فرهنگسرای اقلیت (شماره یازدهم، فروردین و اردیبهشت 93)
نفرین به هرچه بوی تو را دارد
این لخت لخت پیکر پاشیده
نفرین به هرچه بیتو به جا مانده است
یک مشت زخم خندهی ماسیده
نفرین به من که عکس توام ای دوست
در چشمهی شراب هراسیده
حالا بگو که با چه کسی دیگر
با من سخن بگو نفسم ای دوست
نفرین به من چه چیز عجیبی بود
تاب تنم وَ پیچش اندامت
در راه ما چه پیچ مهیبی بود
در درهی نبودنت افتادم
ای آنکه خوب بود و فریبی بود
ای جای امن، نَک جرسی دیگر!
آری تنت تمام تن من بود
آمیخته چو شیر و شکر بودیم
چون شعلهای میان دو آیینه
از بیشتر هرآینه سر بودیم
بودیم بیشتر ز همین بودن
ما لا اله، الهِ دگر بودیم
کفر است و طور بی قبسی دیگر
نفرین به شورش عطشم بی تو
نفرین به چک چک عرقم در پیک
نفرین به مرگ من که نمیآید
با سرخی دم شفقم در پیک
نفرین به من که از تو پرم تا لب
عق میزنم چو ماسَبَقَم در پیک
با من سخن بگو نفسی دیگر
این لخت لخت پیکر پاشیده
نفرین به هرچه بیتو به جا مانده است
یک مشت زخم خندهی ماسیده
نفرین به من که عکس توام ای دوست
در چشمهی شراب هراسیده
حالا بگو که با چه کسی دیگر
با من سخن بگو نفسم ای دوست
نفرین به من چه چیز عجیبی بود
تاب تنم وَ پیچش اندامت
در راه ما چه پیچ مهیبی بود
در درهی نبودنت افتادم
ای آنکه خوب بود و فریبی بود
ای جای امن، نَک جرسی دیگر!
آری تنت تمام تن من بود
آمیخته چو شیر و شکر بودیم
چون شعلهای میان دو آیینه
از بیشتر هرآینه سر بودیم
بودیم بیشتر ز همین بودن
ما لا اله، الهِ دگر بودیم
کفر است و طور بی قبسی دیگر
نفرین به شورش عطشم بی تو
نفرین به چک چک عرقم در پیک
نفرین به مرگ من که نمیآید
با سرخی دم شفقم در پیک
نفرین به من که از تو پرم تا لب
عق میزنم چو ماسَبَقَم در پیک
با من سخن بگو نفسی دیگر
مزدک زندیک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر