول تاریخ ثبت میکند، میتواند زمینهساز حرکتی سازنده برای مبارزه با هوموفوبیا باشد.
ناخنکی بر تجربیاتم؛ آینههایی از روبرو...
سلام هوموفوبیای عزیز، خوبی؟! احوالاتت چطور است؟! چند روزی نبودی دلمان برایت تنگ شده بود. راستی عاشقان دلشیفتهات چند وقتی بود بدجور هوایت را کرده بودند که از قضا روز جهانی مبارزه، که چه عرض کنم مصالحه که باز هم کمی اغراقآمیز است، دست دوستی و عشق با تو فرا رسید. از کجا شروع کنم هوموفوبیای مهربان، که هر چه از شدت عشق و علاقهی همجنسگرایان به تو بگویم کم گفتهام. میپرسی چرا؟! پس بگذار از تجربیاتم برایت بگویم تا ذوق کنی که نه تنها میان دگرجنسگرایان بلکه میان بسیاری از همجنسگرایان طرفداران پر و پا قرصی داری در حد سینهچاک. شدت علاقشان در کلام نمیگنجد. روراست بگویم برخی از همجنسگرایان تو را حتی بیشتر از دگرجنسگرایان دوست دارند و کافیست به تو بگویند بالاتر از چشمت ابروست، اخمهایشان آنچنان در هم و برهم میشود که دیگر باید یک دگرجنسگرا پیدا کنی برای میانجیگری. چی شد؟! چرا دهنت از تعجب بازه؟! مگه خودت خبر نداشتی؟! پس خیلی از مرحله پرتی. این روزها همه چیز دنیا قروقاطی شده، اینم یکی از معجزات قرن 21 است.
بذار ازینجا شروع کنم، راستش رو بخوای من 8 سالی هست که دارم باهات مبارزه میکنم. میگم قبلش مطمئنی که اینجا هیچ همجنسگرایی نیست؟! دردسر نشه هوموفوبیا جان؟! خب پس ادامه میدم. دروغ چرا اینقدر باهات مبارزه کردم که دهنم کف کرد، زبونم مو در آورد، آرتوروز انگشت گرفتم و بماند. چرا میخندی؟! میدونم، تو دلت میگی حقته، میخواستی باهام مبارزه نکنی. خب حق هم داری. خلاصه بعد از این همه تلاش و کوشش و فشار و اعصاب خردی، به این نتیجه رسیدم که گویا در میدان مبارزه با حضرتعالی جناب مستدام هوموفوبیا، با عدهی بسیار قلیلی همرزم هستم. من را میگویی، متعجب ازینکه این همه همجنسگرا در شبکههای اجتماعی، غیر اجتماعی، نیمه اجتماعی، شبه اجتماعی و پارک دانشجو ریخته، پس چرا اینقدر کمیم؟! خلاصه اینکه اقدام به کنکاش نمودم. وقتی شروع کردم به کنکاش رسیدم به قومی عجیب و غریب، پر و پیمان با جمعیتی کثیر که میگفتند تنها راه مبارزه با هوموفوبیا عشق ورزیدن است! ما چیزی نگفتیم، راسیاتش کمی گیج شده بودیم ها اما خب گفتیم این هم راهیست، این را هم امتحان کنیم. چشمت روز بد نبینه، دیدیم ملت دگرجنسگرای عاشق و دلشیفتهی تو هرچه فحش و بد بیراه است را نثارمان میکنند اما نه دیگر همرزمی هست و نه حتی مصالحهجویی! خلاصه ما که در بهت عظیمی مانده بودیم دوباره به جمع آن قوم برگشتیم و گفتیم خب ملت کجایید؟! گفتند تنها راه مبارزه با هوموفوبیا محل ندادن به هموفوبها در عین محبت و عشق ورزیدن به آنهاست. باز ما که از تعجب چشمانمان از حدقه بیرون زده بود گفتیم خب این راه را هم امتحان میکنیم و باز ملت فرهیخته و سراپاشعور دگرجنسگرا که شدت عشق به حضرت مستدامتان از کلامشان میریخت به میدان آمدند، ما محل ندادیم و ندادیم تا دیدیم «محل ندادن دانمان» باد کرده. رو به آن قوم کردیم و گفتیم محل ندادن دانمان باد کرد چه کنیم؟! گفتند به سپاه فرهیختهی هوموفوبیا عشق بورزید. خلاصه ما رفتیم به آن سپاه عشق بورزیم که چشمت روز بد نبینه جناب هوموفوبیا، به مادر و خواهرمان هم رحم نکردند و ما هم که رگ غیرتمان باد کرد گفتیم خب ای سپاهیان «هموفوب» چه کنیم که شما راضی شوید؟! گفتند ازدواج کنید آن هم از نوع دگرجنسگرایانه، فریاد برآوردیم که ای سپاه فرهیخته! کدام یک از شما حاضرید خواهرانتان را به عقد ما در آورید که سیل عظیم الفاظی رکیک به جد و آبادمان نثار شد! باز برگشتیم به سمت آن قوم و گفتیم ای قوم! دهنمان را با غلطک قیرگونی کردند، گفتند مقصر خودتان هستید؟! شما با تنفر به سمتشان رفتید! حتما شما به آن عزیزان توهین کردید؟! ما که از تعجب دهانمان با تونل کندوان رقابت تنگاتنگ داشت در حال این قوم ماندیم که نه میجنگند، نه روشنگری میکنند، نه کلا هیچ کاری میکنند!
میخندی هوموفوبیا جان؟! من هم به خدا خندم گرفته از حال این جماعت که حال خودشون رو هم نمیدونن. سرت رو درد نیارم هوموفوبیای مهربان! ما اومدیم و چندین نوشته علیهات نوشتیم گفتیم شاید کسی پیدا شه که کمی با ما همرزم باشه، عمرا حدس بزنی چی شد. هجوم عظیمی از جانب همجنسگرایان نه در حمایت از من، در حمایت از تو. باورت نمیشه؟! باور کن. منو به باد کتک گرفتن که چرا به هوموفوبیا و عاشقان تو توهین کردم. گفتم بگذریم، شاید روز مبارزه با هوموفوبیا درست بشه! دیدم اصلا و ابدا! دوباره یه عدهی قلیلی جمع شدن برای مبارزه و بقیه آنچنان از تو حمایت میکردن که ماها رو برای مقابله با تو به سخره گرفته بودن! میخوای باور کن میخوای باور نکن. یکی میگفت این مسخرهبازیا چیه؟! یکی میگفت این رفتارها تبلیغات احمقانهاست! یکی میگفت وقت تلف کردنه! یکی میگفت روز مبارزه با هوموفوبیا میخواید جنگ راه بندازید؟! یکی میگفت یعنی چه، پدر و مادر و عزیزان ما اکثرا هموفوب هستن، چرا باهاشون مبارزه کنیم؟! یکی میگفت، برو بابا، فکر نون باش که خربزه آبه، یکی میگفت چقدر تو بیکاری بابا؟! خلاصه اینکه هر کسی به بهانهای از زیر دردسر درگیر شدن با تو در رفت و البته بدبختی اینجاست که همگی آنها جلوی من ایستادند که چرا با هوموفوبیا مبارزه میکنی؟! خلاصه اینکه من اینقدر که بخاطر مبارزه با تو از همجنسگرایان توهین شنیدم و اینقدر که بخاطر مبارزه با تو با همجنسگرایان بحث کردم، باور کن اینقدر با هموفوبها بحث نکردم! بذار روراست بهت بگم، اینقدر که برخی همجنسگرایان از تو دفاع میکنن، از همجنسگرایی خودشون دفاع نمیکنن. حتی میگن هموفوبها حق دارن! ما اینقدر بیمسئولیت و هرزهایم که هر چه بگویند حق ماست! یا اینکه هموفوبها حق توهین دارند، چون ما را درک نمیکنند! خلاصه کنم اگر من 100 ساعت برای مبارزه با هوموفوبیا در دگرجنسگرایان وقت گذاشتم و به نتیجه رسیدم، 10000 ساعت با همجنسگرایان مدافع تو بحث کردم و به نتیجه نرسیدم! یعنی اینقدر به تو تعصب دارن و عاشقتن. والا منم به این نتیجه رسیدم که کلا بیخیال دگرجنسگرایان هموفوب بشم، بچسبم به همجنسگرایان هموفوب! اینا بیشتر کار میبرن. بذار روراست بهت بگم جناب هوموفوبیا و حرفو خاتمه بدم:
گاهی به این نتیجه میرسم، که بزرگترین اشتباه زندگی یک همجنسگرا، وقت تلف کردن برای حمایت از همجنسگرایان است، چون برای کسانی مهمترین سرمایهی عمرت را میگذاری که نه تنها برای تو و کارت ارزشی قابل نیستند بلکه در مقابلت هم میایستند. نه تنها حمایتت نمیکنند، بلکه ترکت میکنند، نه تنها برایت هورا نمیکشند، بلکه تو را «هو» میکنند، نه تنها برایت مدال «شجاعت» نمیفرستند بلکه برای مرگت لحظهشماری میکنند.
من یک جمله میگویم: اشتباه کردم، آنقدر همجنسگرایان شیفتهی «هوموفوبیا» هستند که در مقابل هر آن کس که در مقابل هوموفوبیا بایستد میایستند، نه تنها همراهیاش نمیکنند، بلکه زمینش میزنند و آن دسته هم که شیفتهی هوموفوبیا نیستند اصلا نمیدانند هوموفوبیا چیست! چون سرگرم «آن» کار دیگرند.
سعید واقعی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر