باشگاه نویسندگان (شماره ششم، تیر و مرداد 92)
نشانههای صبح کمکم آشکار میشود و من همچنان مثل همیشه به آنچه بر من گذشته و میگذرد میاندیشم. مدتی است که چرایی این همه تلخی بیشتر از گذشته ذهنم را به چالش میکشد. امروز که ذهن و جانم توان بیشتری برای به دوش کشیدن سنگینی آنهمه نگاه همجنسگراستیزانه اطرافیانم دارد، از آن شور و ذوق جوانی چیزی در من به جای نمانده است.
روزم را با فنجانی تلخ و اندکی وبگردی و مسلما فیسبوکگردی آغاز میکنم. عکسی از گذشته همه من و افکار دیشب را با خود به روزهای نه چندان دوری میبرد. روزهایی که سلطه مالی و قدرت مردسالارانه پدرم به او اجازه نگاههای تمسخرآمیز، اهانت و تحقیر تا حد مرگ را در حق من میداد. لحظاتی که چشمان لرزان مادرم بدون کلامی، از من تمنا میکرد که چنین متفاوت نباشم.
از یاد نمیبرم روزی که در دفاع از شیوه تربیت فرزندش به پدرم گفت: «من که همیشه او را در نبود تو تربیت کردهام، اگر مردانگی میخواهی خودت به او بیاموز، من به او نجابت آموختم...» یادم هست که چگونه برادر کوچکم به واسطه رفتارهای لمپنمآبانه، نسبت به من و همه تلاشهای درسی و هنریام نشان برتری دریافت کرد و تا مدتها چماقی بر سر من شد.آه که گاه آرزو کردهام که این نجابت را نیاموخته بودم و همه مردیام را فریاد میکردم و بر سر اهانتهای مردسالارانه آنها هوار میزدم.
او مصداق مذهبیونی بود که میخواهند فلسفه خود را بر جهان مسلط کنند ولی حرفشان در خانه خودشان خریدار ندارد و مرد لمپنی که به رقابت با من تربیت کرده بود، امروز چه سزاوار عرصه را برایش تنگ کرده است. گرچه امروز دیگر نه مادری هست که با آموزههایش شکیبایی را در من زنده کند و نه دیگر من تحت سلطهی پدر هستم، گرچه نه او دیگر مرد قرتمند خانه است که رفتارش، تحقیرهایش و حتی عشق دریغ شدهاش مرا تحت تاثیر قرار دهد و نه من دیگر همان جوان ضعیف و در جستجوی مردانگی برای اثبات هویت خود، هستم. ولی چرا گاهی شبها این ارتباط به شدت مختل، خواب از چشمم میدزدد؟ گویی تکههای ناآشنای این پازل سردرگم هیچ وقت با هم جفت نمیشود.
میدانم آنچه بر من گذشت، حق من نبود. به شرافت همان آموزههای پر از نجابت، مدتهاست که سکوت کرده ام... ولی دیگر مبارزه کردن چیزی بیش از آنچه به دست آوردهام به دست نمی دهد. این روزها دلم انگیزهای میخواهد که بتوانم آشکارسازی کنم. گاه حس میکنم این مبارزه را به همحسهای همسال خود بدهکارم و شاید به خود و هرچه که به ناروا بر من گذشته است.
مادرم کاش نجابتم نمیآموختی و من نانجیبانه به جنگ این ظلم آشکار میرفتم. کاش نجابتم نمیآموختی که من این همه ترس را سالها در سایه آن پنهان نمیکردم.
روزم را با فنجانی تلخ و اندکی وبگردی و مسلما فیسبوکگردی آغاز میکنم. عکسی از گذشته همه من و افکار دیشب را با خود به روزهای نه چندان دوری میبرد. روزهایی که سلطه مالی و قدرت مردسالارانه پدرم به او اجازه نگاههای تمسخرآمیز، اهانت و تحقیر تا حد مرگ را در حق من میداد. لحظاتی که چشمان لرزان مادرم بدون کلامی، از من تمنا میکرد که چنین متفاوت نباشم.
از یاد نمیبرم روزی که در دفاع از شیوه تربیت فرزندش به پدرم گفت: «من که همیشه او را در نبود تو تربیت کردهام، اگر مردانگی میخواهی خودت به او بیاموز، من به او نجابت آموختم...» یادم هست که چگونه برادر کوچکم به واسطه رفتارهای لمپنمآبانه، نسبت به من و همه تلاشهای درسی و هنریام نشان برتری دریافت کرد و تا مدتها چماقی بر سر من شد.آه که گاه آرزو کردهام که این نجابت را نیاموخته بودم و همه مردیام را فریاد میکردم و بر سر اهانتهای مردسالارانه آنها هوار میزدم.
او مصداق مذهبیونی بود که میخواهند فلسفه خود را بر جهان مسلط کنند ولی حرفشان در خانه خودشان خریدار ندارد و مرد لمپنی که به رقابت با من تربیت کرده بود، امروز چه سزاوار عرصه را برایش تنگ کرده است. گرچه امروز دیگر نه مادری هست که با آموزههایش شکیبایی را در من زنده کند و نه دیگر من تحت سلطهی پدر هستم، گرچه نه او دیگر مرد قرتمند خانه است که رفتارش، تحقیرهایش و حتی عشق دریغ شدهاش مرا تحت تاثیر قرار دهد و نه من دیگر همان جوان ضعیف و در جستجوی مردانگی برای اثبات هویت خود، هستم. ولی چرا گاهی شبها این ارتباط به شدت مختل، خواب از چشمم میدزدد؟ گویی تکههای ناآشنای این پازل سردرگم هیچ وقت با هم جفت نمیشود.
میدانم آنچه بر من گذشت، حق من نبود. به شرافت همان آموزههای پر از نجابت، مدتهاست که سکوت کرده ام... ولی دیگر مبارزه کردن چیزی بیش از آنچه به دست آوردهام به دست نمی دهد. این روزها دلم انگیزهای میخواهد که بتوانم آشکارسازی کنم. گاه حس میکنم این مبارزه را به همحسهای همسال خود بدهکارم و شاید به خود و هرچه که به ناروا بر من گذشته است.
مادرم کاش نجابتم نمیآموختی و من نانجیبانه به جنگ این ظلم آشکار میرفتم. کاش نجابتم نمیآموختی که من این همه ترس را سالها در سایه آن پنهان نمیکردم.
امید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر