دفتر مقالات (شماره هفتم، شهریور و مهر 92)
در این شماره و 3 شماره آینده مقالاتی رو در اختیارتون میزارم که در آن به جستجوی زنان همجنسگرا و علت نبودن نامی از آنان در تاریخ تمدنهای مطرح جهان پرداختم.
یاس آسمون
لزبین، زنان همجنسگرا، طبقزن، زنانی که به همجنس خود میل عاطفی و جسمانی دارند، زنان مردنما، فاحشگان سیر شده از مردان، باکره هایی که هرگز جسم مرد را دریافت نکرده اند و به همجنسان خود اکتفا کردهاند.
اینها چه کسانی هستند؟ کجایند پیشینگان همجنسگرای ما، مادران طبیعت ما در تاریخ همجنسگرایی؟ چرا حتی تابوشکنانی همچون لزبینها باز هم در تاریخ بعد از مردان همجنسگرا قرار میگیرند؟
هر فردی با یک بار نوشتن واژه همجنسگرا در گوگل به انبوه اطلاعات فراوان علمی و غیر علمی در رابطه با همجنسگرایان میرسد اما از این انبوه مطالب تنها بخش بسیار کوچکی به طور اختصاصی به زنان همجنسگرا تعلق دارد. چرا زنان در گذر تاریخ همیشه در پستوخانهی فراموشی قرار میگیرند؟ آیا این به دلیل هزاران سال مردسالاری نهفته هست یا عدم علاقه خود این افراد به ابراز وجود؟ عمق فاجعه را به راحتی در عکس زیر میتوان دریافت:
آیا چیزی در مورد همجنسگرایی زنانه در ویکیپدیای فارسی وجود دارد؟ جواب منفی است.
همجنسگرایی از دوران بسیار قدیم در تمام جوامع بشری کم و بیش وجود داشته برخلاف تصور رایج که اکثر مردم کشورهای آسیایی را هوموفوب (دگرباشستیز) و محل بدی برای زندگی همجنسگرایان میدانند جالب است بدانید که همجنسگرایی در فرهنگ کشورهای آسیایی وجود داشته و حتی مورد قبول بوده . برای مثال در بینالنهرین در 1250 سال پیش از میلاد برای مردی که به دروغ به دیگری نسبت مفعول بودن در رابطه همجنسگرایانه دهد یا به مردان تجاوز جنسی کند مجازات در نظر گرفته میشد ولی ممنوعیتی برای روابط آزادانه میان دو مرد وجود نداشته. در کشور چین هم در 770 سال پیش از میلاد همجنسگرایی مردان جرم محسوب نمیشده و در ژاپن همجنسگرایی هرگز در این کشور به عنوان یک گناه توسط دین و جامعه ژاپن دیده نشده است. در کشور ایران هم با وجود مجازات اعدام برای مردان همجنسگرا در دوران هخامنشیان و ساسانیان، در ایران پس از اسلام با همجنسگرایی و روابط همجنسگرایانه برخوردی صورت نمیگرفته و مجاز بودهاست. اما چیزی که جلب توجه میکند عدم صحبت از همجنسگرایان زن میباشد در ایران قدیم عملاً هیچ مدرکی برای اثبات وجود همجنسگرایی زنان وجود نداشته و شعر و داستانی در این باره سروده نشده؛ تنها اشارهی کوچک به همجنسگرایی زنانه وجود پیمان خواهری بین زنان بوده که در آن زنی هدیهای را که شامل چرمی به شکل آلت مرد بوده برای زن دیگر میفرستاده و اگر گیرنده هدیه را قبول میکرده بین آن دو پیمان خواهری شکل میگرفته.
در ایران باستان به زنان همجنسگرا «طبقزن» گفته میشده که خودِ واژه طبقزنی به معنای این است که دو زن شرم خود را بر یکدیگر بمالند.
در دگرواژه (واژهنامه دگرباشان) طبقزنی به معنی مالیدن اندام تناسلی دو زن بر یکدیگر برای ارضای غریزه جنسی تعریف شده است.
این واژه در ادبیات پارسی به گونهای منفی به کار برده شده است و البته عمل طبقزنی را هم عملی شنیع دانستهاند و از نظر دینی آن را مستوجب مجازات میدانستند. مساحقه نیز کلمهای دیگر است که برای زنان همجنسگرا استفاده میشود و معنیای مانند طبقزنی دارد و مانند واژه لواط در فقه استفاده میشود. از جمله واژههای دیگر که در ایران مورد استفاده قرار میگرفته میتوانیم به صفت سعترباز اشاره کنیم. که دو معنی دارد:
1. زنی که چرمینه بندد و با زن دیگر مجامعت کند و آن چرمی است که بصورت آلت تناسل دوختهاند.
2.بیباک، دلاور .
حقیقتی که طی جستجوهای انگلیسی و فارسی به آن رسیدم این بوده که در ژاپن، چین، تایلند، ایران و بیشتر فرهنگهای آسیایی و حتی در یونان و قبایل قدیمی آفریقایی، پدیدهی همجنسگرایی مردانه امری شناخته شده بوده که در ادبیات و هنر هر کشور، به نحوی خودش را بروز داده اما در میان انبوه نقاشیها، روایات، مجسمهها و اشعار، اثر چندانی از همجنسگرایان زن دیده نمیشود. تنها چیزی که از وجود همجنسگرایی زنانه خبر میدهد وجود واژههایی مانند طبقزن و سعترباز میباشد و شاید تنها بتوانیم سافوی جزیره لسبوس، شاعری که 2539 سال قبل آشکارا از عشق خود به زنان در شعرهایش سخن میگفته اسم ببریم. در آن دوران و سدههای بعد سافو به شدت مورد تمسخر کمدینویسان قرار گرفت اینکه زنی احساسات فردیاش را آشکارا بیان کند، برای آتنیها مایهی خنده بود، بهخصوص که حتی در نمایشنامههایشان بازیگر زن نداشتند و مردان، نقش زنان را بازی میکردند.
این طرز برخورد یونانیان آن دوره، نشانگر طرز تفکر جامعه بوده که اعتقاد داشت، زن را باید از زندگی اجتماعی دور نگه داشت و شهرت و احترام سافو به این هنجار اجتماعی عدم حضور زنان درجامعه لطمه میزد. با این حال سافو به مقام و احترامی در میان یونانیان دست پیدا کرد که کمتر زنی در آن دوران همپای او ماندگار شد. به طوریکه سقراط و افلاطون او را گرامی میداشتند.
از این دید که به مسئله زنان و پدرسالاری حاکم بر جهان نگاه کنیم مسئلهی عدم وجود همجنسگرایان زن به خوبی خودش را روشن میکند. زنان چه همجنسگرا و چه دگرجنسگرا افرادی بودند که در بسیاری از تمدنها شهروند دوم محسوب میشدند حق اظهار نظر و شرکت در اجتماعات را نداشتند و افرادی بودند که کمی وضعیت بهتری نسبت به بردگان داشتند. اگر هم استثنایی در تاریخ در مورد زنان وجود داشته باشد که نامشان در تاریخ ثبت شده و در دوران خود افرادی شناخته شده و مورد احترام بودهاند. بعضا این احترام و شهرت را یا با ذکاوت از طریق دوستی و پشتیبانی با مردان مطرح دوران خود بدست آوردهاند و یا برای رسیدن به آن به نوعی بخشی از زن بودن خودشان را انکار و مخفی کردند. (اشاره به معدود جنگجویان و فرماندهان زنی که در تاریخ آسیای دور و میانه تنها نامی از آنها به یادگار مانده.)
پس در این نوشته از ابتدا به نقش زنان پیش از تمدن و بعد از آن در طول تاریخ میپردازیم.
قبایل اولیه
ویل دورانت آغاز کشاورزی را آغاز تمدن میداند زیرا انسانی که به قصد زراعت در سرزمینی به صورت ثابت سکونت کند و غذا برای روز مبادایش ذخیره کند زمانی که نگرانیاش از حیث خوراک رفع شود به فکر ساختن خانه و معبد و مدرسه میافتد و سپس ممکن است اختراعاتی متناسب با نیازهای روزش انجام شود حیوانات را اهلی کند و از آنها کار بکشد و سرانجام به نیاز اهلی کردن نفس خود و پرورش اخلاق بپردازد. این عقیدهی دورانت بسیار شبیه به «هرمِ مزلو»1 است که فلاسفه نیز به آن معتقدند.
هرم مزلو، در مورد نیازهای اساسی انسان است. به اعتقاد مزلو نیازهای آدمی از یک سلسله مراتب برخوردارند که رفتار افراد در لحظات خاص تحت تأثیر شدیدترین نیاز قرار میگیرد. هنگامی که ارضای نیازها آغاز میشود، تغییری که در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسله مراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضا، فروکش کرده و نوبت به دیگری میسپارند.
هرم مزلو
در این نظریه، نیازهای آدمی در پنج طبقه قرار داده شدهاند که به ترتیب عبارتند از:
1. نیازهای زیستی: نیازهای زیستی در اوج سلسله مراتب قرار دارند و تا زمانیکه قدری ارضا گردند، بیشترین تأثیر را بر رفتار فرد دارند. نیازهای زیستی نیازهای آدمی برای حیات خودند؛ یعنی: خوراک، پوشاک،نیاز جنسی و مسکن. تا زمانی که نیازهای اساسی برای فعالیتهای بدن به حد کافی ارضا نشدهاند، عمده فعالیتهای شخص احتمالاً در این سطح بوده و بقیه نیازها انگیزش کمی ایجاد خواهد کرد.
2. نیازهای امنیتی: نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی است؛ به عبارت دیگر نیاز به حفاظت از خود در زمان حال و آینده را شامل میشود.
3. نیازهای اجتماعی: یا احساس تعلق و محبت؛ انسان موجودی اجتماعی است و هنگامی که نیازهای اجتماعی اوج میگیرد، آدمی برای روابط معنیدار با دیگران، سخت میکوشد.
4. احترام: این احترام قبل از هر چیز نسبت به خود است و سپس قدر و منزلتی که توسط دیگران برای فرد حاصل میشود. اگر آدمیان نتوانند نیاز خود به احترام را از طریق رفتار سازنده برآورند، در این حالت ممکن است فرد برای ارضای نیاز جلب توجه و مطرح شدن، به رفتار خرابکارانه یا نسنجیده متوسل شود.
5. خود شکوفایی: یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی؛ حال این استعدادها هر چه میخواهد باشد. همان طور که مزلو بیان میدارد: «آنچه آنسان میتواند باشد، باید بشود».
همان طور که واضح است. صمیمیت جنسی، در مرحله سوم قرار دارد پس این موضوع کاملا طبیعی است که در قبایل اولیه که بشدت درگیر رفع نیازهای طبقات اول و دوم خود بودند خانواده و دوستی و گرایشهای جنسی به شکل امروزه وجود نداشته و به آن اهمیتی نمیدادند. حتی وجود سکس هم در طبقه اول در راستای تولید مثل و ایجاد افراد بیشتر جهت به وجود آمدن امنیت در برابر حوادث خارجی انجام میشده نه بر اثر عشق و صمیمیت بین دو فرد بالغ.
پس با این مقدمه به نقش زنان در قبایل اولیه میپردازیم:
زنان در ابتدای تاریخ وضعیتی بسیار متفاوت از دورانهای بعد از خود و شکلگیری تمدنهای عظیم داشتند. از آنجایی که هرچقدر به فرزندان توجه بیشتری نشان داده میشد احتمال زنده ماندنشان هم بیشتر میشد و مدت زمان بیشتری در پناه خانواده میماندهاند این امر باعث میشد در هنگام جدا شدن از خانواده کارآزمودهتر باشند و چون مادر عهدهدار نظم خانواده بود در ابتدا پدر منزلت ناچیزی داشت. حتی در آن دوره معتقد بودند مردان نقشی در به وجود آمدن کودک ندارند. با توجه به اهمیت دادن بسیار زیاد قبایل اولیه به داشتن تعداد افراد زیاد جهت پیدا کردن غذا و دفاع از قبیله در برابر حوادث و اینکه تصور میشد زن به تنهایی کودک را ایجاد میکند میتوان تصور کرد چه احترام و منزلت زیادی به جنس مونث میشده حتی بعدها هم که نقش روابط جنسی در آبستنی زنان مشخص شد باز هم زنان چندان در پی یافتن پدر فرزندانشان نبودند. زنان متعلق به پدر یا برادر خود و یا قبیلهی خود بودند و با آنها زندگی میکردند. روابط خواهر و برادر، بسیار صمیمانهتر از روابط زن و شوهر بود و شوهر هم در قبیله خود با مادرش زندگی میکرده و مخفیانه همسرش را میدیده است. به همین دلیل رابطهی پدر و فرزندان بسیار ضعیف باقی میمانده زیرا در این قبایل زندگی خانوادگی معنایی نداشته و زنان و مردان جدا از هم بودند و حتی مردی نمیتوانسته در میان عموم با زنی ظاهر شود حتی اگر همسرش باشد. بدلیل این گونه مرزها بود که در مردم اولیه روابط نامشروع میان مردان شکل گرفت و اینگونه مردان توانستند خود را از زنان دور نگاه دارند. به این ترتیب در آن دوره خانواده: یعنی زنی که همراه فرزندانش در قبیله خود با مادر و برادران و خواهرانش زندگی میکند. البته با این وجود نوعی ازدواج وجود داشته که زناشویی سرخانه اسم دارد در این مورد مرد به قبیلهی زن میپیوندد و به والدین او خدمت میکند اما باز هم ارث از مادر به کودکان میرسد. حتی سلطنت هم از جانب مادر بود که منتقل میشده البته این مسئله با مسئله مادرشاهی یکی نیست زیرا زن باز هم اختیاردار تمام و کمال دارایی نبوده و نقشش بیشتر تسهیل روابط خویشاوندی بود. درست است که در تمام جوامع اولیه بدلیل نقش زن در تقسیم غذا او دارای قدرت بوده و حتی در قبایل مختلف انواع قدرت و سلطه زنان را میتوان مشاهده کرد (از جمله زنان هندیشمردگان حتی میتوانستند رئیس قبیله را انتخاب کنند و یا در قبایل ایرکوئوی زنان حق برابری با مردان در رای دادن و اظهار نظر داشتند) اما باز هم در بیشتر قبایل وضع زن با بردهها فرقی نداشته. ناتوانی زن بدلیل عادت ماهانه که مانع از حمل سلاح برایش میشده و مصرف شدن نیروی زن در راه وضع حمل و بزرگ کردن کودکان او را مجبور کرد به مقامی پست قانع شود. ممکن است تصور شود که با پیشرفت تمدن وضع زن بهتر شد در حالیکه این موضوع صحیح نیست و ما با مشاهدهی وضع زن در تمدنهای بزرگ در ادامه این نوشته متوجه این موضوع خواهیم شد. چیزی که باید حتما مورد توجه قرار بگیرد این است که زنان در قبایل اولیه بازیچهی دست مردان نبودند و به اندازه مردان شجاع و باهوش بودند هنگامیکه مردان در پی شکار میرفتند این زنان بودند که کشاورزی را رونق دادند، ساخت پارچه را آغاز کردند و هزاران هنر خانگی دیگر را توسعه دادند. اگر در آن دوران زنان ناتوان را رها میکردند نباید آن را بخشی از فطرت آن مردم دانست بلکه عملی بوده که براساس شرایط محیط و زمان آن دوره انجام میشده که همیشه قویترین و کاریترین افراد باعث بقای قبیله میشوند. اما با توسعه صنعت و کشاورزی جنس قویتر کنترل امور را بدست گرفت و با توسعه دامپروری منبع تازهای از ثروت به چنگ مرد افتاد و حتی کشاورزی که روزگاری عمل پیش پا افتادهای بود در نظر شکارورزان در آخر بدلیل منفعت مالی مرد را به سمت خود جلب کرد و باعث شد مردان، زنان را از تنها منبع مالیشان دور کنند و خود کنترل اوضاع را بدست بگیرند.
با پیشرفت کشاورزی و استفاده از گاوآهن که نیازمند قدرت بدنی زیاد بود مردان کمکم کشاورزی را بدست گرفتند و در آخر داراییهای قابل انتقال انسان از قبیل حیوانات اهلی، محصولات زمین بیشتر شد. زن فرمانبردارتر شد و مرد در این دوره از تاریخ خواستار زنی وفادار شد که فرزندان خود مرد را به دنیا بیاورد و بزرگ کند و چون قدرت به مرد انتقال پیدا کرد و حق پدری شناخته شد انتقال ارث به جای مادر، از پدر به فرزندان انجام شد.
با به وجود آمدن خانواده پدرشاهی، زن و فرزندانش جزئی از ممالک مرد شدند. زن تا ورطهای سقوط کرد که به عنوان مال بعد از مرگ شوهر به ارث میرسید و یا حتی بعد از مرگ شوهر او را هم میکشتند. مردان به آزادی روابط جنسی خود ادامه دادند و زنان مجبور به عفتداری پیش از ازدواج و وفاداری مطلق به شوهر پس از ازدواج شدند. به دنیا آمدن دختران منفور شد و همه جا زن از مرد ارزش کمتری پیدا کرد در جزیره فیجی ارزش زن به قدر یک تفنگ بود و راحت خرید و فروش میشد. زنان را از ورود به معابدی که حتی سگها هم اجازه دخول داشتند منع کردند و اینگونه بود که تمدن انسان متمدن با به بردگی کشیدن هم گونهی خود آغاز شد و خشت اول چون کج نهد معمار تا ثریا دیوار کج خواهد رفت.
منابع در دفتر مجله موجود است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر