پرونده فرهنگ دگرباشستیز (شماره یازدهم، فروردین و اردیبهشت 93)
درست چند روز مانده به روز مبارزه با هوموفوبیا (آیداهو، IDAHO)، کونشیتا وورست، خواننده تراجنسیتی اتریشی که به «بانوی ریشدار» شهرت یافته، برنده مسابقه یوروویژن میشود. نفرات برتر، توسط رایگیری مردمی انتخاب میشوند که خوانندهشان داخل مسابقه باشد، این یعنی مردم به کونشیتا رای دادهاند. اروپاییان با این انتخاب نشان دادند که با دگرباشان جنسی مهربانتر شدهاند. همین پارسال بود که فرانسویها و انگلیسیها به خیابان ریختند و به قوانین حمایتگونه نسبت به دگرباشان جنسی، اعتراض کردند؛ قوانینی که به دگرباشان جنسی حق ازدواج میداد. امسال اما برنده شدن این خواننده تراجنسیتی خود پیروزی بزرگی برای جامعه اقلیتهای جنسی است. او حالا یک غول رسانهای است و تا به حال هرچه گفته از احترام به آزادی و صلح گفته، یعنی فهمیده که چهرهاش را باید چگونه نشان دهد که مهلکترین ضربه را به هوموفوبیای جاری در جامعه بزند.
این مبارزه آنهاست. سالها تلاش میکنند تا یکی مانند کونشیتا سر بلند کند و حرف همه را در چند جمله بزند. سالها تلاش میکنند تا ازدواجشان به رسمیت شناخته شود، از طرف قانون به طور برابر حمایت شوند. در همین روسیه چند روز قبل از همین روز مبارزه با هوموفوبیا، روسها توانستند برای نخستین بار بعد از تصویب قوانین ضد دگرباشی جنسی، به طور رسمی مجوز راهپیمایی مسالمتآمیز جهت دفاع از حقوق اقلیتهای جنسی را بگیرند. این فعالین کسانی بودند که جوانان همجنسگراستیز، آنها را میربودند بر روی آنها میشاشیدند و فیلم میگرفتند و داخل یوتیوب میگذاشتند تا آنها را تحقیر کنند، اما کماکان به مبارزه مسالمتآمیز خود ادامه دادند. حتی گاهی وقتی در تظاهراتشان به آنها حمله میشد، آنچنان که من در بعضی ویدیوها دیدم، دگرباشان معترض همدیگر را در آغوش میگرفتند تا ضربههای فیزیکی به افراد ضعیفتر نخورد. سخن از همین روسیه است که مجلس و دولتش بعد از برنده شدن کونشیتا در فستیوال موسیقی اروپا، با نفرتپراکنی در صدد خروج روسیه از مسابقات یوروویژن هستند. این سیاستمداران در اقدامی تحریکآمیز حتی از مردان روس خواستهاند که صورتهای خود را اصلاح کنند! در مقابل این حرکت هم البته عکسهای زیادی از زنان در فضای مجازی منتشر شد که با جوهر برای خود ریش کنشیتایی گذاشته بودند تا از او حمایت کنند.
سالها پیش وقتی داخل پارک آب و آتش مشغول قدم زدن با جمعیتی از دگرباشان جنسی بودم، درگیریای لفظی میان یک جوان هموفوب و یکی از دوستان تراجنسی شکل گرفت، آنقدر این درگیری بالا گرفت که یکی از دوستان همجنسگرا چاقو خورد و چند نفری هم لباسهایشان پاره شد. یعنی یک متلک ساده که با یک جمله میشد رفعش کرد، تبدیل شد به یک جنگ خونین که عقدهاش مانده بود در دل دو طرف. حالا آن جوانان هموفوب که چاقو زدند، چه فکر میکنند و آن مردمی که وسط پارک ایستاده و تماشا میکردند چه میگویند بماند. بعد از این ماجرا احساس کردم که اغلب افراد آن جمع دچار دگرجنسگراستیزی شدهاند.
ما در شرایط اروپا نیستیم، خواننده همجنسگرا و تراجنسی مانند ترکیه نداریم، راهپیماییهای حقوق همجنسگرایان مثل روسیه نمیتوانیم داشته باشیم، رسانهها و مدیاهای عظیم و مرتبط مانند آمریکا و کانادا نداریم، آنچه که هنوز هم ما داریم قلم ماست. این قلم میتواند چیزی بنویسد که خواننده را متقاعد، آگاه و پشیمان از افکار گذشته کند میتواند هم نه! این قلم را نباید تیغی پنداشت که بایست در چشم فرد همجنسگراستیز فرو کرد، خیر با قلم این کار را نمیکنند، با قلم، مینویسند برای جامعهی بزرگ همجنسگراستیز تا بفهمد اصل حریم خصوصی چیست و نسبت به گرایش و هویت جنسی افراد چه رفتاری باید داشته باشند.
با یکی از دوستانم در این رابطه بحثی داشتم، معتقد بود همجنسگراهایی که از همجنسگرایی دربرابر همجنسگراستیزی دفاع میکنند، در واقع فکر میکنند که این کار را انجام میدهند. این یک موضوع پنهان نیست. هرآنقدر که ما از همجنسگرایی میدانیم از هوموفوبیا هم میدانیم. یعنی اگر کسی بخواهد با هوموفوبیا مبارزه کند، به میزانی میتواند این کار را انجام دهد که خود را با اصول و منطق به عنوان همجنسگرا بشناسد. یک مدافع باید این مهارت را در خود ایجاد کند که اسیر فرافکنیهای همجنسگراستیزان نشود، در عین حال از پیش بداند که چه سوالاتی ممکن است پرسیده شوند. از همه مهمتر ادبیات مهربان و نرم است. یک فرد هموفوب نیازی ندارد که به داد و فریاد کسی که از نظر او کثیف، نفرتانگیز و غیر طبیعی است گوش کند. همجنسگرایی در جامعه شیوع پیدا نمیکند اما رفتار غلط در دفاع از همجنسگرایی، باعث شیوع هوموفوبیا در سطح کلان میشود.
همجنسگراستیزیهراسی
دقیقا، 27 اردیبهشت (مصادف با روز مبارزه با هوموفوبیا) پارسال با خودم عهد بستم که برای تمام کسانی که میشناختم، آشکارسازی کنم و بعد هم تصمیم داشتم یک سال بعد در وبلاگم، گزارش دهم که چه قدر موفق بودهام: کلا ده نفر که یک نفر آنها حتی نمیخواهد صدایم را بشنود! در واقع موفق نبودهام. میشود گفت که هیچ به هدفی که داشتم نرسیدم. راستش بدون آنکه دلیلش را بدانم برنامه آشکارسازی را متوقف کردم. نمیدانستم چرا ولی لازم میدیدم که دیگر آشکارسازی خودخواسته نکنم. امروز میفهمم باید به اطرافیانم بگویم که به حریم خصوصی من شامل بر رختخوابم احترام بگذارند؛ گرایش جنسی من را یک مساله سیاسی یا پدیدهای فرهنگی نبینند. این تنها یک مساله شخصی است و تنها باید آن را پذیرفت. همین تنها باید پذیرفت. بیشتر از این قرار نیست کاری انجام شود، قرار نیست من را درک کنند، قرار نیست حقی ویژه برای من قائل شوند، خیر هیچ قراری نیست.
یکی از دوستانم وقتی فهمید همجنسگرا هستم، ترسید که پس بقای نسل چه میشود؟ آیا نسل بشر با همجنسگرایی متوقف نمیشود؟ فوبیای او از همجنسگرایی به دلیل منقرض شدن نسل بشر بود. برای هر کس که آشکارسازی کردم از یک مساله خاص که در ذهنش بود، بیشتر میترسید، یکی میترسید خودش همجنسگرا شود، دیگری فکر میکرد نسل بشر ممکن است منقرض شود، یکی میگفت خلاف آموزههای دینی است و هر کس یک پرسش بزرگ در ذهنش داشت. من هم باید دانهدانه این پرسشها را پاسخ میگفتم. به عنوان یک همجنسگرا همواره صندوقچهای پر از سوال و جوابهایی در زمینه گرایش جنسیام داشتم تا هرگاه لازم بود درِ آن را بگشایم و رجحانی رو کنم. اما جالب آنجا بود که در آشکارسازی لازم نیست طرح موضوعات مختلف را به میان کشید، یک مقدمه کافی است، باید اجازه داد تا طرف مقابل سوالهایش را بپرسد، آن وقت قانعش کرد، توضیح مسائلی که برای او مهم نیستند فقط حوصلهاش را سر میبرد.
برای آشکارسازی دیگر برنامهی خاصی ندارم و فکر میکنم باید انرژیام را جور دیگر و بهتری برای فرهنگسازی خرج کنم، با تاکید به اصل حریم خصوصی بشر به عنوان یک حق بنیادی.
من خود نیز از همجنسگراستیزی اطرافیانم به شدت هراس دارم. شاید بشود اسمش را گذاشت همجنسگراستیزیهراسی! وقتی دست دوستپسرم را میگیرم و در خیابان قدم میزنیم، گاهی احساس میکنم که ناگهان مورد حمله افراد غریبه قرار میگیریم و نمیتوانم مطمئن باشم که قانون و مراحل قانونی بر ضد همجنسگراستیزی اقدام کنند. دوست پسرم حتی گاهی دلش میشکند که چرا دستش را ناگهان رها میکنم. او شاید این ترسی را که من دارم، ندارد، گاهی هم برایم البته نگاه متعجبانه دیگران که انگار از کرهای دیگر بر این سیاره آمدهایم، بیاهمیت میشود. اینکه باید قانع بود یا نه، چه میشود کرد و چه باید کرد، بحثی بسیار طولانی ولی بسیار روشن است. امیدوارم در کنار این پرونده و دهها کار ارزشمند دیگر در این زمینه، روزی بشود این بحثها را هم در جایی نوشت و خواند.
آرش سعدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر