باشگاه نویسندگان (شماره ششم، تیر و مرداد 92)
شریک بوسههای پنهانیایم!
همانها که اضطرابی عجیب دارد
همانها که باید با چشم باز باشد!
که نکند کسی سرِ دلمان را چنگ بزند
که نکند که دستهایمان را زنجیر کنند
من و تو شریک شدهایم
در اینکه که بنشینیم کنار هم،
من بازویم را دور شانهات حلقه کنم،
و تو بازویم را با دستهایت احاطه کنی
آنقدر خوب باشد همه چیز، که من با خنده هایت به آسمان بروم
آنقدر خواستن باشد که من، شرم بوسهای روی گونههایم را طلب کنم
آنقدر خوب باشد، که همه حرفهایمان بیخیالی دنیا باشد
آنقدر خواستن باشد که من، هیچ چیز از دنیایم نخواهم
آنقدر شیرین باشی، که من خوب باشم
که دیگر نفهمم حال آدمهای تنها را
که فراموش کنم که چه ها به سر دلم آوردند
همانها که اضطرابی عجیب دارد
همانها که باید با چشم باز باشد!
که نکند کسی سرِ دلمان را چنگ بزند
که نکند که دستهایمان را زنجیر کنند
من و تو شریک شدهایم
در اینکه که بنشینیم کنار هم،
من بازویم را دور شانهات حلقه کنم،
و تو بازویم را با دستهایت احاطه کنی
آنقدر خوب باشد همه چیز، که من با خنده هایت به آسمان بروم
آنقدر خواستن باشد که من، شرم بوسهای روی گونههایم را طلب کنم
آنقدر خوب باشد، که همه حرفهایمان بیخیالی دنیا باشد
آنقدر خواستن باشد که من، هیچ چیز از دنیایم نخواهم
آنقدر شیرین باشی، که من خوب باشم
که دیگر نفهمم حال آدمهای تنها را
که فراموش کنم که چه ها به سر دلم آوردند
فاطیما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر